خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

تو همین جریان زلزله واینا....

ما(همه خاله ام) رفته بودیم خونه مادربزرگم 8-^

بعد شب شد.خالم میخواست بگه زهرا بیا پیش هم بخوابیم.

گفت:زهرا تو بیارو من بخواب من روتو میخوابم!!!

من: X_X خاله لطفا بیشتر دقت کن تو انتخاب کلمات! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر زنگ فیزیک داشتیم یه آزمایشی انجام می دادیم ...

بعد ظاهرا این گروه جلویی ما نتونستن به نتیجه برسن ...

بعد فکر کنین معلم اومده بالا سرشون ؛ بعد یکی از اعضای گروه : خانوم این منبع نور ر*د ! #-o

این جور گروه هایی جلوی ما میشینن :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از فامیلامون اسمش زری یه
بعد رفته بودیم خونشون،سر شام مامانم برگشته میگه:
ته دیگ جون میشه زری رو بدی؟؟ :)
ماها: :-/ بعدش ;;) در آخر همگی =)) =)) و مامانم: :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی های مدیر پارسالم:
1- جایزه ی آزمونای ما بلیط موج های آبی بود بعد ایشون هر موقع می خواست اینو تلفظ کنه میگفت: مجتمع آب های آبی =))
2- لباساتو بزار روی جالباسی: لیباساتو بیزار رویییییی جا لی با سی... نخندین ... جا لَََََبا سی /m\
3-یک بار دیگه این اتفاق بیفته من میدونم با شماها: یه بار دیگه از ای شکرا بخورینا زینجیرتون میکنم
4-عزیزم برو سر کلاست : برو د ِگه کله خر (شرمنده باید عینا میگفتم دیگه)
5-این یکی خیلی باحاله : یه روز مدیر آموزش پرورش منطقه اومده بود بازدید مدرسه ما و ایشون مشغول تعریف و تمجید و اینا دیگه...: حضور مدیریه محترمیه آموزش و پرورش رو به مدرسه تبریک و تهنیت عرض میکنیم :)) O0
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه پسر دایی دارم چند سال پیش زبونش می گرفت(2/5 ساله که بود)بعد یه بار مامانم زنگ زد بهش گفت:عمو حمید کجاست
اون :عمو خمید رفته خرم
مامان: :o
زنداییم گوشی رو ازش گرفت وبعد....
(منظورش این بود که عمو حمید رفته حرم )
______________________________________________________________________________________
درد دل من و مامانم:
من :مامان هی دلم واسه مدرسه ها تنگ شده... 8-|
مامان:نگران نباش فردا میری مدرسه :)
من:این چه وضعشه 28روز فقط امتحان و هیچی فاصله X-(
مامان :حالا خوب قراره یه روز در میون می رید ها؟!!!! :-?
من :وا توی این مملکت چه معنی میده همش تعطیلی....آدم مدرسه هم میره باید درست بره
مامان:الناز جان حالت خوبه :-L
و...
_____________________________________________________________________________________
دوتا سوتی واسه ی مهمونی

مامانم:الناز بیا لیوانا رو آماده کن بی زحمت :)
من:لیوان واسه چی؟ :-?
مامانم:یه سئوال شما مهمونی میری بهت چایی تعارف نمی کنن؟ :-Lالناز نگرانم واست :-sحیف شدی :-<
من :باهات موافقم 8-|
----------------------------------------------
مامانم :بیا چایی رو ببر.. :)
من:(با کسلی)باشه (:|
مامانم:بلد نیستی :-wاشکال نداره یاد می گیری :|


پ.ن:راستی چقد با مامانم کار دارم... :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه سوتی دادم در حد المپیک
با مامانم رفتیم فروشگاه چیز بخریم
بعد مامانم بم گفت تاریخاشو ببین فاسد نباشه
منم فک کردم امسال سال 91 بعد رچی میدیدم میگفتم فاسد(تقریبا همه مواد خوراکی ها فاسد بود) ;D
بعد مامانم رفت ب مسئولا بگه که همه چی فاسده مسئوله هم اومد گفت اینا همه که تا 91 انقضا داره
بعد مامانم به یارو دخترم میگه فاسده
منم :-[ :-[ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر به سر یکی از بچه ها میزاشتم ... عصبانی شده بود بنده خدا :-"

بعد گفت : خدا بگم به چند سال حبس ابد دچارت کنه ... ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

آغا یه بار همه فامیل دور هم.جمع....یه دفه تلویزیون یه میوه ای نشون داد بحث شد که این چیه...شوهر خاله ام.گف زالزالک عه...پسر خاله ام در کمال افتخار گف:نه..زالو عه! ;D
منم خواسم مسخرش کنم بلند گفتم:نه آرمان!!زالزالو!![size=10pt][/size]یه نوع کرمه!!
;D
یه دفه اصن اتمسفر عوض شذد همه به این حالت: =)) =))
منم.که :-" ;D :-" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم ادبیات دوم راهنماییمون یکیوانداخت بیرون
بعدمیخواس بگه مابابدترازیناکلاس داشتیم واین هیچی نیس واینا
ورداش گفت فلانی که توشرت اوناس
بعدماموندیم بخندیم یابپرسیم ینی چی توشرت اوناس؟!
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین الان(حوالی ظهره دیگه!)خواهرم داشت میرفت بیرون...بعد من رفتم که پشت سرش در رو قفل کنم...بعد:
پوریا:کی میای؟
خواهر:دیر...
پوریا:شب به خیر :o =))("خداحافظ"و تا"شب بیرونی؟"رو با هم قاطی کردم :-")
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوسته مامانم زنگ زد گف سلام اینا ساراجون تسلیت میگم
منم فک کردم واسه مادربزرگمه گفتم ممنون خدا رفتگانه شمام بیامرزه:دی
گف شهادت امام رضا بود منظورم=))
بعله همون



