شخصی نوشته ها

  • شروع کننده موضوع Moha
  • تاریخ شروع

nahid

violet
ارسال‌ها
1,604
امتیاز
5,951
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1388
پاسخ : شخصی نوشته ها

دیسکانکت میکنم
پیج ها دیگر برای لود شدن تلاش نمی کنند.
می مانند همانطور
ساکت, متوقف!!
هاست, دامین...
اکسپلورر شده اتاق خواب من..

زمان دار 3 می شود...

فردا می شود.
از پیش او بر می گردم, او نیست.
زندگی همیشگی ام را می بینم, سلام می کنم.
سلام زندگی همیشگی.
زندگی همیشگی قهر است, جوابم را نمی دهد.
مهم نیست!! تو هم قهر باش.
باز هم نیست.
من مادر می خواهم.
ولی نیست
اس ام اس نیست, نت هایی که باید برای فردا بنویسم هست
فریاد هایی که فردا مظفر سرم خواهد کشید
آشپز خانه هست
باید ناهار بخورم
اتاق خواب عزیزم هست –اکسپلورر-
حالا او هم هست

زمان دار 8 می شود.
او می آید., بعد از 20 زمان دار, آثاری از حیات می بینم
یک موجود زنده!!
شام میخوریم و دشمن من شروع به کار می کند...

یه اتاق خوابم می روم
5 نفر هستند
182 مهمان, 114 کاربر (2 دوست, 11 مخفی)
بچه ها هستند
مادر نیست. برادر نیست.
او هست. نت هایم هنوز هست. فردا هست.

زمان دار 2 می شود...
هاست, دامین...
اکسپلورر شده اتاق خواب من...

فردا می شود. 4 ساعت پیشش بودم. فقط 4 ساعت!!
به شهر بازی پرواز می کنم.
با پگاه قرار گذاشته ام.
کارم تمام میشود.
از شهر بازی که بیرون می آیم, او هست.
می روم پیش زندگی همیشگی ام –دوباره-
نت هایم را هجی می کنم. سازم را در آغوش می کشم, پرواز می کنم
مظفر, امروز خوش اخلاق است. فریاد نمی زند.
کوک می کند.صدایش بهتر می شود.
ترور کننده ی شخصیت من از راه میرسد
مینشیند
نمی فهمم
زمان دار 5.30 می شود

زمان دار 6.15 می شود.
تا زندگی همیشگی ام , نمی دانم چگونه پرواز کرده ام.
وراد اتاقم می شوم, نمی فهمم
او هست
پیش او می روم
او می آید
بیدارم می کند
شام می خوریم, دشمنم کارش را شروع می کند...

به اتاقم می روم
هاست, دامین...
اکسپلورر شده اتاق خواب من...
 

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از violet :
دیسکانکت میکنم
پیج ها دیگر برای لود شدن تلاش نمی کنند.
می مانند همانطور
ساکت, متوقف!!
هاست, دامین...
اکسپلورر شده اتاق خواب من..

زمان دار 3 می شود...

فردا می شود.
از پیش او بر می گردم, او نیست.
زندگی همیشگی ام را می بینم, سلام می کنم.
سلام زندگی همیشگی.
زندگی همیشگی قهر است, جوابم را نمی دهد.
مهم نیست!! تو هم قهر باش.
باز هم نیست.
من مادر می خواهم.
ولی نیست
اس ام اس نیست, نت هایی که باید برای فردا بنویسم هست
فریاد هایی که فردا مظفر سرم خواهد کشید
آشپز خانه هست
باید ناهار بخورم
اتاق خواب عزیزم هست –اکسپلورر-
حالا او هم هست

زمان دار 8 می شود.
او می آید., بعد از 20 زمان دار, آثاری از حیات می بینم
یک موجود زنده!!
شام میخوریم و دشمن من شروع به کار می کند...

یه اتاق خوابم می روم
5 نفر هستند
182 مهمان, 114 کاربر (2 دوست, 11 مخفی)
بچه ها هستند
مادر نیست. برادر نیست.
او هست. نت هایم هنوز هست. فردا هست.

زمان دار 2 می شود...
هاست, دامین...
اکسپلورر شده اتاق خواب من...

فردا می شود. 4 ساعت پیشش بودم. فقط 4 ساعت!!
به شهر بازی پرواز می کنم.
با پگاه قرار گذاشته ام.
کارم تمام میشود.
از شهر بازی که بیرون می آیم, او هست.
می روم پیش زندگی همیشگی ام –دوباره-
نت هایم را هجی می کنم. سازم را در آغوش می کشم, پرواز می کنم
مظفر, امروز خوش اخلاق است. فریاد نمی زند.
کوک می کند.صدایش بهتر می شود.
ترور کننده ی شخصیت من از راه میرسد
مینشیند
نمی فهمم
زمان دار 5.30 می شود

زمان دار 6.15 می شود.
تا زندگی همیشگی ام , نمی دانم چگونه پرواز کرده ام.
وراد اتاقم می شوم, نمی فهمم
او هست
پیش او می روم
او می آید
بیدارم می کند
شام می خوریم, دشمنم کارش را شروع می کند...

