پای دفتر

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hespride
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یادمه اول ابتدایی که بودیم ،من مبصر بودم بعد بجای ساکت کردن بچه ها همه رو جمع کردم وسط کلاس داشتیم عمو زنجیر باف بازی میکردیم و صدامون کل سالن رو برداشته بود،بعد یهو معلم اومد و هیچی دیگه همه رو برد دفتر و از همه مون هم اثر انگشت (تعهد) گرفتن که دیگه تکرار نشه.
یبارم اول دبیرستان بود (مدرسمون دیوارش کوتاه هستن و بسیار بزرگه و دراز و عین بیابونی که دورش درخت داره.) بعد ما داشتیم فوتبال بازی میکردیم که بنده جوگیر شدم و طی یک حرکت رونالدینویی شوتی زدم که از مدرسه خارج شد و افتاد تو زباله دونی کنار مدرسه( یک گاراژ بزرگِ مرکز تجمع ماشین های آشغالی)
خلاصه طی یک حرکت انتحاری صندلی گذاشتیم و از روی دیوار رفتم بالا بعد دیدم توپ رو پیدا نمیکنم،دوستم گفت بیا پایین من برم،بعد وقتی که این خوب رو دیوار ساکن شد یهو مدیر از دور ظاهر شد و داشت با تعجب و خشم مارو نگاه میکرد و بسمت ما حمله ور میشد،ماهم که هول شدیم یهو صندلی رو با پا هل دادیم و لای درختا استتار کردیم و یادمون به دوستی که بالای دیوار مونده ، نبود،خلاصه که بدبخت دید ماها قایم شدیم خودش هم نه میتونست بیاد پایین نه هیچ کاری کنه.
بماند که مدیر کشوندمون دفتر و ماهم قسر در رفتیم.
 
ولی هیچ وقت از کلاس بیرون انداخته نشدم؛ هیچ وقت
:-" اما چرا وقتی اول دبستان که بودم داشتیم با بچه ها دیوونه بازی میکردیم که معلم یه سیلی به سرم زد خیلی آروم اما..
 
تو دبستان بادکنک پرآب کردیم و پرتش کردیم جلوی پای ناظم منفجر شد و سرتاپای ناظممون خیس شد(خیلی هم شق و رق و وسواسی بود)
هیچی دیگه بردمون دفتر ولی مدیر خوشرومون انقد خنده‌ش گرفته بود میگفت خانم جهانی حالا ببخشینشون =))
 
کلاس هشتم بود زیست داشتیم دبیر محترم هم عادت داشت همیشه یهویی بپرسه خب قبلش بگو میخوای بپرسی ما بخونیم -_-
از شانس گندمون صدام کرد منم هیچی بلد نبودم و راهی دفتر شدم :)
 
وی کل ابتدایی خود را در پای دفتر گذراند زیرا شر ترین بچه ی کل مدرسه تو هر شیش سالی ک درس خوندم بودم
 
اکثر این دفتر رفتنم مربوط میشه به ۱۳ ۱۴ سالگیم سال ۹۵ ۹۶ اونم همش سر کتک کاری با این پاچه خوارای مدرسه الخصوص جاسوساشون حسابی میزدم طرفو بعد تو دفتر غش بازی در میوردم :《 خانوم غلط کردیمممم تروخدا زنگ نزنین خونههههه》 بعد کلی گریه زاری میبخشید چه دورانی بود (:
 
پارسال اومدیم از سر بیکاری هالووین بگیریم
خلاصه اینکه کل کلاس و مقدمات آماده بود یهو دیدیم ناظم اومد سرکلاس همه رو دست چین کرد عوامل حاضر در مراسمو برد دفتر
چقدر دعوا و نصیحت پشت سر هم
هرپرسنلی میومد یا نصیحت میکرد با دعوا بعدش میرفت
ناظمه اومد از کل کلاس عکس گرفته بود تهدید میکرد که میفرسته مرکز سمپاد که این چه کاریه کردید و این حرفا
واقعا هیچ نیتی پشتش نبود و فقط تفریح بود
خلاصه اینکه بخاطر عدم آشنایی به ما انگ شیطان پرستی هم زده بودن ~___~
 
مطمئنا... یعنی احتمال زیاد همتون تا حالا یه بار هم که شده از کلاس اخراج شدین و پای دفتر رفتید. >:D

بیاید قشنگترین اخراج ها رو تعریف کنیم تا یه کم یاد شر بازی هامون بیافتیم
(البته امیدوارم همه اونقدر سر به زیر نبوده باشن که یه بارم اخراج نشده باشن)

من هم به عنوان یه پیشکسوت هر یه پست در میون یه خاطره می گم
حقیقتا تا به حال اخراج نشدم اما یکبار سوم دبیرستان که بودم برگه پاسخنامه سنجش رو به جای اینکه تحویل بدم پاره کردم و برای همین مجبور شدم برم دفتر و تعهد بدم :-"

اولین یکشنبه بعد از نوروز سوم دبیرستان دیر رفتم مدرسه و برای اینکه معلم سرکلاس راه بده باید از معاون برگه میگرفتم
به محض اینکه رفتم تو دفتر؛مدیر نکبتمون مثل فنر از جا پرید که آاااای چرا لاک داری و فلان
مجبورم کرد با قند لاک هامو پاک کنم و زنگ زد مامانم بیاد مدرسه و تعهد بده:/

پ.ن:سوم دبیرستان با اختلاف گندترین سال تحصیلی من بود
 
خب من یه بار دیگه هم رفتم دفتر
کلاس نهم معلم مطالعات میخواست بپرسه منم اون موقع ادبیات رو بزور میخوندم چه برسه به این
قبلش اصلا نگفته بود میخواد بپرسه ما هم نخونده بودیم
کل کلاس را آورد پای تخته هیچکس هم بلد نبود
همه رفتن دفتر:))
 
خب من نسبتا زیاد اخراج می شدم
اما شیرین ترینش سره کلاس قرآن ساله نهم بود .معلممونم اقای میرفتاح بود. خیلی معلمه خوبی بودا ولی کلا با من لج بود. منم اون سالا خیلی کتاب میخوندم از اون دسته ادمایی بودم که وقتی یه کتاب میگیرن دستشون تا تموم نکنن بیخیال نمیشن صبح قبل از این که بریم سره صف میرفتم کتابخونه یه کتاب میگرفتم سره کلاسا میخوندم عصرم که میخواستیم برگردیم میرفتم کتابو تحویل میدادم یه کتاب دیگه میگرفتم . خلاصه اقا ما سره کلاس داشتیم کتاب میخوندیم که این معلمه ما رو دید و از اونجایی که خیلی لج بود با من و قبلا دو سه بار عم پرتم کرده بود بیرون ،این دفعه میخواست اخراجم کنه. به نماینده کلاسمون پارسا حسینی گفت اینو این دفعه ببر دفتر مدیر . بچه هایی که اژه ای دو بودن میدونن که مدیرمون چه ادمه سگی بود . ولی اونجایه داستان شیرین میشه که حسینی وقتی منو از کلاس برد بیرون یدونه زد به کمرم گفت هواتو دارم، غمت نباشه اقا رفتیم دفتر مدیر حسینی شروع کرد به حرف زدن :(( اقای مردانی استاد گفتن که درویشی بره تو کتابخونه کتابشو بخونه.!!!! )) مردانی هم تعجب کرد و گفت خوب بره به من چه اونم گفت :اقا وظیفه ماس تا اطلاع بدیم
تا اینو گفت برگشتم بهش نگاه کردم دیدم خیلی خونسرد داره کلماتو پشت سره هم میگه جوری که اگه خوده معلممونم بود باورش میشد اخرشم یه لبخند زدو گفت نگفتم هوا تو دارم
اره خلاصه منم رفتم تو کتابخونه و کتابمو خوندم از هفته بعدش چون حسینی گفته بود، نرفتم سره کلاس قرآن تا معلمه بو نبره.
ارزویه من برایه اوناییکه دارن این پستو میخونن یه همچین رفیقایه که تو همچین شرایطی پشتتون باشن
 
