پای دفتر

Chandler.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
655
امتیاز
18,208
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سیرجان
سال فارغ التحصیلی
1400
یادمه اول ابتدایی که بودیم ،من مبصر بودم بعد بجای ساکت کردن بچه ها همه رو جمع کردم وسط کلاس داشتیم عمو زنجیر باف بازی میکردیم و صدامون کل سالن رو برداشته بود،بعد یهو معلم اومد و هیچی دیگه همه رو برد دفتر و از همه مون هم اثر انگشت (تعهد) گرفتن که دیگه تکرار نشه.
یبارم اول دبیرستان بود (مدرسمون دیوارش کوتاه هستن و بسیار بزرگه و دراز و عین بیابونی که دورش درخت داره.) بعد ما داشتیم فوتبال بازی میکردیم که بنده جوگیر شدم و طی یک حرکت رونالدینویی شوتی زدم که از مدرسه خارج شد و افتاد تو زباله دونی کنار مدرسه( یک گاراژ بزرگِ مرکز تجمع ماشین های آشغالی)
خلاصه طی یک حرکت انتحاری صندلی گذاشتیم و از روی دیوار رفتم بالا بعد دیدم توپ رو پیدا نمیکنم،دوستم گفت بیا پایین من برم،بعد وقتی که این خوب رو دیوار ساکن شد یهو مدیر از دور ظاهر شد و داشت با تعجب و خشم مارو نگاه میکرد و بسمت ما حمله ور میشد،ماهم که هول شدیم یهو صندلی رو با پا هل دادیم و لای درختا استتار کردیم و یادمون به دوستی که بالای دیوار مونده ، نبود،خلاصه که بدبخت دید ماها قایم شدیم خودش هم نه میتونست بیاد پایین نه هیچ کاری کنه.
بماند که مدیر کشوندمون دفتر و ماهم قسر در رفتیم.
 
ارسال‌ها
544
امتیاز
13,342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ard
سال فارغ التحصیلی
1400
ولی هیچ وقت از کلاس بیرون انداخته نشدم؛ هیچ وقت
:-" اما چرا وقتی اول دبستان که بودم داشتیم با بچه ها دیوونه بازی میکردیم که معلم یه سیلی به سرم زد خیلی آروم اما..
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
3,791
امتیاز
41,420
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
تو دبستان بادکنک پرآب کردیم و پرتش کردیم جلوی پای ناظم منفجر شد و سرتاپای ناظممون خیس شد(خیلی هم شق و رق و وسواسی بود)
هیچی دیگه بردمون دفتر ولی مدیر خوشرومون انقد خنده‌ش گرفته بود میگفت خانم جهانی حالا ببخشینشون =))
 

Asaliiiii

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
791
امتیاز
5,385
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه ۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1401
کلاس هشتم بود زیست داشتیم دبیر محترم هم عادت داشت همیشه یهویی بپرسه خب قبلش بگو میخوای بپرسی ما بخونیم -_-
از شانس گندمون صدام کرد منم هیچی بلد نبودم و راهی دفتر شدم :)
 

ید

...
ارسال‌ها
542
امتیاز
7,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1399
وی کل ابتدایی خود را در پای دفتر گذراند زیرا شر ترین بچه ی کل مدرسه تو هر شیش سالی ک درس خوندم بودم
 

armaghannn

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,827
امتیاز
35,209
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
..
سال فارغ التحصیلی
2020
اکثر این دفتر رفتنم مربوط میشه به ۱۳ ۱۴ سالگیم سال ۹۵ ۹۶ اونم همش سر کتک کاری با این پاچه خوارای مدرسه الخصوص جاسوساشون حسابی میزدم طرفو بعد تو دفتر غش بازی در میوردم :《 خانوم غلط کردیمممم تروخدا زنگ نزنین خونههههه》 بعد کلی گریه زاری میبخشید چه دورانی بود (:
 

بابونه.

ماهی پیشی‌خوار
ارسال‌ها
955
امتیاز
21,832
نام مرکز سمپاد
تنگ ماهی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1401
پارسال اومدیم از سر بیکاری هالووین بگیریم
خلاصه اینکه کل کلاس و مقدمات آماده بود یهو دیدیم ناظم اومد سرکلاس همه رو دست چین کرد عوامل حاضر در مراسمو برد دفتر
چقدر دعوا و نصیحت پشت سر هم
هرپرسنلی میومد یا نصیحت میکرد با دعوا بعدش میرفت
ناظمه اومد از کل کلاس عکس گرفته بود تهدید میکرد که میفرسته مرکز سمپاد که این چه کاریه کردید و این حرفا
واقعا هیچ نیتی پشتش نبود و فقط تفریح بود
خلاصه اینکه بخاطر عدم آشنایی به ما انگ شیطان پرستی هم زده بودن ~___~
 
ارسال‌ها
861
امتیاز
8,117
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1395
مطمئنا... یعنی احتمال زیاد همتون تا حالا یه بار هم که شده از کلاس اخراج شدین و پای دفتر رفتید. >:D

بیاید قشنگترین اخراج ها رو تعریف کنیم تا یه کم یاد شر بازی هامون بیافتیم
(البته امیدوارم همه اونقدر سر به زیر نبوده باشن که یه بارم اخراج نشده باشن)

من هم به عنوان یه پیشکسوت هر یه پست در میون یه خاطره می گم
حقیقتا تا به حال اخراج نشدم اما یکبار سوم دبیرستان که بودم برگه پاسخنامه سنجش رو به جای اینکه تحویل بدم پاره کردم و برای همین مجبور شدم برم دفتر و تعهد بدم :-"

اولین یکشنبه بعد از نوروز سوم دبیرستان دیر رفتم مدرسه و برای اینکه معلم سرکلاس راه بده باید از معاون برگه میگرفتم
به محض اینکه رفتم تو دفتر؛مدیر نکبتمون مثل فنر از جا پرید که آاااای چرا لاک داری و فلان
مجبورم کرد با قند لاک هامو پاک کنم و زنگ زد مامانم بیاد مدرسه و تعهد بده:/

پ.ن:سوم دبیرستان با اختلاف گندترین سال تحصیلی من بود
 

Asal :)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
305
امتیاز
2,534
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه 2
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1401
خب من یه بار دیگه هم رفتم دفتر
کلاس نهم معلم مطالعات میخواست بپرسه منم اون موقع ادبیات رو بزور میخوندم چه برسه به این
قبلش اصلا نگفته بود میخواد بپرسه ما هم نخونده بودیم
کل کلاس را آورد پای تخته هیچکس هم بلد نبود
همه رفتن دفتر:))
 

Blank

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
804
نام مرکز سمپاد
اژه ای 2
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
صنعتی امیر کبیر
رشته دانشگاه
ریاضیات و کاربرد ها
خب من نسبتا زیاد اخراج می شدم
اما شیرین ترینش سره کلاس قرآن ساله نهم بود .معلممونم اقای میرفتاح بود. خیلی معلمه خوبی بودا ولی کلا با من لج بود. منم اون سالا خیلی کتاب میخوندم از اون دسته ادمایی بودم که وقتی یه کتاب میگیرن دستشون تا تموم نکنن بیخیال نمیشن صبح قبل از این که بریم سره صف میرفتم کتابخونه یه کتاب میگرفتم سره کلاسا میخوندم عصرم که میخواستیم برگردیم میرفتم کتابو تحویل میدادم یه کتاب دیگه میگرفتم . خلاصه اقا ما سره کلاس داشتیم کتاب میخوندیم که این معلمه ما رو دید و از اونجایی که خیلی لج بود با من و قبلا دو سه بار عم پرتم کرده بود بیرون ،این دفعه میخواست اخراجم کنه. به نماینده کلاسمون پارسا حسینی گفت اینو این دفعه ببر دفتر مدیر . بچه هایی که اژه ای دو بودن میدونن که مدیرمون چه ادمه سگی بود . ولی اونجایه داستان شیرین میشه که حسینی وقتی منو از کلاس برد بیرون یدونه زد به کمرم گفت هواتو دارم، غمت نباشه اقا رفتیم دفتر مدیر حسینی شروع کرد به حرف زدن :(( اقای مردانی استاد گفتن که درویشی بره تو کتابخونه کتابشو بخونه.!!!! )) مردانی هم تعجب کرد و گفت خوب بره به من چه اونم گفت :اقا وظیفه ماس تا اطلاع بدیم
تا اینو گفت برگشتم بهش نگاه کردم دیدم خیلی خونسرد داره کلماتو پشت سره هم میگه جوری که اگه خوده معلممونم بود باورش میشد اخرشم یه لبخند زدو گفت نگفتم هوا تو دارم
اره خلاصه منم رفتم تو کتابخونه و کتابمو خوندم از هفته بعدش چون حسینی گفته بود، نرفتم سره کلاس قرآن تا معلمه بو نبره.
ارزویه من برایه اوناییکه دارن این پستو میخونن یه همچین رفیقایه که تو همچین شرایطی پشتتون باشن
 
ارسال‌ها
96
امتیاز
4,074
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
هوشبری
من یه بار اخراج شدم از کلاس علوم، سال هشتم.
قضیه این بودش که روز سه‌شنبه، زنگ تفریح یه عده از دوست‌های من قمقمه و کتاب و دفتر و کیف و وسایلشون رو تو حیاط گذاشته بودن رو زمین. خب به شخصه می‌دونم -و هر عقل سلیمی می‌دونه- این حرکت درست نیست؛ ولی مدرسه ما طوری بود که کسی از کمد مدرسه واسه وسایلش استفاده نمی‌کرد و هر زنگی که بین کلاس‌ها کوچ می‌کردیم، اسباب و وسایلمون هم کشون کشون با خودمون ...
اون روز، دبیر علوم ما، گویا عجله داشت که بره؛ ماشین رو از پارک در آورد و گازوند تا خروجی. این وسط از روی وسایل دوست‌های من «رد» شد و رفت. یعنی با تایرهای ماشین از روشون رد شد =|
خب، چون زنگ تفریح هم بود، قطعا همه دیدن و فهمیدن؛ مثلا سی‌دی تحقیق دوستم که شکست یا در قمقمه‌ش که ترکیده بود و ریخته بود رو کتاب‌هاش، اصلا چیزی نیست که بگی اوکیه دیگه، یه اتفاقی بود که افتاد!
رفتم دفتر و اعتراض کردم از این خانم و حرکتش.
روز بعدش، چهارشنبه، زنگ آخر بود احتمالا؛ یا سوم یا چهارم بود. بای د وی، باهاش کلاس داشتیم و منم سر کلاس بودم که یه راست اومد کشوندم بیرون =| و گاد، هر چیزی از دهنش می‌شد در بیاد بهم گفت. شعور نداری، تربیتت نکردن، گستاخ بار اومدی، و کلی چیز که یادم نیست ولی خب حجم حرف‌هاش زیاد و جرمشون سنگین بود. خلاصه منم گریان اومدم بیرون و تو حیاط نشستم که دو تا از دوست‌هام به پشتیبانی از من کلاس رو ول کردن. رفتم خونه با چشم و دماغ قرمز و «چی شده؟» و من «هیق هیق هیق» تا ابد :))
از اون طرف مامان بابام ول‌کن قضیه نشدن و هر چی زور زدم نتونستم راضیشون کنم بی‌خیال شن. شنبه اومد مدرسه و یقه دبیره رو گرفت. اون هم کوتاه نمی‌اومد. آخرش منو باز بردن دفتر و دبیره باز یه مشت حرف زد که «تو رفتی مادرت رو پر کردی»! دیگه این یه قلم رو اومدم خونه به کسی نگفتم چون قطعا داستانش سر درازی می‌داشت در اون صورت.
و، همون یه جلسه رو اخراج شدم. بعدش و سال بعدش -نهم- هم با همون خانم داشتم و نسبتا نرمال رفتم سر کلاس و خارج شدم.
نمی‌تونم الآن قضاوتی کنم که مقصر دقیقا کی بود -یا حداقل کی تقصیر بیشتری رو به دوش می‌کشید-؛ ولی مدت‌هاست دریافتم که یه سری حق و حقوق، گرفتن ندارن واقعا.
 

Sety

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
761
امتیاز
16,354
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسلامشهر
سال فارغ التحصیلی
1405
من به مزخرف ترین دلایل ممکن دفتر رفتم
مثلا تاحالا کدوم پنح نفر اول صف چون یکی از ته صف اومده پریده روی دوش نفر اول صف(که من بودم) به جرم بی احترامی به معاون!!!(واقعا بعد دو سال نفهمیدم ربطشون و)میرن دفتر و سر صف اسمشون و میگن تا درس عبرتی شود بر همگان؟:-"
 

میغ میغا

لنگر انداخته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
4,230
امتیاز
15,591
نام مرکز سمپاد
علامه طباطبایی
شهر
تبریز / میاندوآب
سال فارغ التحصیلی
1404
اینجانب جز اون دسته از بچه ها بودم که روزی ۲ ۳ بار جلو دفتر میرفتم
یبار یادمه دسته جمعی بردنمون جلو دفتر یکی از بچه ها اونجا یه جوک خیلییی مسخره تو گوشم گفت
از خنده داشتم جر میخوردم رسما
مدیر که اومد تو یهو خودمو زدم به گریه
الکی داشتم ادای گریه کردن رو در میاوردم و مدیرمون فکر میکرد واقعا دارم گریه میکنم
در حالی که داشتم میخندیدم