به اتاقم می روم
هاست, دامین...
اکسپلورر شده اتاق خواب من...
یه پیش نهاد دارم. اگه بتونی به جای اکسپلورر فایر فاکس رو تو نوشته ات بگنجانی( با عناصری مثل آتش و شغال) فکر کنم جالب تر شه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #63

Moha

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
295
امتیاز
269
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی(ره)
شهر
فقط قم!
مدال المپیاد
المپیاد ادبیات...دیدم همه دارن یه چیزی می رن ما هم برین ادبیات! شانس زد و مرحله اول قبول شدیم...مرحله دوم به اسم المپیاد خوندن تو نمازخونه می خوابیدم!...که خب مسلما قبول نشدم دیگه!
__________________________________
دانشگاه
علامه طباطبایی(ره)
رشته دانشگاه
اقتصاد بازرگانی
پاسخ : شخصی نوشته ها

یک بغل قایق خیس ...

از بچگي دوست داشتم ياد بگيرم طرز ساختن مصنوعات كاغذي را، قايق، موشك، نمكدون. موشك هايم خوب هوا مي رفت، بعضي هايشان هم آئروديناميكشان بالابود، چند دوري توي هوا معلق مي زدند و بعد خيلي نرم روي زمين مي نشستند، البته خوشگل نبودند هيچ وقت؛ اما خب، انصافا كيفيتشان حرف نداشت!
نمكدون را هم ياد گرفتم به ضرب و زوري، كه البته نقش بر آب بود، يادم رفته! نمكدون ها هم قصه اي داشتند، اول اين كه هنوز هم نفهميدم دليل نام گذاري اش را، شايد به خاطر نمكي بود كه بچه ها تويش مي ريختند، شغل ها را كه رديف مي كردند بعضي ها كنار «دكتر، مهندس، پليس، معلم، خلبان» «حمال» هم اضافه مي كردند كه... واقعا چه بي نمك!
اما بين همه اين اريگامي ها، امان از قايق. هيچ وقت ياد نگرفتمش. چند باري هم البته كلاس خصوصي رفتم پيش بچه هامان، اما بعد از چند روز باز يادم مي رفت.
من عاشق درست كردن قايق بودم، خصوصا آن صحنه اي كه دو لبه كاغذ را مي گرفتي و از هم باز مي كردي و بعدش قايقت، مثل جوجه اي كه از تخم سر بر مي آورد، سر و مرو گنده مي ايستاد.
سر همين ياد نگرفتن قايق، هرجا مي رفتم، خراب مي شدم سر يكي و با هزار التماس مجبورش مي كردم كه قايقكي براي من درست كند و من كيف كنم، حالاكه فكر مي كنم، بيچاره كساني كه بلد نبودند، حتما چه خجالتي مي كشيدند جلوي جمع كه قايق درست كردن هم بلد نيستند.
سرنوشت همه قايق هايم اما برخلاف خط توليدشان به يك نقطه ختم مي شد، وا رفتن. با كلي گشتن و غر شنيدن كه «چه مي كني بچه...» تشتكي پيدا مي كردم و به هزار زحمت و به قيمت خيس كردن خودم و چند جاي ديگر، آبش مي كردم و مي گذاشتمش روي زمين، قايقم را با افتخار مي آوردم و مي انداختمش توي آب و آرام فوتش مي كردم تا راه برود.
آب نرم نرمك شروع مي كرد از قايقم بالارفتن و كاغذ سفيدش را خيس مي كرد. و من محكم تر فوت مي كردم تا شايد بيشتر لذت ببرم از حركت قايقم. چند دقيقه نمي شد كه قايق ديگر راه نمي رفت و كم كم كاغذهاي آب گرفته و خيس شده از زيرش شروع مي كردند به وا رفتن.
همان جا مي نشستم و نگاه مي كردم به هبوط قايقم، تا يكي مي آمد و با تشر بلندم مي كرد و مي گفت: «ببين چه لچل كاري درآوردي» گاهي وقت ها هم البته «چه چرك بازي ايي در آوردي»!
و من باز مي رفتم پي ساختن قايقي نو و كلي التماس. اما اين بار ديگر طرف زير باز نمي رفت و من مي ماندم و حوضم و قايقي كه تويش غرق شده بود.
¤¤¤
حالاكم. كمش هفت، هشت سالي از دوره آن كارهايمان گذشته، الان اريگامي هم بخواهيم درست كنيم بايد با هزار زحمت(!) و كپي كردن روشش از اينترنت چند ده ضلعي اي بسازيم و بزنيمش توي نمايشگاه، با روش ساختش البته و بگذاريم تا بازديدكننده هاي از همه جا بي خبر انگشت به دهان بگزند كه «به به چه نخبه هايي!»
حالاديگر قايق هايمان هم حتي غرق نمي شوند. دوره، دوره بزرگ شدن است. حالاوقتي دلت گرفته باشد و صورت مچاله ات اين را نشان بدهد- مثل همان وقت ها كه زل مي زدي به وا رفتن قايق ات- مي پرسند: «چيه، كشتي هات غرق شده؟»
كاش مي شد سرشان فرياد كشيد «نه، قايق هايم غرق شده، همه قايق هايم. همه قايق هايي كه هيچ وقت ياد نگرفتم بسازم و سالم به آب بسپارمشان. همه قايق ها، همه آرزوها، همه خنده ها، همه شادي ها، همه كودكانگي ها. همه قايق هايي كه دوست داشتم بسازمشان، همه آرزوهايي كه روزي دوست داشتم مثل همان كاغذ سفيد، دو لبه اش را بگيرم و از هم باز كنم و يهو بپرند بيرون؛ و من به آرزويم برسم، به ساختن قايق، به خريدن آدم آهني، به داشتن يك رستوران بغل بانك (توضيح: كه برم رستوران غذا بخورم و از بانك پول بگيرم. خيال مي كردم بانك همينجوري به آدم پول مي دهد، نمي دانستم كارمزد بيست و چند درصد هم مي گيرد كه) به نقاشي خوشگل كشيدن، به خوردن لاله گوش بابايي، به قلقلك دادن ماماني تا صبح، به بلند كردن باباجون و دويدن با او، به صاف صاف بودن پتو وقتي زيرش مي خوابم، به حرف زدن بدون...»
اما نمي شود. نمي شود سرش داد بكشي و اين ها را بگويي. آدم بزرگ ها خيلي وقت است از بچه گي شان فرار كرده اند. مجبوري لبخند بزني و آرام بگويي: «نه چيزي نيست، فقط يكم دلم گرفته، همين...» عجيب دل گرفتني است، وقتي دل ياد كودكي مي افتد، ياد وقتي كه دوست داشت بزرگ شود، وقتي كه دل در گرو هيچ كس نداشت...
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : شخصی نوشته ها

