حافظ
کاربر فعال
- ارسالها
- 52
- امتیاز
- 30
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- کاشان
- دانشگاه
- دانشگاه علوم-پزشكي تهران
- رشته دانشگاه
- طبابت
پاسخ : شخصی نوشته ها
يه متني رو كه يه سال پيش نوشتم تقديم مي كنم
هم دل نوشته هست و هم منطقي
تر و تازه:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت/گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت:
حرفی دارم.کم اما عمیق.حرف دل-حرف خوب!حرفی که شاید به زعم بعضی اخلاقی-سالکانه و شاید هم رندانه باشد-ولی من به ان می گویم عاشقانه!حرفم از جنس ماهست که اگر اه زلالت خالصانه ان رابگیرد رود ها و شریان ها برای خورشید ماهو برای ماه خورشید می شوند.چرا؟چون ان قدر از تفاوتش با خورشید حرف زده اند که اگر اب چاهی ان را به حافظه ی خود بگیرد دیگر ابر ها در اسمان تشکیل نمی شود از زمین به ماه می رود.حرفم از جنس ناقوس است که اگر سرت را میان ان بکوبی هم برای عمری با حرف من سحرها مردم را به uرش می برد.که اگر به ان سنگ هم بزنی تاثیری در طغیان ان ندارد چرا؟چون ان قدر پیش پای این رهگزران فغان زده که اگر چاقو که هیچ دار که هیچ-فقط همان درویش مصطفای هر انسانی ان جا بماند تا لحظه ی رستاخیز سر نی را با جهان هم اوازه می کند بهر او تا زمانی که به اسمان اویخته دست از مستی هر فقط انسانی بر نمی دارد.حرفم از جنس گلبرگ هاییست که اگر تمام ابش را هم بگیری باز هم برای سیراب کردن دل هر مریضی اب زمزم است.چرا؟چون ان قدرنه از چشم واعظان تشنه مانده و نه از ابر ها که با اشک که هیچ با عرق تن عابران روی گل افتاده هم سیراب می شود.حرفم از برای مهر نمازیست که اگر ذره ای به او اب دهی به شرافت وجوبش سوگند می خورد که دیگر در فرهنگ بشری جایی برای تفسیر وقایع یا تک تک تک حرف های بیت رندان تشنه لب را ابی نمی دهد کس...نخواهد گذاشت.اگر بر او غسل هم کنی همان چشمه ی 14 روایت گر می شود و اگر بر او سجده کنی همان خانه ی خدا!و باز هم بگو چرا؟؟؟چرا؟به همان دلیلی که از تحدید و تواتتر پینه های پیوسته خشک شدست که اگر بر او دمی بگریی که هیچ لحظه ای به باور خیر الحامدین محمود برسی برای تو باران وضو می شود-اصلا خود بهشت فردوس!کلامم اندک و در عین حال ژرف است...
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم/یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت!
ان مرد دیوانه که سالها دم از خداوند می زد این گونه در خلوتش می گفت:
حکما خدایی نیست-اگر بخواهیم صادق باشیم خدایی نیست...
همان که پس از ان در زجه هایش این جملاتی را که روز دیگران از روی اجبار و یا شاید خورش قیمه می گفتند با اشتیاق و عشق خاصی می گفت می گفت:یا خالق کل مخلوق یا صانع کل مصنوع یا رازق کل مرزوق یا ناصر کل مخذول....یا ساتر کل معیوب و یا فارج کل مهموم...و بقیه اش برای خودش می امد:یا فاتح کل مفتوح یا عالم کل مجهول و معلوم یا...یا.............یا خیر الحامدین...............یا عاشق کل معشوق__________________...!چه می گویی؟کفر؟1400 سالست که چهارده نفر برای جهت دادن به فطرت خدا گرای انسان مشغولند و تو می گویی یا خیر الحامدین؟؟؟....و..و دل نوشته هایم از همین روح است!که اگر-که اگر همان حامد بشنود عمری حمد همین نقد هارا به جا می اورد.حتما کفر است دیگر!مگر می شود خدا خالقی به خاطر مدح داشته باشد؟؟؟مگر می شود یا خیر الحامدین جوشن چیزی به جز این مفهوم را برساند؟؟؟؟؟و گفته هایم از این دست جملات است که اگر بدانی حمد یعنی شناخت نعمات عاشق دگر هیچ نمی گویی؟! بگذار الان من صادق باشم:بحث سر دو تا و سه تا و 124هزار تا نیست!حتی بحث سر یکی هم نیست که اگر دقیق باشم چرخ جدل روی فقط و فقط یک نقطه می چرخد!برای من باور یک جمله است برای همه ایمان به یک کلمه و برای جهان باور هستی ناب!و برای همان احمد مستغرق بودن در یک محمود!همانی که تن ها و تن ها ناممکن را ممکن سازد همین!برای تاریخ ها حرف است و برای حروف تاریخ!برای دیوانه ی محتسب دیده شراب است و در باره ی واعظ بعد روحانی!برای من باور یک جمله است:و نفخت فیه من روحی همین!برای بشری که با چاقو چشم خود را کور می کند برای ان هایی که از این باور جهل ساخته اند و با ترس این خنجر به خون اغشته را تیز!و از قبل تر:وسطی و بعد تر:رنسانس و برای ما...برای بشری که روزی با زرتشت ظهور کرد و با یهودا تکوین یافت و با مسیحیت متجلی شد و حتی پیشتر:برهما و در ابتدا مشرک...بوده و از همه جلوتر:اسلام!شرک بوده.اری:وقتی ان قدر ایمان به خدا نداشته باشی که تو از او هستی و خداوند فقط و فقط بینیازیش برای ما کافیست همین که فقط منشی السحاب الثقال باشد همین!...پوشاندن حق و اضمحلال فرقان باشد مشرک خواهی بود!و همین نمونه ی عرفانی برای من از هر ایمانی والاتر است.