تو دوران ابتدایی من یه جفت کفش داشتم کف اینا یجوری بود وقتی میکشیدم رو موزاییکا صدای خیلی آزار دهنده ای میداد
مثلا وقتی وسط کلاس اجازه میگرفتم برم بیرون باهاشون صدا در میاوردم و حواسشون رو پرت میکردم

سو‌استفاده میکردم و هیچ یک از کادر مدرسه نمیدونستن کار کیه

تا اینکه بعد چند ماه تو سالن پامو که کشیدم نگو مدیر پشت سرم داره میاد و من حواسم نبود
از همونجا منو کشید تو دفتر و تا میخوردم کتکم زد
یادش بخیر


کلاس ششم بودیم
اون زمان هم مسابقات ریاضی کانگورو بدجور مد شده بود خیلی تو بورس بود
هر زنگ خانوم جلیلی (معلم ریاضیمون) میومد و نحوه ثبت نامش رو توضیح میداد
یبار که اومد ، بنده خدا تا اسم کانگورو آورد با کمال پررویی پاشدم گفتم "بسه دیگه هر زنگ میای کلی حرف مفت میزنی میری ، ما نمیخوایم ثبت نام کنیم برو "
بیچاره رنگش پرید از کلاس رفت بیرون
قشنگ حس ستون گنگ رو داشتم
زنگ تفریح خورد و دیدم مدیر منتظر منه
صدام کرد تو دفتر و منو کتک زد
بعدش که موضوع رو به بابام گفتم فرداش بابام اومد مدرسه و کلی درگیر شدن


در کل چون بچه خرخون بودم (دوران ابتدایی ) برا همین مدرسه نمیخواست منو از دست بده چون شانس قبولیم تو سمپاد زیاد بود و هرچی قبولی بیشتر مدرسه محبوب تر میشد
ولی خب به طور خیلی عجیبی شیطنت میکردم تا حدی که الان هم مدیرمون منو ببینه فرار میکنه
خلاصه خاطرات جلو دفتری بنده زیاده ،خیلیاشون رو یادم رفته ، خیلیاشون قابل پخش نیستن
هعی...
 

parniyannn

کاربر فعال
کنکوری 1404
ارسال‌ها
45
امتیاز
117
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
یه جایی همین نزدیکیا
سال فارغ التحصیلی
1404
مدال المپیاد
طلای المپیاد استرس
من در عین حال که شلوغ کلاس بودم ولی کلا تو عمرم یه بار رفتم دفتر اونم زمانیکه کلاس چهارم بودم
ما یه کمک معلم داشتیم که خیلی همه بچه ها ازش بدش میومد چون خیلی لحن حرف زدنشون عجیب غریب بود و همیشه ی خداهم عصبانی بودن
یبار یکی از دوستام به اسم هلنا داشت ادای ایشون رو در میاورد و ما داشتیم بهش میخندیدیم
کمک معلم برگشت گفت: به چی میخندین؟خنده داره بگین منم بخندممممممم
منم که غرق خندیدن بودم کلا حواسم نبود یه سوتی بد دادم
گفتم: خانم هلنا داشت ادای شمارو در میاورد ماهم به اون میخندیدیم
هلنا توی یه لحظه خشکش زد🫥
کمک معلم برگشت گفت عههههههه پاشین پاشین برین دفتر حسابتونو میرسم
ماهم رفتیم من خیلی ریلکس بودم و کلا اینجوری بودم که خب من چرا اینجام؟من که کاری نکردم. ولی هلنا داشت زااااار میزد که زنگ نزنین مامانم مسافرته نگران میشه
بعدش فهمیدم چه گندی زدم✨✨✨
 

Idkvarg

فرض کن اینجا یه آدم نشسته
ارسال‌ها
508
امتیاز
4,799
نام مرکز سمپاد
علامه حلی ۶
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
چهار بار رفتم دفتر
بار اول واسه کلاس اول بود که یادم نمیاد چی بود قضیش
بار دوم یه آدم خیلی چارشونه داشت قلدری میکرد منم زدم تو شیکمش کلاس سوم بود
بار سوم هم چون با یه کسی که گویا داشت کار ناشایستی انجام میداد اشتباه گرفته بودنم، همین پارسال پیارسال بود اگه اشتباه نکنم
بار چهارم هم یکی زده بود بطریشو خالی کرده بود روی من و بدون اینکه من بیام شکایتی کنم از کسی منو بردن دفتر و "به من" گفتن چرا اینکارو کردی :|
 
بالا