نوشته های خوب ؛ جذاب گیرایی بودند که جز تحسین ؛ تحسین ، تحسین چیزی از دستان ِ خالی َم برنمیاد بیشتر

هر انچه از دل براید ؛ لاجرم بر دل نشیند ...
 
  • لایک
امتیازات: N.M

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : شخصی نوشته ها

این تهرانی های طلبکار
(اکثر مشکلات راوی خیالی است!)

کافیه قیافه ات به تهرونی ها نخوره!

کافیه یه کم نشاط تو چهره ات موج بزنه!

کافیه از این که تو مترویی اخمات تو هم نرفته باشه!

کافیه با دوستات شروع کرده باشی به گپ زدن و گاهی هم خندیدن هایی که به قهقهه میزنه!

اون موقع اس که این چشم های طلبکار سراغت میان! یه جوری نگات می کنن که انگار شما باباش رو کشتی!

یا شما باعث شدی خانم با bf اش به هم بزنه!

یا شما باعث شدی با زنش دعواش شه و صبح کله سحر با اعصاب داغون از خونه زده باشه بیرون!

یا شما داری ماهی خدا تومن ازش اجاره میگیری!

یا شما مسئول اجرایی طرح ترافیک محل کار آقایی!

یا شما باعث و بانی این همه گرانی هستی!

یا شما عامل افسردگی حادشون هستی!

چرا؟ خوب چون لبخند زدی! چون تم صورتت نشون میده که هیچ غمی نداری حتی اگه داری! چون با چشاتم به بقیه نمیگی که بابام به خاطر دوران اسارت افسردگی حاد گرفته! چون دلت می خواد دوستت که پدرش رو از دست داده حتی یاد ش هم نیفته که روزی روزگاری پدری هم داشته!
چون...
اما کسی نیست که به غم های پشت لبخند هات فکر کنه! چون همه فکر میکنن تنها راه بروز غم هاشون اخم کردن و دریغ کردن لبخند (حتی تلخ) از دیگرانه!فکر می کنن که با این کارشون انتقام از دنیا گرفتن! یکی نیست بهش بگه بیچاره داری از خودت انتقام میگیری!
نمی دونن...
نمی دونن...


پ.ن: من اصولا بی دلیل می خندم!دوستانی که من رو از نزدیک دیدن می شناسن میدونن!
 

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از sayyed :
این تهرانی های طلبکار
(اکثر مشکلات راوی خیالی است!)

کافیه قیافه ات به تهرونی ها نخوره!

کافیه یه کم نشاط تو چهره ات موج بزنه!

کافیه از این که تو مترویی اخمات تو هم نرفته باشه!

کافیه با دوستات شروع کرده باشی به گپ زدن و گاهی هم خندیدن هایی که به قهقهه میزنه!

اون موقع اس که این چشم های طلبکار سراغت میان! یه جوری نگات می کنن که انگار شما باباش رو کشتی!

یا شما باعث شدی خانم با bf اش به هم بزنه!

یا شما باعث شدی با زنش دعواش شه و صبح کله سحر با اعصاب داغون از خونه زده باشه بیرون!

یا شما داری ماهی خدا تومن ازش اجاره میگیری!

یا شما مسئول اجرایی طرح ترافیک محل کار آقایی!

یا شما باعث و بانی این همه گرانی هستی!

یا شما عامل افسردگی حادشون هستی!

چرا؟ خوب چون لبخند زدی! چون تم صورتت نشون میده که هیچ غمی نداری حتی اگه داری! چون با چشاتم به بقیه نمیگی که بابام به خاطر دوران اسارت افسردگی حاد گرفته! چون دلت می خواد دوستت که پدرش رو از دست داده حتی یاد ش هم نیفته که روزی روزگاری پدری هم داشته!
چون...
اما کسی نیست که به غم های پشت لبخند هات فکر کنه! چون همه فکر میکنن تنها راه بروز غم هاشون اخم کردن و دریغ کردن لبخند (حتی تلخ) از دیگرانه!فکر می کنن که با این کارشون انتقام از دنیا گرفتن! یکی نیست بهش بگه بیچاره داری از خودت انتقام میگیری!
نمی دونن...
نمی دونن...


پ.ن: من اصولا بی دلیل می خندم!دوستانی که من رو از نزدیک دیدن می شناسن میدونن!
به تهرانی های فراوون فروم برنخوره منظورم فضای کلی تهران بود! هر چند خودتون می دونید که این جوریه!
 
  • لایک
امتیازات: nahid

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : شخصی نوشته ها

رفت بی بازگشت
فعلا که بوی جوی مولیانی در کار نیست!
(باز هم همه ی این واقعی نیست و البته همش هم خالی بندی نیست!)

انگار همه چی دست به دست هم دادن تا من از این جا برم
خودم از خودم می پرسم می خوای بری که چی بشی؟
سعی میکنم سر خودم رو شیره بمالم:"پولدارترین، باسوادترین، باکلاس،بهترین، خوشتبخترین، خوشتیپ ترین..." ، ترین و ترین ترین و اون قدر ترین که یادم میره این همه ترین ها باید سر چی بیاد!!
انسان؟!
فکر نکنم کسی برای انسان شدن لازم باشه واحد گذروند!
فکر نکنم برای انسان شدن لازم باشه حتی سواد داشت!
هر کی می بینتم میگه" به آقا سید تبریک میگم ایشاالله همون جا دیگه؟!"
و من تو دلم بهش میگم یه جوری میگی همون جا انگار داری از "جنات عدن تجری من تحت الانهار" حرف می زنی!و دوباره تو دلم بهش میگم بیچاره:خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است!

یکی نمی یاد یه تسلیت خشک و خالی تحویلم بده! بگه ان شا الله غم آخرت باشه! می دونم غم رفتن وتنها شدن بد دردیه! غم بریدن از این همه آشنا و رفتن تو دل اون همه غریبه که یه شمه اشون رو تو این جا نوشته بودم:
به نقل از sayyed :
این تهرانی های طلبکار


کافیه قیافه ات به تهرونی ها نخوره!

کافیه یه کم نشاط تو چهره ات موج بزنه!

کافیه از این که تو مترویی اخمات تو هم نرفته باشه!

کافیه با دوستات شروع کرده باشی به گپ زدن و گاهی هم خندیدن هایی که به قهقهه میزنه!

اون موقع اس که این چشم های طلبکار سراغت میان! یه جوری نگات می کنن که انگار شما باباش رو کشتی!

یا شما باعث شدی خانم با bf اش به هم بزنه!

یا شما باعث شدی با زنش دعواش شه و صبح کله سحر با اعصاب داغون از خونه زده باشه بیرون!

یا شما داری ماهی خدا تومن ازش اجاره میگیری!

یا شما مسئول اجرایی طرح ترافیک محل کار آقایی!

یا شما باعث و بانی این همه گرانی هستی!

یا شما عامل افسردگی حادشون هستی!

چرا؟ خوب چون لبخند زدی! چون تم صورتت نشون میده که هیچ غمی نداری حتی اگه داری! چون با چشاتم به بقیه نمیگی که بابام به خاطر دوران اسارت افسردگی حاد گرفته! چون دلت می خواد دوستت که پدرش رو از دست داده حتی یاد ش هم نیفته که روزی روزگاری پدری هم داشته!
چون...
اما کسی نیست که به غم های پشت لبخند هات فکر کنه! چون همه فکر میکنن تنها راه بروز غم هاشون اخم کردن و دریغ کردن لبخند (حتی تلخ) از دیگرانه!فکر می کنن که با این کارشون انتقام از دنیا گرفتن! یکی نیست بهش بگه بیچاره داری از خودت انتقام میگیری!
نمی دونن...
نمی دونن...

