پاسخ : سوتیها
چشم پاک و سر به زیر
من کتابخونه بیمارستان(مال دانشگاه

) میخواستم برم،بد صبح هشت نشده اونجا بودم

(هنوز کارمندای سالن نیومده بودن)
رفتم تو قسمتی که الان مردونس

بعد دیم چندتا دختر هستن(حتما پزشک یا رزیدنتی چیزی)گفتم خب حتما اینجا زنونس

کسی منو ندیده بود منم رفتم(اینجا حجاب و فرم داتشن

)
رفتم اون قسمت(جایی که مال خانوماس

)
همه پشتشون به من بود،منم داشتم رو اولین میزمینشتم،بدون اینکه به جایی نگاه کنم(

)
یه هو تحلیل کردم چی از گوشه چشمم(گوشه ی گوشه ی چشم) دیدم
اینا چرا لباساشون این قد رنگیه،، چرا موهاشون انگار بلنده؟

اینا چرا انگاری فرق دارن؟ (پیش خودم گفتم خب دکترای خرخونن،سوسولن

)
بعد دقیق شدم دیدم بــــله :-[ نگو اونجا خانوما قراره کاملا راحت باشن

، تو قسمت خودشونه خب،تو یه سالن دیگه
با سرعت نور با کمال سکوت دویدم اومدم بیرون

فرار کردم در واقع

یک ساعت بعد رفتم تو سالن مردونه ، دیر رفتم که آبا از اسیاب افتاده باشه اگه کسی شک کرده بوده
پ.ن : هنوز برام سواله،اون ساعت صبح چرا اون سه-چهارتا خنوم دکترا قسمت مردونه نشسته بودن
پ.ن 2 : یه بار تو عمرمون خواستیم بریم کتابخونه،بی آبرومون کردن ملت