مامانم اومده میگه پاشو پاشو برو حموم دائی منا و زن دائی رضا دارن میان =))
من: کی؟چی؟=))
مامان:الان وخته سوتی گرفته؟:دی
من:نه بگو باز=))
مامان:ادم جلو تو نباید حرف بزنه:|
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه پسر دایی دارم، یکم زبونش میگیره، مامانش میبرش گفتار درمانی.
بعد یه روز دکتره بهش میگه: یه جک تعریف کن B-)
اونم به مامانش میگه : فلان جک رو بگم ;;)
مامانش: نه، بی ادبیه! :-"
-: اون یکی جک؟ ;;)
-: نه :-"
.
.
.
بعد میگه: جوک حاج آقا رو بگم؟ :>
زنداییم هم فکر میکنه خوبه میگه : بگو :x
اینم شروع میکنه به گفتن (از گفتنش معذورم!)، بعد جوکه بخیلی بی ادبی بوده =((
بعد دکتره اینجوری :o به پسر داییم و زنداییم نگاه میکنه =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم میخواس خمیر دندون بزنه به مسواکش ;D

من کرم موبر را گذاشته بودم دم دست ;D

بعد مامانم خسته بود به جای خمیر دندون کرم موبر زد =))

بعد دوثانیه فهمید شرو کرد به فوش دادن من ;D

اصا اینقد خندیدم =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستان ویندوزش پریده بود و مشغول نصب ویندوز
نمیتونست فارسی تایپ کنه,برای همین ازم خواست براش فارسی تایپ کنم:nasbe fonte farsi dar win
از اون جایی که ذهنم نمی رسید منظورش از win ویندوزه نوشتم:نصب فونت فارسی داروین :-"
:))شده بود و منم :-[
چه قد کباده فضل و ادب میکشیدم پیشش,همه برباد رفت ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس زیست اومدم یه ازمایش رو روی چندتا گاو توضیح بدم گفتم باید چندتا گاو شیرده برداشت بعد جنسیتشونو مشخص کنیم! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم میگه واسه خواهرم خواستگار اومده بود،خواهر کوچیکمم رفت درو باز کرد یه 25 تومنی گذاشت دستش گفت دیگه در اینجا رو نزنین!!!!!!!!! =)) =))
میگفت اصن به قیافشون نگاه نکرده بود با گل و شیرینی و اینا بودن!فک کرده بود گداس!بعد مامانش اومده بوده دیده که دخترش خرابکاری کرده سرخ و سفید ده گفته ا عزیزم الان چه وقت شوخیه؟ خواهره:نه مامان راست میگم بخدا قیافش شبیه گداهاس! =)) =)) =)) =)) =))
_____________
همین الان یه سوتی دادم:
غذا خوردم از سر میز بلن شدم مامانم گفت خوردی؟
داداش زنداداشمم خواست تیکه بندازه گفت آره خوردی؟
منم خواستم تیکه بندازم گفتم نه نخوردم تو دهن توست!
بد بخت دیگه از اون موقع بهم نیگا نمیکنه!(خیلی چیز بدی گفتم؟!!!!!!!!!!!)
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز امتحان املا داشتیم ;D

بعد به این ترتیب امتحان املا بود:

اول اولا بعد دوما بعدش سوما ;D

بعد ساعتای 10 بود که دوما رفتن امتحان بدن بعده یک ساعت دوستم رف بیرون تا بپرسه امتحان کیه ^-^

بعد اومد تعریف میکرد:

به خانم عطار(ناظم) گفتم :کی امتحان املا دوما تموم میشه تا سوما برن امتحان بدن؟؟؟ ;D

ناظم:هر وخ که امتحان دوما تموم بشه سوما میرن امتحان میدن( =)))

دوستم از دهنش در رفت گف:نه بابا چی میگی ;))

ناظم:بله؟؟؟؟ :-w

دوستم :هیچی 8-}
 
پاسخ : سوتی‌ها

با اجازه :))
5ساله که بودم یک فیلمی از آقای پرستویی تبلیغ می کرد بعد اسمشو تند می گفت بعد من فکر کردم داره میگه پروین پرستویی با اینکه می دونستم اسم پروین دخترونس گفتم به خودم تلوزیون که اشتباه نمی کنه پس حتما پسرونس ...
بعد کلاس سوم دبستان یکی از بچه ها مامان و بابا ش هردو دبیر ادبیات بودن و کلا از شاعرا و اسماشون خوب سر در می آورد ،اوضاع خوب بود که نمی دونم چرا بحث کشید به پروین اعتصامی بعد فرداش دختره کتاب شاعررو آورده بود بعد من رو جلدشو که دیدم دیدم خانومه بعد به معلممون گفتم :خانوم چقد این آقاهه زنشو دوس داشته که عکس زنشو رو جلد کتابش زده بعد همه ی کلاس از خنده منفجر شدن بعدش.....
هیچ وقت این سوتی که دادمو فراموش نمی کنم.
;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز می خواستیم نریم مراسم صبحگاه کنار تخته واستاده بودیم که مدیره مارو نبینه حواسم نبود داشتم به مدیره فحش میدادم دیدم یکی کلشو کرده تو کلاس داره منو نگاه می کنه فکر می کنین کی بود؟



تحقیق کردم دیدم معاونمون توی مدرسه نیست با خیال راحت رفتم روی دیوار و شروع کردم به راه رفتن حالا نگو از توی خیابون معاونه داره نگام میکنه ~X(
 
Back
بالا