من یه بار اخراج شدم از کلاس علوم، سال هشتم.
قضیه این بودش که روز سه‌شنبه، زنگ تفریح یه عده از دوست‌های من قمقمه و کتاب و دفتر و کیف و وسایلشون رو تو حیاط گذاشته بودن رو زمین. خب به شخصه می‌دونم -و هر عقل سلیمی می‌دونه- این حرکت درست نیست؛ ولی مدرسه ما طوری بود که کسی از کمد مدرسه واسه وسایلش استفاده نمی‌کرد و هر زنگی که بین کلاس‌ها کوچ می‌کردیم، اسباب و وسایلمون هم کشون کشون با خودمون ...
اون روز، دبیر علوم ما، گویا عجله داشت که بره؛ ماشین رو از پارک در آورد و گازوند تا خروجی. این وسط از روی وسایل دوست‌های من «رد» شد و رفت. یعنی با تایرهای ماشین از روشون رد شد =|
خب، چون زنگ تفریح هم بود، قطعا همه دیدن و فهمیدن؛ مثلا سی‌دی تحقیق دوستم که شکست یا در قمقمه‌ش که ترکیده بود و ریخته بود رو کتاب‌هاش، اصلا چیزی نیست که بگی اوکیه دیگه، یه اتفاقی بود که افتاد!
رفتم دفتر و اعتراض کردم از این خانم و حرکتش.
روز بعدش، چهارشنبه، زنگ آخر بود احتمالا؛ یا سوم یا چهارم بود. بای د وی، باهاش کلاس داشتیم و منم سر کلاس بودم که یه راست اومد کشوندم بیرون =| و گاد، هر چیزی از دهنش می‌شد در بیاد بهم گفت. شعور نداری، تربیتت نکردن، گستاخ بار اومدی، و کلی چیز که یادم نیست ولی خب حجم حرف‌هاش زیاد و جرمشون سنگین بود. خلاصه منم گریان اومدم بیرون و تو حیاط نشستم که دو تا از دوست‌هام به پشتیبانی از من کلاس رو ول کردن. رفتم خونه با چشم و دماغ قرمز و «چی شده؟» و من «هیق هیق هیق» تا ابد :))
از اون طرف مامان بابام ول‌کن قضیه نشدن و هر چی زور زدم نتونستم راضیشون کنم بی‌خیال شن. شنبه اومد مدرسه و یقه دبیره رو گرفت. اون هم کوتاه نمی‌اومد. آخرش منو باز بردن دفتر و دبیره باز یه مشت حرف زد که «تو رفتی مادرت رو پر کردی»! دیگه این یه قلم رو اومدم خونه به کسی نگفتم چون قطعا داستانش سر درازی می‌داشت در اون صورت.
و، همون یه جلسه رو اخراج شدم. بعدش و سال بعدش -نهم- هم با همون خانم داشتم و نسبتا نرمال رفتم سر کلاس و خارج شدم.
نمی‌تونم الآن قضاوتی کنم که مقصر دقیقا کی بود -یا حداقل کی تقصیر بیشتری رو به دوش می‌کشید-؛ ولی مدت‌هاست دریافتم که یه سری حق و حقوق، گرفتن ندارن واقعا.
 
من به مزخرف ترین دلایل ممکن دفتر رفتم
مثلا تاحالا کدوم پنح نفر اول صف چون یکی از ته صف اومده پریده روی دوش نفر اول صف(که من بودم) به جرم بی احترامی به معاون!!!(واقعا بعد دو سال نفهمیدم ربطشون و)میرن دفتر و سر صف اسمشون و میگن تا درس عبرتی شود بر همگان؟:-"
 
اینجانب جز اون دسته از بچه ها بودم که روزی ۲ ۳ بار جلو دفتر میرفتم
یبار یادمه دسته جمعی بردنمون جلو دفتر یکی از بچه ها اونجا یه جوک خیلییی مسخره تو گوشم گفت
از خنده داشتم جر میخوردم رسما
مدیر که اومد تو یهو خودمو زدم به گریه
الکی داشتم ادای گریه کردن رو در میاوردم و مدیرمون فکر میکرد واقعا دارم گریه میکنم
در حالی که داشتم میخندیدم



تو دوران ابتدایی من یه جفت کفش داشتم کف اینا یجوری بود وقتی میکشیدم رو موزاییکا صدای خیلی آزار دهنده ای میداد
مثلا وقتی وسط کلاس اجازه میگرفتم برم بیرون باهاشون صدا در میاوردم و حواسشون رو پرت میکردم

سو‌استفاده میکردم و هیچ یک از کادر مدرسه نمیدونستن کار کیه

تا اینکه بعد چند ماه تو سالن پامو که کشیدم نگو مدیر پشت سرم داره میاد و من حواسم نبود
از همونجا منو کشید تو دفتر و تا میخوردم کتکم زد
یادش بخیر


کلاس ششم بودیم
اون زمان هم مسابقات ریاضی کانگورو بدجور مد شده بود خیلی تو بورس بود
هر زنگ خانوم جلیلی (معلم ریاضیمون) میومد و نحوه ثبت نامش رو توضیح میداد
یبار که اومد ، بنده خدا تا اسم کانگورو آورد با کمال پررویی پاشدم گفتم "بسه دیگه هر زنگ میای کلی حرف مفت میزنی میری ، ما نمیخوایم ثبت نام کنیم برو "
بیچاره رنگش پرید از کلاس رفت بیرون
قشنگ حس ستون گنگ رو داشتم
زنگ تفریح خورد و دیدم مدیر منتظر منه
صدام کرد تو دفتر و منو کتک زد
بعدش که موضوع رو به بابام گفتم فرداش بابام اومد مدرسه و کلی درگیر شدن


در کل چون بچه خرخون بودم (دوران ابتدایی ) برا همین مدرسه نمیخواست منو از دست بده چون شانس قبولیم تو سمپاد زیاد بود و هرچی قبولی بیشتر مدرسه محبوب تر میشد
ولی خب به طور خیلی عجیبی شیطنت میکردم تا حدی که الان هم مدیرمون منو ببینه فرار میکنه
خلاصه خاطرات جلو دفتری بنده زیاده ،خیلیاشون رو یادم رفته ، خیلیاشون قابل پخش نیستن
هعی...
 
