خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب هیجان مسابقه والیبال منو گرفته بود...بعد به داداشم میگم: اون سرویسِ باحالی رو ک موسوی دید ، زدی؟؟؟ ;D ;D
( راهنما: منظورم این بود ک اون سرویسی رو ک زد ، دیدی؟؟ )
:)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

شبکه 2 یه زوج جوون آورده...
مجری از بابای داماد میپرسه شما چه آرزویی براشون دارید؟!
میگه آرزوی موفقیت (دقیقا داماد باید تو چی موفق بشه؟ :-" )
 
پاسخ : سوتی‌ها

من : بابا بابا ! معلم عربیمون عوض شده، مرده :دی
بابام : فامیلیش چیه ؟ :-?
من : آقای موازنه ;;)
بابام : کی !؟ ^-^
من :وازن !؟ :-"
بابام : :|
من : مزایده ... د نداشت کع ~X(
بابام : :-w
من : یس ! خودشه ;D آقای موازین :-" :))
بابام : :)) دوستمه کغ =))
من : ;))

------------

روی شیشه ی یک پروتئینی نوشته بود : تخم مرغ بیلدچین موجود است :-" :)) دقیقا با همون ی ـه اضافی :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر كلاس زبان بوديم داشتيم به ترتيب يه متني رو ميخونديم .نوبت به يكي از بچه ها رسيد. معلممون گفت : فلاني شيطون read (ريد) =)). :)) =))
منظورش اين بود كه فلاني بخون =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند وخ پیش با خواهرم دعوام شد و کار به کتک کاری رسیدو اونم یکی زد توی کله ام..!!
منم که خیلی بهم برخورده بود گفتم خاک توسرت آشغال روانی..اصن لیاقتت همینه..
خواهرم مرده بود از خنده و گفت آره راس میگی لیاقت من اینه که افراد مهمو بزنم تو که آدم حساب نمیشی من:|
 
پاسخ : سوتی‌ها

این خاطره سوتی نیست ;D
امروز ظهر بعد از این که مدرسمون تموم شد منتظر بودیم سرویس بیاد دنبالمون .
یه هو یه پیکان از جلوی مدرسه با سرعت رد شد و کمی جلوتر که دست انداز بود دستی کشید . و از لنت هاش دود هوا شد
منم یهو جو گرفتمو گفتم " بابا فهمیدیم بلدی ترمز دستی بکشی " (با لحن باحالی )
یه هو دیدم که راننده سرش رو بیرون آورد و با یک حالتی گفت ؟ چی گفتی ؟
من که ترسیدم الآن بیرون بیادو پدرمو در بیاره گفتم . هیچی بابا ببخشین .
(وقتی سرش رو اورد بیرون وگفت چکار دارید . تمام بدن یهو سست شد . این قدر قیافه سنگینی(با هیبتی) داشت . بعدش سرش و برد داخل . من فکر کردم می خواهد بیاد دنده عقب پیاده شه . حالمو بگیره . شانس اوردم از اون آدما نبود . مگر نه الان تو خونه نبودم
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر امتحان شیمی، فنول رو [بعد از کلی تفکر!] نوشتم هیدروکسی سیکلو هگزان ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

عـاقا مـن دقـقا ردیف جـلو مـیشینم تو کـلاس ;;)

بـعد دیـروز سـر آمادگی ـفاعی :-& خـوابم بـرد X_X

مـعلم اومـد زد رو شـونم گـفت زهـرا سـر کـلاس جـا خـواب ـه؟؟؟ X-(

مـن:: :-مبهـونت 8-}

دوستـم:: خـانوم زهـرا ک خـواب نـبود :-"

مـن تـازه از هنگ در اومده::سـلام مـامان صـبح بخـیر :-[

دوستـم:: [-(

دبـیر:: X-(

مـن:: (:|

بچـه ها:: =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سركلاس داريم زنگ آخر حرفه و فن يه دختره اومده داره واسمون حرف ميزنه بعد بحث جالبي بود راجب پارازيتاي و ماهواره ها و اينا..بعد هي بچه ها صدا ميكردن هي ما ميگفتيم كه ساكت شينو اينا..بعد گفتن باشه ما ديگه حرف نميزنيم بعد دختره شروع كه كرد يهو يكي پريد وسط حرفش بقيه هم آروم پچ پچ كردنو شروع كردن بعد من ديگه جوش آوردم به اون نفر اول داد زدم كه خفه ميشي يا نه؟بعد نگاه كه كردم طرفو ديدم معلممونه... =)) همينجور نيگا ميكرد....
يعني همون موقع گفتم خدا منو آب كنه برم تو هسته زمين ...
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوال یکی از دوستان

زن عمو هات جاری ان؟؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار تو آموزش رانندگی بودم بعد داشتیم میزفتیم یه دفه یک آقاهه تو خیابون کم عرض اومد دور3فرمونه بزنه بعد منم بش راه ندارم با توجه به شخصیتم گازو گرفتم رفتم بعد مربیم که مرد بودو من ارادته خاصی بهش دارم گفت:آلا چیکار میکنی؟خب راه میدادی به طرف یه ذره گذشتم خوب چیزیه [-( [-(
من:ای بابا
الان اگه من بودم همون آقاهه بهم راه میداد؟؟؟؟ :-?
این مردا اینقد بیشعورو عوضین تو رانندگی به زنا راه نمیدن!!! X-(
اون: :-w :-w
من:البته بلا نسبت ;D ;D
:-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی دوستم
من بین خانواده مادری عمومو خیلی دوست دارم :)) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