و صحبت هایم از همین نوع است.....
حرفم به استلزام رعدیست که اگر لحظه ای برایش ابر شوی قول می دهد که هیچ کس هیچ کس:"رند بودن را معادل تشنگی نبیند و اگر تو..."چرا و چرا و چرا؟؟؟چون...چون ان قدر با نور افتاب پر شده که اگر با صحنه ای از اه سینه که هیچ با لکه خونی از ان چاقوی زهراگینت هم باران خوناب می شود!ان گونه که اگر ناقوس های خسته از دو ماراتون صدای پای به اصطلاح شیوخ پاکدامن را بشنوند تا دمادم مرگ که هیچ تا نفخه ی دوم که هیچ و ....تا تشدید صدای پای عاشقان که هیچ با نوای دل هر شبان زده ای هم صبای پیام عشاق است به اندازه ی لطف همان ترانه ی پیانولیست و هالی لویا گویا.که عمریست با گرفتن اعتبار اختیار از خود اعتماد مدینه ی فاضله را از خود گرفتند!که تنها و تن ها یک وجوب موجود است که عشق را معشوق و عدم را همان معدم می کند.و این برای هستی یک "خدا" دارد......و ان و ان همان "ازادگیست"برای همان دیوانه که کمالش روزی با ... و "خود" تو!راهی که به ان بازگشت-تعالی-چاره و یا....عاشقانه می گویند!!!
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ/قران ز بر بخوانی در چهارده روایت
يه متني رو كه يه سال پيش نوشتم تقديم مي كنم
هم دل نوشته هست و هم منطقي
تر و تازه:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت/گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت:
حرفی دارم.کم اما عمیق.حرف دل-حرف خوب!حرفی که شاید به زعم بعضی اخلاقی-سالکانه و شاید هم رندانه باشد-ولی من به ان می گویم عاشقانه!حرفم از جنس ماهست که اگر اه زلالت خالصانه ان رابگیرد رود ها و شریان ها برای خورشید ماهو برای ماه خورشید می شوند.چرا؟چون ان قدر از تفاوتش با خورشید حرف زده اند که اگر اب چاهی ان را به حافظه ی خود بگیرد دیگر ابر ها در اسمان تشکیل نمی شود از زمین به ماه می رود.حرفم از جنس ناقوس است که اگر سرت را میان ان بکوبی هم برای عمری با حرف من سحرها مردم را به uرش می برد.که اگر به ان سنگ هم بزنی تاثیری در طغیان ان ندارد چرا؟چون ان قدر پیش پای این رهگزران فغان زده که اگر چاقو که هیچ دار که هیچ-فقط همان درویش مصطفای هر انسانی ان جا بماند تا لحظه ی رستاخیز سر نی را با جهان هم اوازه می کند بهر او تا زمانی که به اسمان اویخته دست از مستی هر فقط انسانی بر نمی دارد.حرفم از جنس گلبرگ هاییست که اگر تمام ابش را هم بگیری باز هم برای سیراب کردن دل هر مریضی اب زمزم است.چرا؟چون ان قدرنه از چشم واعظان تشنه مانده و نه از ابر ها که با اشک که هیچ با عرق تن عابران روی گل افتاده هم سیراب می شود.حرفم از برای مهر نمازیست که اگر ذره ای به او اب دهی به شرافت وجوبش سوگند می خورد که دیگر در فرهنگ بشری جایی برای تفسیر وقایع یا تک تک تک حرف های بیت رندان تشنه لب را ابی نمی دهد کس...نخواهد گذاشت.اگر بر او غسل هم کنی همان چشمه ی 14 روایت گر می شود و اگر بر او سجده کنی همان خانه ی خدا!و باز هم بگو چرا؟؟؟چرا؟به همان دلیلی که از تحدید و تواتتر پینه های پیوسته خشک شدست که اگر بر او دمی بگریی که هیچ لحظه ای به باور خیر الحامدین محمود برسی برای تو باران وضو می شود-اصلا خود بهشت فردوس!کلامم اندک و در عین حال ژرف است...
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم/یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت!
ان مرد دیوانه که سالها دم از خداوند می زد این گونه در خلوتش می گفت:
حکما خدایی نیست-اگر بخواهیم صادق باشیم خدایی نیست...
همان که پس از ان در زجه هایش این جملاتی را که روز دیگران از روی اجبار و یا شاید خورش قیمه می گفتند با اشتیاق و عشق خاصی می گفت می گفت:یا خالق کل مخلوق یا صانع کل مصنوع یا رازق کل مرزوق یا ناصر کل مخذول....یا ساتر کل معیوب و یا فارج کل مهموم...و بقیه اش برای خودش می امد:یا فاتح کل مفتوح یا عالم کل مجهول و معلوم یا...یا.............یا خیر الحامدین...............یا عاشق کل معشوق__________________...!چه می گویی؟کفر؟1400 سالست که چهارده نفر برای جهت دادن به فطرت خدا گرای انسان مشغولند و تو می گویی یا خیر الحامدین؟؟؟....و..و دل نوشته هایم از همین روح است!که اگر-که اگر همان حامد بشنود عمری حمد همین نقد هارا به جا می اورد.حتما کفر است دیگر!مگر می شود خدا خالقی به خاطر مدح داشته باشد؟؟؟مگر می شود یا خیر الحامدین جوشن چیزی به جز این مفهوم را برساند؟؟؟؟؟و گفته هایم از این دست جملات است که اگر بدانی حمد یعنی شناخت نعمات عاشق دگر هیچ نمی گویی؟! بگذار الان من صادق باشم:بحث سر دو تا و سه تا و 124هزار تا نیست!حتی بحث سر یکی هم نیست که اگر دقیق باشم چرخ جدل روی فقط و فقط یک نقطه می چرخد!برای من باور یک جمله است برای همه ایمان به یک کلمه و برای جهان باور هستی ناب!و برای همان احمد مستغرق بودن در یک محمود!همانی که تن ها و تن ها ناممکن را ممکن سازد همین!برای تاریخ ها حرف است و برای حروف تاریخ!برای دیوانه ی محتسب دیده شراب است و در باره ی واعظ بعد روحانی!برای من باور یک جمله است:و نفخت فیه من روحی همین!برای بشری که با چاقو چشم خود را کور می کند برای ان هایی که از این باور جهل ساخته اند و با ترس این خنجر به خون اغشته را تیز!و از قبل تر:وسطی و بعد تر:رنسانس و برای ما...برای بشری که روزی با زرتشت ظهور کرد و با یهودا تکوین یافت و با مسیحیت متجلی شد و حتی پیشتر:برهما و در ابتدا مشرک...بوده و از همه جلوتر:اسلام!شرک بوده.اری:وقتی ان قدر ایمان به خدا نداشته باشی که تو از او هستی و خداوند فقط و فقط بینیازیش برای ما کافیست همین که فقط منشی السحاب الثقال باشد همین!...پوشاندن حق و اضمحلال فرقان باشد مشرک خواهی بود!و همین نمونه ی عرفانی برای من از هر ایمانی والاتر است.
و صحبت هایم از همین نوع است.....
حرفم به استلزام رعدیست که اگر لحظه ای برایش ابر شوی قول می دهد که هیچ کس هیچ کس:"رند بودن را معادل تشنگی نبیند و اگر تو..."چرا و چرا و چرا؟؟؟چون...چون ان قدر با نور افتاب پر شده که اگر با صحنه ای از اه سینه که هیچ با لکه خونی از ان چاقوی زهراگینت هم باران خوناب می شود!ان گونه که اگر ناقوس های خسته از دو ماراتون صدای پای به اصطلاح شیوخ پاکدامن را بشنوند تا دمادم مرگ که هیچ تا نفخه ی دوم که هیچ و ....تا تشدید صدای پای عاشقان که هیچ با نوای دل هر شبان زده ای هم صبای پیام عشاق است به اندازه ی لطف همان ترانه ی پیانولیست و هالی لویا گویا.که عمریست با گرفتن اعتبار اختیار از خود اعتماد مدینه ی فاضله را از خود گرفتند!که تنها و تن ها یک وجوب موجود است که عشق را معشوق و عدم را همان معدم می کند.و این برای هستی یک "خدا" دارد......و ان و ان همان "ازادگیست"برای همان دیوانه که کمالش روزی با ... و "خود" تو!راهی که به ان بازگشت-تعالی-چاره و یا....عاشقانه می گویند!!!
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ/قران ز بر بخوانی در چهارده روایت