چهار بار رفتم دفتر
بار اول واسه کلاس اول بود که یادم نمیاد چی بود قضیش
بار دوم یه آدم خیلی چارشونه داشت قلدری میکرد منم زدم تو شیکمش کلاس سوم بود
بار سوم هم چون با یه کسی که گویا داشت کار ناشایستی انجام میداد اشتباه گرفته بودنم، همین پارسال پیارسال بود اگه اشتباه نکنم
بار چهارم هم یکی زده بود بطریشو خالی کرده بود روی من و بدون اینکه من بیام شکایتی کنم از کسی منو بردن دفتر و "به من" گفتن چرا اینکارو کردی :|
 
کلاس اول: برگه‌های امتحانیمو نمیبردم خونه اخراج شدم با تعهد برگشتم مدرسه
کلاس سوم: تو اردو با راکت بدمینتون زدم تو سر معلم کلاس دوم و بله از اونجایی که معلم زن بود شروع کرد به سلیطه بازی و خب چیزی نشد مدیر تشخیص داد من عمدی نزدم و قضیه حل شد
کلاس هفتم: یه وسیله‌ای از دستم پرت شد خورد تو صورت پاچه خوار کلاس بردتم دم دفتر نزدیک نیم ساعت اونجا نشستم ناظم اومد از اونجایی که پاچه خوار کلاس رو میشناخت ولم کرد
کلاس هشتم دفعه اول: یکی از بچه‌ها بلندم کرد لیز خوردم با فک خوردم زمین تو کلاس بلندم شدم یذره فرد مقصر رو زدم مشاور و ناظم و مسئول پایه اومدن داستانو شنیدن طرف مقابلم رو مقصر شناختن به من گفتن برو سرکلاس اونم من یذره با مسئول پایه صحبت کردم فرد مقصر رو هم ول کردن زنگ نزدن به اولیاش
کلاس هشتم دفعه دوم: یکی از بچه‌ها غذاشو از پنجره طبقه پرت کرد تو حیاط ناظم فکر کرد کار من بود و خب تا بخوام بهش بفهمونم کار من نبود یه زنگ پایین تو دفتر بودم، البته نگفتم کار کی بود گفتم من ندیدم اونو جلوی کلاس بودم و فقط قانعش کردم که کار من نبود اون
کلاس هشتم دفعه سوم: یکی از بچه‌ها کل دو طبقه‌ای که باید می‌رفتیم بالا تا برسیم به کلاس داشت با مشت میزد تو کمرم آخر عصبانی شدم خواستم با آرنج بزنم تو شکمش با یه اشتباه محاسباتی آرنجمو با یه قدرت نسبتا زیادی چسبوندم به دماغش و خب دماغش شکست منطقا
کلاس هشتم دفعه چهارم: سرکلاس داشتم با گوشیم بازی می‌کردم ناظم گرامی از سوراخ روی در تونستن ببینن و منو بعد کلاس برد دفترش
کلاس نهم: اوایل مهر معلم دینی اومد سرکلاس یکی از بچه‌ها یه تیکه انداخت من خندیدم و کل 1 ماهی که اون شخص معلم بود اول میومد تو کلاس من رو مینداخت بیرون بعد شروع می‌کرد به صحبت کردن، خداروشکر معلممون عوض شد
کلاس دهم: تا الان فقط یه بار بخاطر گوشیم رفتم دفتر اونم مرام گذاشتن چیزی ازم کم نکردن و با صحبت قضیه حل شد
 
کلاس چهارم معلم قران من رو به جرم ننوشتن تحقیق انداخت بیرون که کذب محض بود

بابامو اوردم مدرسه :/
 
زیاد دفتر رفتم ولی بدترینشون این بود که حتی فرداشم نرفتم مدرسه، ششم بودیم آخرای سال یبار زنگ آخر بود بچه ها صف کشیده بودن که زنگ خورد برن بیرون من و دوستم ردیف آخر نشسته بودیم و توی صف نبودیم یکی از بچه ها کیفشو آورد داد بهم گفت که میرم دستشویی اگه دیر کردم زنگ خورد ببرش کیفمو حیاط میام ازت میگیرم ولی خب زودتر برگشت و از ردیف جلو گفت کیفمو بیار منم پرت کردم کیفشو و دقیقا افتاد رو میز معلم و به دستش خورد اونم عصبانی شد و از کلاس بیرونم کرد و یکمم از جمله های نامناسب استفاده کرد که اون موقع خیلی بهم برخورده بود مثلا....
 
Back
بالا