جاتون خالی سه شنبه قرار بود معلمه دینی مون بپرسه و منم اول لیستم استرسم داشتم داغون نخونده بودمو اینا و طبق معمول وقتی من درس نخونم حتما صدام میکنه هیچی برداشت منو صدا کرد منم لرزون پاشدم رفتم پایه تخته و بعد اسم یکی دیگه از بچه ها رو صدا کرد و اون در جواب کلمه ای بس مزخرف بی پایه و اساس و کلا مضخک به نام حاضر رو بیان کرد
در اون لحظه من :-[
بچه ها =))
معلم :-L
حضور و غیاب :|
پرسش :-w
سمپاد X-(
سازمان حقوق بشر :|
روحانی :|
نخبگان :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم قلم چی، خانمِ بهم گفته باید از این کتابای برنامه ریزی بخری گفتم دوستام گفتن الکیه نخر! برگشته میگه اگه قرار باشه همه بیوفتن تو چاه، تو هم باید بیوفتی؟؟؟!!! :o :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی مامانم در راستای این عکس

7188_529398800458403_924678773_n.jpg


مامانم:اونی که سر نبش واستاده معروفه؟ :-/
من: کجا؟!؟!؟!؟!؟!؟ :o
مامانم: همین جلو دیگه. ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

اینجـنب ب همـرام ابـوی محـترم رفتـیم یـه مـغازه شیـک آبمـیوه بخـریم

یـه گـله پـسرم اونجـا بودن

مـن آبیمـوه رو بـرداشتم و رو ب فـرشنده:: اـین کـ تـاریخ نداره مـال یـه سـال پیشـه

بـابام::زـرا مگـه مـال کـیه؟

مـن::سـال 92

فـروشنده =)) الان چندمیم مگـه؟

اصن منو از یه ابهـام بزرگ در اوردن من فکـر میکردم 93ایم

بمـاند که اون گـله ـه چـقد مـسخره کردن
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز سر کلاس زیست معلم گف خوب بچه ی سوال میگم ببینم کی میتونه حل کنه بنویسد ؛ کدام یک از سلول های زیر دارایه پوشـــک هستند
ماهم مثه اسکلا نوشتیم پوشک :| بعد ی کم فک کردم مگه سلول پوشک داره :))
نگو منظورش مــژک بود. :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما تو امتحانای خرداد سوم راهنماييم رفتيم مکه. :P قرار شدم که من بلافاصله بعد از اينکه رسيديم خونه بی وقفه و بی فرجه (فورجه) برم ناجوانمردانه امتحانامو بدم. :-ss اوليشم تاريخ بود. :-< بعد شب قبل امتحانام خونواده مهمونی رو گرفتنو يه سری از اقوامو به مناسب بازگشتمون دعوت کردن. اون شب من فقط دو درس اول تاريخو خونده بودم، که کلن چارصفه هم نمی شد! [-( يه عالمه بچه ی بيش فعاليم که نمی شناختمشون ريخته بودن تو اتاق من (چون اصولا جذاب ترين جای خونه برای بچه ها اتاق منه ;D) و زندگيمو داده بودن هوا. X_X ينی هربار که می رفتم تو اتاقم احساس می کردم دکوراسيونش تغيير کرده! :-\ فقط منتظر بودم مهمونی تموم شه که من برم تو اتاق و ببينم چن درصد وسايل نازنينم ناکار نشدن. =(( می ترسيدمم برم بشون يه چی بگمو بيان بيرون، بعد يکی از اون بچه لوسا بره بغل مامانش و با دست خرش منو نشون بده بگه اون منو زد! :| منم تا بيام جمعش کنم که نه...من... نزدمش...فقط...گفتم که... بيان بيرون... از اتاق... تا درس بخونم... ^#^ و اينا، مامانشو بقيه بعد از يه نگاه عاقل اندر سفيه، تو دلشون می گن اين ديگه عجب دختر روانيو ابله و بی تربيتيه. :-w به هرحال ريسکش بالا بود. خونه مون شلوغ شده بود، اصنم قابل کنترل نبودن، برقم يه سری رف از شانس خرکی ما، ~X( خلاصه خيلی اعصابم خورد بود. بعد رفتم يه جا خلوت خاله ام اونجا بود شرو کرديم يه کم حرف زديم منم سفره ی دلمو باز کردم که آره، اينا ديگه چه خر هايی هستن؟ من اينا رو نمی شناسم کلن. سرشونو عين گاو انداختن پايين اومدن اينجا انگار داريم نذری پخش می کنيمو ما اصن هم چين کسايی رو که دعوت نکرده بوديم و... ديدم خاله ام هی ابرو ميده بالا. برگشتم پشت سرمو نگاه کردم ديدم يه دسته شون پشت سرم هستن و اگه خاله ام او نجا نبود، يکی يه مشت می خوابوندن تو صورتم تا دندونام بريزه تو دهنم. :-ss به همين خاطر، سر سه سوت محو گشتم در افق... =))
 
Back
بالا