اما انگار چاره ای نیست:
کوله باری که پر از شکوه و نالیدن و اندوه و غم است
خواهم اندوخت به دوش
که فراموش کنم این همه اندوه ز دیروز و ز دوش
گاه رفتن شده و هر چه تماشا کنم این خانه ی دیرین ز برای من بی چاره کم است!

sign: shm
 

xo

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
7
امتیاز
0
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شيراز
مدال المپیاد
كامپيوتر
نجوم
دانشگاه
بيب...
رشته دانشگاه
بيب...
پاسخ : شخصی نوشته ها

بيزارم
از نشستن روی صندلی که روحی را سر میکشد
از خوابیدن های بدون خواب!
و خواب دیدن ها در بیداری
از دویدن در پس ثانیه ها
و بی جواب گذاشتن خودم !

و خسته
خسته از انتظار های بی مورد
مرور هر روزه ی زندگی
گشتن بدنبال تفاوت های یکنواخت



شب را میپرستم
چون تکراری نمی شود
چون در سایه میتوانم آرام شوم
صدای جیر جیرک ها را دوست دارم
و صدای باد!
صدایی که در شب ، خودش را پیدا می کند
و چون تصویری در آینه پیدا نیست

روز ها خطرناکند!
گاهی خودم را بین دیگر تصویر ها گم میکنم
و گاهی به اجبار چشم هایم را می بندم
برای ندیدن تصویرم!

ای آدم!
به راستی چه گذشت بر تو؟
که اینگونه پست شدی!
اینگوونه در پس خیانت هایت میخندی و از پس نقابت می گریی

(تاريخ:يكي دو ماه پيش)
 

AMIR7.2

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
171
امتیاز
123
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
رفسنجان
رشته دانشگاه
من...ناسا...عمرا...
پاسخ : شخصی نوشته ها

دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا
بر شانه های صبورت بگذارم.
آرام برایت بگویم و بگریم
درآن لحظات شانه های تو کجا بود؟.....عزیز تر از هر چه هست
تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی،که در تمام لحظات بودن و نبودن در یادم بودی
و من آنی خود را از یاد تو خالی نخواهم کرد
تو اینگونه هستی
من با شوق تمام ،لحظات بودنت را به نظاره نشسته ام تا که پر شود جای خالی نبودنت... :(
نه من اروم نمیشم [-(
باز هم دلتنگي ، باز هم گريه هاي شبانه ام
يه عاشق غمگين ، در حسرت شبهاي بي ستاره ام
سخت دلتنگم ، سخت بيقرار و بي تابم ...
كجاست شانه هاي گرم و مهربانت ، تا گريه كنم ؟
كجاست آن لبخندهاي عاشقانه ات تا باز هم ديوانه شوم ؟
چرا ديگر درد دلي براي گفتن نداري ؟
چرا اشكهايت را از من پنهان مي كني و حرفي براي گفتن نداري ؟
چرا قلب عاشقم را در انتظار چشمانت مي سوزاني ؟
آنقدر دلتنگ چشمانت هستم كه نمي توانم در هيچ چشم ديگري نگاه كنم....
28836_383588693779_344318073779_3897776_6743944_n.jpg
 

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : شخصی نوشته ها

خوشم میاد!
خوشم میاد که با بقیه فرق دارم...
خوشم میاد که همه به تیکه هام نمی خندن...
خوشم میاد که بعضیا خیلی از من بدشون میاد...
خوشم میاد که حرفام عامه پسند نیستن...
خوشم میاد که حتی اگه محکوم بشم نظراتم عوض نمیشه...
خوشم میاد که بعضی ها میگن قیاقت شبیه بچه دبستانی هاست...
خوشم میاد که بعضی وقتا ضایع هم می شم...
خوشم میاد که بعضیا وحشتناک بهم حسودی می کنن...
خوشم میاد که دوستام بهم حسودی نمیکنن...
خوشم میاد که بعضیا بهم می گن تو چرا همیشه لبخند میزنی؟ دیوونه ای؟...
خوشم میاد که می تونم در مورد چیزایی که اطلاعاتم ندارم اظهار نظر کنم...
خوشم میاد که بهم بگن شعرهات مزخرفه..
خوشم میاد که نهایت لایک های یک پستم زیر هشته...

پ.ن: "فکر کنم اگه بخوام خوشم نمیاد هام رو بنویسم یه دو سه تا بیشتر نشه!!"
 

f.m

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,086
امتیاز
435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1 مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
شيمي
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : شخصی نوشته ها

ادبیات رو دوست دارم
ولی وقتی وارد انجمن شدم ترسیدم
اینجا که فقط مدیرا تاپیک میزنن!!!!
 

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از فائزه.م :
ادبیات رو دوست دارم
ولی وقتی وارد انجمن شدم ترسیدم
اینجا که فقط مدیرا تاپیک میزنن!!!!
عذابم می ده این تنهایی(همین الان تو گوشم این پخش شد!)
چی کار کنیم بقیه فقط کمی این جا و تو رونوشت کار می کنن!
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,298
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : شخصی نوشته ها

میدونی اینجا چجوریه؟ اینجا ماست و موسیر از ماست گرون تره، ولی توش موسیر نیست، ماست و موسیر های ما موسیر نداره ، حتما برای سلامتی خودمونه

میدونی اینجا چجوریه؟ اینجا همه به فکر تو ان ، کسایی که حتی فکرشم نمیکنی ، اینجا وقتی چیپس میخری نصفش خالیه ، نصفش هواس چون یه سری به فکر توان که یهو چاق نشی ، حواسشون هست پول رو بدی ولی چیپس زیادی نخوری

میدونی چجوریه؟ یه فیلم میبینم 4 نفر دزدی میکنن ، از دست پلیس در میرن من میگم ایول ، چون فیلم اینه ، چون من باید اینو بگم ، چون آدم باحاله دزده، میدونی... به خودم میگم دزد بشم هم بد نیستا! باحاله
یه فیلم دیگه میبینم آدم باحاله پلیسه ، چون کلی صحنه قتل رو بازرسی میکنه ، دنبال مدرک میگرده، قاتلو پیدا میکنه ، منم بش میگم ایول ، میدونی... به خودم میگم پلیس بشم هم بد نیستا! باحاله

ولی میدونی دنیا چجوریه؟ دنیا 2 تای اینا باهمه ، هیچ کدوم هم باحال نیستن. اینا تو رو گول میزنن ، کاری میکنن دلت بخواد چیزی باشی که خوب نیست

میدونی اینجا چجوریه؟ اینجا یکی بمب میذاره ، یکی میمیره بعد رفتگرا میان صحنه رو جارو میکنن پلیس ها هیچ عرضه ای ندارن

میدونی اینجا چجوریه؟ اینجا یکی که رو میگیرن تا سر حد مرگ میزننش ، طرف به جرم نکرده اعتراف میکنه ، میگه "فقط نزن" اینجا دزد ها هم عرضه ندارن، زود کوتاه میان

میدونی اینجا چجوریه؟ اینجا من ، منی که 16 سالمه هیچی از سیاست نمیدونم ولی ادعا دارم چون همه دارن ، چون هیچکس نمیدونه ولی ادعا میکنه از همه سرتره ، منم اینجام ، منم یاد میگیرم ، که فقط حرف بزنم.

میدونی اینجا چجوریه؟ اینجا بابا به یچه اش میگه همه چی خوبه ولی میدونه شب غذا ندارن ، اینجا مامان به بچه اش میگه خوشحالم ولی شب ها یواشکی زار میزنه، خدا میدونه چرا ، اینجا یکی جلوت تو کوچه میخنده ، اگه بری پشت دیوار قایم شی میبینی 2 دقیقه بعد اشکاش دارن میان پایین

میدونی من بعدا چی کاره میشم؟ منم یا میرم تو کارخونه ماست و موسیر سازی ، ماست و موسیر بدون موسیر تحویل مردم میدم ، یا میرم کارخونه چیپس درست کنی، چیپس نصفه میدم دست بچه ها مردم ، یا میرم از همون فیلم دروغی ها میسازم ، یا میرم بمب میسازم که رفتگرا سرشون گرم شه یا میرم شب ها آدم میگیرم کتک میزنم ، یا یه مامان میشم که شب ها گریه میکنه ، یا یه آدم میشم که یواشکی تو کوچه ها اشک میریزه...

میدونی... اینجا بعضی وقتا دلت میخواد نباشی...
 

sayyed

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
653
امتیاز
297
نام مرکز سمپاد
شهيد قدوسي قم
شهر
قم
مدال المپیاد
کمی شیمی
دانشگاه
شريف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از sayyed :
خوشم میاد!
خوشم میاد که با بقیه فرق دارم...
خوشم میاد که همه به تیکه هام نمی خندن...
خوشم میاد که بعضیا خیلی از من بدشون میاد...
خوشم میاد که حرفام عامه پسند نیستن...
خوشم میاد که حتی اگه محکوم بشم نظراتم عوض نمیشه...
خوشم میاد که بعضی ها میگن قیاقت شبیه بچه دبستانی هاست...
خوشم میاد که بعضی وقتا ضایع هم می شم...
خوشم میاد که بعضیا وحشتناک بهم حسودی می کنن...
خوشم میاد که دوستام بهم حسودی نمیکنن...
خوشم میاد که بعضیا بهم می گن تو چرا همیشه لبخند میزنی؟ دیوونه ای؟...
خوشم میاد که می تونم در مورد چیزایی که اطلاعاتم ندارم اظهار نظر کنم...
خوشم میاد که بهم بگن شعرهات مزخرفه..
خوشم میاد که نهایت لایک های یک پستم زیر هشته...

پ.ن: "فکر کنم اگه بخوام خوشم نمیاد هام رو بنویسم یه دو سه تا بیشتر نشه!!"
و البته خوشم میاد که برای پست های باحالم هم (LikeThis) منفی خورم ملسه!!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #75

Moha

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
295
امتیاز
269
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی(ره)
شهر
فقط قم!
مدال المپیاد
المپیاد ادبیات...دیدم همه دارن یه چیزی می رن ما هم برین ادبیات! شانس زد و مرحله اول قبول شدیم...مرحله دوم به اسم المپیاد خوندن تو نمازخونه می خوابیدم!...که خب مسلما قبول نشدم دیگه!
__________________________________
دانشگاه
علامه طباطبایی(ره)
رشته دانشگاه
اقتصاد بازرگانی
پاسخ : شخصی نوشته ها

بسم الله الرحمن الرحیم
1
چقدر نوشتن این وقت ها سخت است.
وقتی یادت می افتد هر وقت می رفتی خانه شان ، بلند می شد و می نشست و منتظر دست های ِ من بود که به سمتش دراز شوند.
- سلام
یادت هست چقدر دوستت داشت؟
نوه بزرگش بودی، تنها نوه ی پسرش.

2
همیشه فکر می کردم پیرمردها چطور اشک می ریزند.بنیامین که یوسف(ع) را شناخته بود و هم را در آغوش گرفته بودند دیدم دستش را که دستِ خواهرم را نوازش می کرد و چشمی که خیس شد.
زل زدم، از زل زدنم خجالت کشید، اشک پاک کرد و دست خواهرم را رها ؛ کاش نگاهش نمی کردم.

3
مشهد بودیم، شبِ آخر خواب دیدم دندانم افتاده. بیدار که شدم فکر کردم تا تعبیرش یادم آمد. همان جا صدقه ای کنار گذاشتم، که از اضغاث احلام باشد.
صدقه اما هجده روز بیش تر دوام نیاورد

4
تازگی ها از آرزوهای ِ کودکی ام نوشته بودم، که دوست داشتم با پدربزرگم بدوم.
جلو زد ...

5
سحری می خوردیم، گفتم:"باباجون رو بستری کردید؟ فردا برم ببینمش"
رفته بودی باباجون ، چند ساعتی می شد.

6
گریه نکردم ها!
سفت ِ سفت بودم.
حالا دخترت برگشته به من گفته:«چرا سر خاکِ بابام نمی آی؟»
نمی داند سختی ِ گریه نکردن را، سختی ِ دیدن یک متر مربع خاک ِ تازه را.

7
دلم برایت تنگ شده ؛ دوازده روزی می شود ...
 

نسیم

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
195
امتیاز
41
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی از هر نوعش.
پاسخ : شخصی نوشته ها

امروز،
به این سادگی گلدان ها
در آرامششان
زیر نور آفتاب
حسادت می کنم .
خدایا !
من نمی دانم کجای کار می لنگد
که آن قانونِ معروفِ " ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون "َت
شامل ما نمی شود .
آه چرا .
فهمیدنش که سخت نبود ،
مساله "ایمان" بود ...
.
به این آرامش گلدان ها حسودی می کنم !
 

نسیم

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
195
امتیاز
41
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی از هر نوعش.
پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از Sigma :
بسم الله الرحمن الرحیم
1
چقدر نوشتن این وقت ها سخت است.
وقتی یادت می افتد هر وقت می رفتی خانه شان ، بلند می شد و می نشست و منتظر دست های ِ من بود که به سمتش دراز شوند.
- سلام
یادت هست چقدر دوستت داشت؟
نوه بزرگش بودی، تنها نوه ی پسرش.

2
همیشه فکر می کردم پیرمردها چطور اشک می ریزند.بنیامین که یوسف(ع) را شناخته بود و هم را در آغوش گرفته بودند دیدم دستش را که دستِ خواهرم را نوازش می کرد و چشمی که خیس شد.
زل زدم، از زل زدنم خجالت کشید، اشک پاک کرد و دست خواهرم را رها ؛ کاش نگاهش نمی کردم.

3
مشهد بودیم، شبِ آخر خواب دیدم دندانم افتاده. بیدار که شدم فکر کردم تا تعبیرش یادم آمد. همان جا صدقه ای کنار گذاشتم، که از اضغاث احلام باشد.
صدقه اما هجده روز بیش تر دوام نیاورد

4
تازگی ها از آرزوهای ِ کودکی ام نوشته بودم، که دوست داشتم با پدربزرگم بدوم.
جلو زد ...

5
سحری می خوردیم، گفتم:"باباجون رو بستری کردید؟ فردا برم ببینمش"
رفته بودی باباجون ، چند ساعتی می شد.

6
گریه نکردم ها!
سفت ِ سفت بودم.
حالا دخترت برگشته به من گفته:«چرا سر خاکِ بابام نمی آی؟»
نمی داند سختی ِ گریه نکردن را، سختی ِ دیدن یک متر مربع خاک ِ تازه را.

7
دلم برایت تنگ شده ؛ دوازده روزی می شود ...
پدربزرگم که مرد، تنها از این ناراحت شدم که چرا مادربزرگ و مادر این همه گریه می کنند.
گذشت...
مادر بزرگ هم _ مرد !
گریه نکردم،
از مرگ حتی همان مربع که تو می گویی را هم_
نمی فهمیدم .
گذشت.
مادربزرگ دیگرم هم مرد!
و دیگر هرگز کسی کل خاندان و تبار مارا بعد از مراسم چهلم او،
کنارِ هم ندید...
دلم نه فقط برای او ،
که برای همه ی عمه ها و دایی ها و خاله و عمو هایم
تنگ می شود ...
اینها شیرازه هایی بودند
که با مرگشان همه چیزمان گسست!
 

silence

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
507
امتیاز
348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی - شهید قدوسی
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : شخصی نوشته ها

بچه ساده ای بود...یادمه می گفت: همیشه از اشتباه محاسباتی عذاب می کشم! وقتی یه سوالی رو بلد نیستی خب بلد نیستی! ولی امان از اشتباه محاسباتی! آتیش می گیری وقتی یه منفی و مثبتو اشتباه می کنی!

***
نشسته بود سر جلسه کنکور... بدنش داغ شده بود. انگار هر چی خونده بود یادش رفته بود.
- خدایا این کتاب لعنتی نویسندش کی بود؟
نتیجه ها که اومد مجاز نشده بود.
با خودش گفت: ... فقط بخاطر یه مشت اشتباه محاسباتی مسخره .

***
وقتی نشسته بود پشت ماشین و پاشو گذاشته بود رو گاز دوستش کمربندو بست!
- یک کم آروم تر...
- می ترسی؟
- نباید بترسم؟
وقتی تصادف کرد با عصبانیت از ماشین پیاده شد و با خودش گفت: اه... فقط یه اشتباه محاسباتی مسخره.

***
همون لحظه ای که دیدش فکرش رفت سمت نیمه گمشده و این حرفا!
مطمئن بود که خدا از آسمون اینو براش فرستاده!
وقتی طلاق نامشو امضا می کرد با خودش گفت: عجب اشتباه محاسباتی مسخره ای!

***
سیگار اولو که بهش تعارف کردن قبول نکرد.
یه سال نشده لباش شده بود مثل زغال.
تازگی جنازشو زیر پل پیدا کردن! زیادی تزریق کرده بود.
وقتی نفسای آخرو می کشید با خودش گفت: لعنت به هر چی اشتباه محاسباتی مسخرس!

***
یادمه همیشه می گفت: زندگی ما آدما پر از اشتباهای محاسباتیه! گاهی فکر می کنم حضور من تو این خراب شده یه اشتباه محاسباتی بوده! مثل همون اشتباه محاسباتی هایی که باعث شد فیزیک کنکورو گند بزنم! اصلا این دنیا خودش اشتباه محاسباتیه! قرار بود توش پر آدم بشه ولی حالا...!

می گفت: مهم نیست! هر چی که هست باید با این اشتباهای محاسباتی مسخره کنار اومد!

راستی نمی دونم چرا همیشه فکر می کرد اشتباهای محاسباتیش مسخرن؟!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #79

Moha

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
295
امتیاز
269
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی(ره)
شهر
فقط قم!
مدال المپیاد
المپیاد ادبیات...دیدم همه دارن یه چیزی می رن ما هم برین ادبیات! شانس زد و مرحله اول قبول شدیم...مرحله دوم به اسم المپیاد خوندن تو نمازخونه می خوابیدم!...که خب مسلما قبول نشدم دیگه!
__________________________________
دانشگاه
علامه طباطبایی(ره)
رشته دانشگاه
اقتصاد بازرگانی
پاسخ : شخصی نوشته ها

دیدم اون مثبت اون گوشه نشون نمی ده درصد عالی بودن نوشته ات رو ...
بسیار عالی بود احسان جان ...

البته یه ترسی هم آدم رو می گیره وقتی اینو می خونه ...
 

negar73

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
397
امتیاز
506
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی (تخصص :قانونی)
پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از silence :
همون لحظه ای که دیدش فکرش رفت سمت نیمه گمشده و این حرفا!
مطمئن بود که خدا از آسمون اینو براش فرستاده!
وقتی طلاق نامشو امضا می کرد با خودش گفت: عجب اشتباه محاسباتی مسخره ای!

این خیلی جالب بود...عاقبت خیلی از ماهاست.... :-s
 
بالا