خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم دیدن جهاز یکی از آشناها،خواهر طرف با اعتماد به نفس بلند شده توضیح میده اینا چی ان.
-اینم یه چیزیه جدید در اومده این خواهر مام رفته خریده،بهش می گن مرداب خوری!
ماهمه با این حالت: :-/ :-/ :-/ :-/!تکتم!مرداب خوری؟مرداب خوری چیه دیگه؟
خود خواهراش از اون ور غشیدن به وضع فجیع،که بابا این خرمـــــــــــاخوریــــــــــــــه! :)) :)) :)) :)) :)) :))

bazare_kar.gif
 
پاسخ : سوتی‌ها

چهار راه راه اهن بودم میخوام برم چهارارااه دکتری
بعد سوار ماشین شدم قبلش فک میکردم بگم گلستان یا دکتری
اونوقت سوار که شدم گقتم چاراه راه اهن X_X
اونا :-w
من :-[
راننده دوباره: هنو نیومدی میخوای پیاده شی؟؟؟ :-"
من :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چشم پاک و سر به زیر ;D

من کتابخونه بیمارستان(مال دانشگاه ;D ) میخواستم برم،بد صبح هشت نشده اونجا بودم ;D (هنوز کارمندای سالن نیومده بودن)

رفتم تو قسمتی که الان مردونس ;D بعد دیم چندتا دختر هستن(حتما پزشک یا رزیدنتی چیزی)گفتم خب حتما اینجا زنونس :-" کسی منو ندیده بود منم رفتم(اینجا حجاب و فرم داتشن ;D)

رفتم اون قسمت(جایی که مال خانوماس ;D )

همه پشتشون به من بود،منم داشتم رو اولین میزمینشتم،بدون اینکه به جایی نگاه کنم( :-" )

یه هو تحلیل کردم چی از گوشه چشمم(گوشه ی گوشه ی چشم) دیدم ;D

اینا چرا لباساشون این قد رنگیه،، چرا موهاشون انگار بلنده؟ :-? اینا چرا انگاری فرق دارن؟ (پیش خودم گفتم خب دکترای خرخونن،سوسولن :)) )

بعد دقیق شدم دیدم بــــله :-[ نگو اونجا خانوما قراره کاملا راحت باشن :-"، تو قسمت خودشونه خب،تو یه سالن دیگه

با سرعت نور با کمال سکوت دویدم اومدم بیرون ;D فرار کردم در واقع ;Dیک ساعت بعد رفتم تو سالن مردونه ، دیر رفتم که آبا از اسیاب افتاده باشه اگه کسی شک کرده بوده :-"


پ.ن : هنوز برام سواله،اون ساعت صبح چرا اون سه-چهارتا خنوم دکترا قسمت مردونه نشسته بودن :-"

پ.ن 2 : یه بار تو عمرمون خواستیم بریم کتابخونه،بی آبرومون کردن ملت :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اقا سوتی منو دیدین ؟

ظهر تو یه تاپیک نوشتم که : تاپیک تکراریه قفل و حذف ... :-"

بعد قفل نکرده بودمو رفته بودم ... ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر جلسه امتحان زبان ناظممون اومدکارتای حضور در جلسه رو نگاه کنه
منم که کلا نیاورده بودم :-[
اومد گف کی نداره خودش بگه
منم اصلا به رو خودم نیاورده بودم بعد گفت:بهشتیان کارتت کو ؟
منم خودمو مشغول امتحان نشون دادم و همونطور که سرم پایین بود گفتم:اینجاس تو جیبم
بعد رفت منم خوشحال فکر کردم بیخیال شده
دیدم با یه عالم سوزن اومده میگه اونایی که کارتاشونو نزدن بزنن که دیگه تو جیبشون نزارن
اومد بالا سرم بم داد و گفت کارتتو بزن.منم هول شدم دستامو تو جیبم کردم و گفتم:فک کنم پایینه تو کیفم
خلاصه یه کم غرغر و رف
باز تو سالن وقتی داشتم میرفتم خونمون گف:کارتتو ببینم
منم :-[
نیاوردم فکر کنم خونمونه
ضایع شدم در حد تیم ملی
ناظممون :-L
 
پاسخ : سوتی‌ها

اردیبهشت رفته بودیم رضاصادقی
بعد کلن دعوا و اینا بود
ما بیرون بودیم همش پیشه نیما اینا
من و ریحانه اصابامون صفر بود ی وضی
ی دختره دیگه بامون بود اسمش ساراس اینم با ما بود همش
بعد ما رفتیم تو سالن من وسط نشستم
ریحانه راسته من
سارا چپه من نشسته بود
بعد ی اتفاقی افتاد :سوت ریحانه با اصبانیت کیفشو برداش رف بیرون
از تو کیفش پوشه ای که اول همایش دادن به همه افتاد
من تو اصبانیت گفتم سارا پاشو پوششو ببر بعدشم بیارش :|
سارا رف ریحانه رو پیدا نکرد با پوشه برگشت
صندلیاشون م۳ صندلی سینما هس باید صافش کنی بشینی ازینا بود
سارای احمق وازش نکرد نشس =))
روم اونور بود ،اینورو نگا کردم دیدم سارا رو زمین نشسته پاهاش باز اصن ی وضی =))
حالا اصابمم خورد بود نمیتونستم بخندم
میگف نمیتونم بلن شم وای آخ فلان
گیر کردم دستمو بگیر بلن شم آی وای
پوشه ریحانه هم با همه محتویاتش پخش بر زمین شده بود
داد میزد سارا سارا خودکارا داره میره بگیرش =))
من بلن شدم فرار کردم گفتم من با این که افتاده رو زمین نسبت ندارم اصن =)):سوت
 
پاسخ : سوتی‌ها

الآن با هم سرویسیام ( لیلا و الهام ) پا شدیم رفتیم پاساژ چیپسُ ماست خریدیم ، اوومدیم توو حیاطه الهام اینا ، نشستیم خوردیم :-"
بعدش ، مث ک ماست کم بوود!
بعد من نفهمیدم جریان چیه ، گفتم ماست زیاد بوخور تموم شه ;;)
بعد یه چیپس برداشتم کله مساحته ماست ُ طی کردم بعد میبینم الهام داره (:| نگام میکنه!
بعد فهمیدم ک ماست کمه ، چیپس زیاده!! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

تابستون امسال بود که یه روز رفته بودم خونه ی پسر عمم که تازه ازدواج کرده بود.
من بودمو خانومه پسر عممو 2تا پسر عمه هام
منو اون یکی پسر عمم داشتیم فیلم میدیم که من دستشوییم گرفت و بلند شدم که برم دستشویی. دستشویی کنار اتاق پسرعمم بود. بعد دیدم یه صداهایی از تو اتاق پسر عمم میاد :-? در نیمه باز بود. در زدم رفتم تو دیدم پسر عمم چیزی که داشت میدیدو قطع کرد... :-" منم با خودم گفتم بهترین موقعیت برا تیریپ روشن فکریه :> یهو برگشتم به پسر عمم گفتم برات متاسفم... [-( این مزخرفات چیه تو نیگا میکنی... خیره سرت متاهلی... زن گرفتی که... [-( دیدم پسر عمم ساکته هیچی نمیگه... :) ...منم برگشتم از اتاق برم بیرون که دیدم خانومه پسر عمم دمه دره اتاق واستاده به این حالت :-w
من: X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

روز شهادت امام رضا بود واسمون نوحه خون اورده بودن سرصف!
بعد از تموم شدن کاراش آخرش میخواست صلوات خاصه رو بخونه
یهو معاونمون میکروفونو گرفتو گفت : بچه ها رو به حرم وایسین آقای.... شما رو وصل می کنن به حرم =)) =))
ما هم همه منتظر وصل شدن وایستادیم!!!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

بازیای والیبال یادتون میاد؟یک ماه پیش؟این بازیاش ساعت 5 صب پخش میشد دیگه،
بابام داشت نیگا میکرد سر صبی بلن شدم با این وضع: (:|
-بابا.....بــــــــــــــــــــوختــــــــه یا بــــــــــــــــــــــــــــــــــارده؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم دیشب برام نسکافه آورده،

میگه: بخور تا «داغ» نشده :-"

:دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم امتحان ادبیات میدادیم در اون حین دو نفر داشتن تو سالن میحرفیدن صداشون تو کلاسمون میومد بعد این دبیرمونم درو باز کرد بست گفت چقد بده که پشت در کلاسا حرف میزنن شما از این کارا نکنینا ما هم گفتیم خب ی چیزی بهشون بگید گفت خب بچه های خبین اصلا به شما چیکار دارن =)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم سالن بگیرم به مرده میگم این سانستون رو من میخوام
میگه خب باشه یه بیانیه بده برو :o
بش میگم بیانیه بدم؟؟؟
میگه اره5تومن بیانیه بده برو بقیه پول هم اخرش
=)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
بش گفتم همون بیانه رو میگی دیگه؟ ;D
گفت اره اره همون...
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی داغ داغ!(همین الان اتفاق افتاده)...:اقا دوست دختر یکی از رفیقامون پدر منو در اورده...خود پسره گوشیش رو گرفتن بعد من بدبخت رابط این دوتام :(...بعد پدر ما رو دراورده انقدر میگه فلان چرت رو بگو به عزیزم فلان چیزو بگو به عشقم :-& :-&...خلا3 الان رفتم یاهو...دیدم رفیقم(پسره)ان هستش...بعد خب ادبیات ما پسرا فرق میکنه دیگه! :-"...گفتم مهدی این طرفت ... ما رو پاره کرده!...یه دفعه دیدم گفت:من همچین کاری کردم؟!...نگو ایدی مهدی دست دوست دخترشه :-&
من: :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

مهمون داشتیم بعد یه سریشون قرار بود بمونن!
منم که نمی دونستم!
بعد موقه ی خدافظی بقیه من شورو کردم دونه دونه با اینا خدافظی کردم!
بعد اصن خیلی بد شد! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم قمصر بعد تو ویلا وسط هال دراز کسیده بودم بعد یهو مهمون اومد بعد من با سرعت رفتم بلند شم یهو پشت پام گرفت.. حالا انقد درد گرفته بود که نه میتونسم تکونش بدم نه میتونسم ساکت شم..
هیچی دیه جلو این همه آدم نشسته بودم آخ پام وای پام میکردم... :|
;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم خونشون روضه بود منم تنهایی رفتم اونجا
اخرش که تموم شد دوتا غذا بم داد گفت ببر برای مامان باباتینا بخورن اونام تبرکه...
تو راه که داشتم میومدم سرکوچه مامانجونمینا یادم افتاد مامانم شام قورمه درست کرده گفتم خب اینارو چرا ببرم خونه؟
ما که قورمه داریم....
پس بردم خونه مامانجونم
سلام مامانجون بیا این دوتا غذا رو خونه دوستم بودم بم داد
eeeeدستت درد نکنه مامان زحمت کشیدی مگه خودتون نمیخواستید؟؟؟
نه مامان ما خودومون قورمه داشتیم گفتم بیارم برای شما... :-[
وای خدا چه گندی زدم ...ابروم رفته بود جلوش


1بار دیگم تو خیابون بهمون پوستر دادن بردم خونه عموم گفتم بیا عمو اینو دادن به من من نمیخوام گفتم بیارم برای شما ;D
البته عموم 1جور دیگه ازم تشکر کرد :-<
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما به خالمون s.m.s
دادیم انگلیسی نوشته بودیم
اخرش نوشته بودم فلانی نفهمه
نگو خالم حال نداشته بخونه
داده بود
اون بخونه :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از melika :) :
رفته بودیم قمصر بعد تو ویلا وسط هال دراز کشیده بودم بعد یهو مهمون اومد بعد من با سرعت رفتم بلند شم یهو پشت پام گرفت.. حالا انقد درد گرفته بود که نه میتونسم تکونش بدم نه میتونسم ساکت شم..
هیچی دیه جلو این همه آدم نشسته بودم آخ پام وای پام میکردم... :|
;D
الان این سوتیش کجاشه?! :-?
 
Back
بالا