فاطمه م.
فاطمه م.
- ارسالها
- 633
- امتیاز
- 4,340
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان چهاردانگه
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 95
- مدال المپیاد
- ادبی
- دانشگاه
- پلی تکنیک تهران
- رشته دانشگاه
- علوم کامپیوتر
پاسخ : سوتیها
رفته بودیم خونه ی یکی از دوستای مامانم که خیلی هم باهاشون رودروایسی داشتیم
اسم دوست مامانم دنیز بود
اسم دخترش پانیز
دخترش هم حدودا یک سال و خورده ایش بود
بعد بابام خواست با این کوچولوشون بازی کنه و حرف بزنه گفت:
-عزیزم دنیز بیا بقلم
بعد این بچه عکس العملی نشون نداد...
-دنیز، گلم بیا یه بوس بده به من
بعد این بچه هه بازم عکس العملی نشون نداد...
حالا منو مامانم هی چشم و ابرو میریم برای بابام که دنیز اسم بچه هه نیست.... #-o
بعد بابام هم متوجه نمیشد و هی ادامه میداد...
-دنیز جونم چرا نمیای بشینی پیش من؟
بعد امین، همسر دنیز هم دیگه کم کم داشت قاطی میکرد...
نگاش میکردی صورتش سرخ شده بود...
یه دفعه برگشت گفت، ببخشید آقا، دنیز اسم همسرم هست، اسم دخترمون پانیزه
بعد بابام گفت: ا؟ آها ببخشید من فکر کردم برعکسه اینه که میگید :-[
مامانم:
من:
دنیز و همسرش:
پانیز:
رفته بودیم خونه ی یکی از دوستای مامانم که خیلی هم باهاشون رودروایسی داشتیم
اسم دوست مامانم دنیز بود
اسم دخترش پانیز
دخترش هم حدودا یک سال و خورده ایش بود
بعد بابام خواست با این کوچولوشون بازی کنه و حرف بزنه گفت:
-عزیزم دنیز بیا بقلم
بعد این بچه عکس العملی نشون نداد...
-دنیز، گلم بیا یه بوس بده به من
بعد این بچه هه بازم عکس العملی نشون نداد...
حالا منو مامانم هی چشم و ابرو میریم برای بابام که دنیز اسم بچه هه نیست.... #-o
بعد بابام هم متوجه نمیشد و هی ادامه میداد...
-دنیز جونم چرا نمیای بشینی پیش من؟
بعد امین، همسر دنیز هم دیگه کم کم داشت قاطی میکرد...
نگاش میکردی صورتش سرخ شده بود...
یه دفعه برگشت گفت، ببخشید آقا، دنیز اسم همسرم هست، اسم دخترمون پانیزه
بعد بابام گفت: ا؟ آها ببخشید من فکر کردم برعکسه اینه که میگید :-[
مامانم:
من:
دنیز و همسرش:
پانیز: