خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

پشتیبانم زنگ زده من از خواب پریدم ج دادم
کلا نمیفهمیم چی میگه فقط هی میگفدم اوهوم
فقط ی جاش و فهمیدم که گفت از درس های نگاه به آینده چی و انتخاب میکنی
من تو فاز خواب :منطقه و فلسفه که اصلا
اون:ها؟
من :منطقه و فلسفه!(منطق و فلسفه)
یک ثانیه سکوت
پشتیبانم: =)) =)) =)) =))
من: :)) :)) :))
کلن تا آخر بار هی این و میگفت میخندیدیم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

عاغا من یه دختر عمو دارم خیلی شوته.سرش کلا تو کتابه.تو همین تیزهوشانم بوده.الآن سال دوم دانشگاهه.دخترعمم هم میره دانشگاه.منم میرم سوم و با اجازتون 2سال دیگه میرم دانشگاه.حالا اصل ماجرا............................
این دختر عموی من ماشالله هیچی حالیش نیس.عاغا من راحت بگم. :-[ مسایل چیزی و نقطه چینی و بی حیایی.(دیگه حد رو رعایت کردم.خودتون بفهمین.)کلا ما 3تا تو یه رده سنی هستیم.وقتی فامیل دور همیم یا با پسرا بازی میکنیم یا با هم میحرفیم.حالا ما میخواستیم بحرفیم،یه ذره دخترعموم تقویت بشه.تو هر اتاقی میرفتیم یکی بود.یه اتاق پیدا کردیم کسی نبود.دخترعموم کلا پسر میبینه سگ میشه.حالا عشوه به کنار.داشت میگفت اگه من ل*ت هم تو خیابون راه برم هیچ پسری نگام نمیکنه......در همین لحظه پسرعموم که 30سالشه اومد تو اتاق. ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;Dمنو دخترعمم داشتیم میخندیدیم ولی دختر عموی بیچارم داشت از خجالت میمرد.خیلی حال کردیم.ولی حقشه چون خنگه دیگه.به ما چه. :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

صبی مامانم گیییییر داده بود که برو اون تی شرت زرده داداشتو بیار،مام هی قسم و آیه می خوردیم که مااادر من اون تیشرت زرد نداره اصلن،ولی گوشش که بدهکار ما نبود که...بعد چن دقیقه خودش رفته،با یه تی شرت آبی کاربنی برگشته
بش میگم آخه مادر من این کجاش زرده؟؟؟ :-/ :-/
میگه من میگم زرد تو بااااید بفهمی منظورم آبیه :-w ~X(
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز ، بعد از کلی جنگولک بازی و مسخره بازی و شوخی دستی تو مترو ( ;D ) چشم تو چشم شدم با یکی از فامیلای نزدیکمون :))
آبرومون رفت دیگه خلاصه ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

صبح داشتم میرفتم کلاس، مامانم گفتن: چرا مانتو قهوه ایه ت رو نپوشیدی؟!
من: آخه شارژ نداره! ;;) [میخواستم بگم اتو نداره گفتم شارژ نداره :)) ] :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز مامانم گفت به بابام بگم بره نون بخره
نمیدونم چی شد ک تحت تاثیر ویلای من به بابام گفتم بابا برو دوتانان آور بیار!
یهو دیدم خواهرم یواشکی داره میخنده بابامم ی پوزخند زدو رفت.رفتم پیشش دیدم داره با خنده به مامانم میگه دخترات نان آور میخوان براشون بیارم! تااازه فهمیدم چی گفتم... اون لحظه من: :-[ ^#^ افراد خانواده: :))


ی روز شوهر عمم میخواسته صب بره ماشینشو بنزین بزنه از خواب پا میشه تو عالم خوابو بیداری گوشیشو نگا میکنه میبینه شارژش پره با خودش میگه باک که پره...بعد میگیره میخوابه ;D


ی روز تو همایش فیزیک یه عده از دوستای خیلی صمیمی راهنماییمو دیدم کلی از دیدن هم ذوق کرده بودیمو اینا...بعد یکی از بچه ها رو ک دیدم(ک خیییلی باش صمیمی نبودم ) پریدم تو بغلشو گفتم فاطمه جووووون... اونم با خنده گفت حانیه هستم ;D
من: :-" :-??
اون B-)
بقیه دوستان X_X :-? :))

آرامش : ترکیب شد
 
پاسخ : سوتی‌ها

من که سوتی زیاد دادم کلا
یه دفه معلم ریاضی کلاس بغلیمون یکی از بچه هایی که من ازش بدم میومدو ضایع کرد بعد دوستم اینو واسمون تعریف کرد ;D
بعد منم خواستم بگم خیلی از حرف معلم ریاضیه ( اسمش خانوم جعفری بود) حال کردم گفتم یادم باشه یه دفه با جعفری بزنم لایکو !!
بعد که برگشتم دیدم معلم ریاضی کلاس خودمون پشتم وایساده !! :)) :-[
هیچی دیگه درجا فرار کردم !
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتی یکی از دوستامه : ;;)

شب با دوستم حسابی دعوامون شده بود دیگه وسطاش خابم برد و نتونستم جواب اس شو بدم
ساعتای 3 اینا بود ک دوستم اس داد چرا جواب نمیدی؟ ^-^
منم نوشتم الان دارم ب جورابام نگاه میکنم ;;) :)) :))


کلا این دوستم اینجوری اگه بخابه بش زنگ بزنی کلی چرت و پرت میگه :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مگه پول بابات علس خرفه؟! :-w :-[
(خیلی بلند،خیلی با اعتماد به نفس و خیلی جدی :-[ :-[ )
 
پاسخ : سوتی‌ها

من رو تخت بودم لپ‌تاپ هم رو پام. مامان هم جلو در وایستاده بود و طبق معمول می‌گف تو خسته نمی‌شی اینقد آهنگ گوش می‌دی؟ چرا نمی‌شینی درس بخونی؟ بعد همین‌طور که داشتیم بحث می‌کردیم با عصبانیت گف: برو تو اتاقت درَم ببند.
-تو اتاقم که هستم؛ فقط اگه شما خودت زحمت درَم بکشی حلّه :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عمم در حالیکه بچه 7 ماهش بغلش بود و بش میگفت بریم د د!!!! زنگ زد آژانس:
+سلام خسته نباشید آقا یه ماشین میخواستم
_سلام ممنون کجا میرین؟
+میریم د د (da da) :-" :)) :))


رفتم سمت ماشینمون پلاکو دقت نکردم و دو سه بار سعی کردم درو باز کنم و گفتم اه مگه درو نزد بابام و برگشتم پیش بابام و دوباره بش گفتم و دوباره برگشتم پیش ماشین هی تلاش کردم یهو شیشه هاش نه که دودی بود دفعه اول دقت نکردم، این دفعه تو ماشینو دیدم،دیدم دو تاپسر دارن غش میکنن از خنده :| نامردا :| خب آخه انقد دو تا ماشین شبیه :-" هیچی دیگه پیاده شدن و برگشتن بم گفتن ببخشید ما انقد داشتیم میخندیدیم وقت نشد بتون بگیم :-" :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

ترم قبل بچه ها سر کلاس بودن داشتم ادای استادمون و در میاوردم....نگو استاده اومده رفته جای من نشسته....یه جا صدامو کلفت کردم....خود استاده گفت ولی صدام اینطوری نیسا....منم گفتم تو حرف نزن....وای یهو برگشتم....دیدم برام دس تکون داد!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

اونشب تو سایت پوریا یه جک گفت این بود جکش:
لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟گفت مدرسان شریف.گفتند چی؟ مدرسان شریف. کجا؟ مدرسان شریف :))
بعد رفتم اینو به بابام بگم.
- بابا بیا یه جک باحال.
- بگو دخترم ;;)
- لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت بی شرفان چی؟بی شرفان کجا؟ بی شرفان :))
یه ساعت وایسادم میبینم نع بابام نمیخنده. اه بابا مگه شما تبلیغات نگاه نمیکنین؟ :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

آغا ما کیش بودیم ، بعد تو پاساژا اینا همراه خانواده میگشتیم ، اونا میگشتن من اکثراً مینشستم ، زدو یه نفر و آشنا دیدم از همینا که تبلیغ میکنن و غرفه دارن ، حال احوال اینا ، بعد من دنبال گوشی بدم ، بش گفتم اشنا داری ، اینم گف یه شماره بت میدم زنگ بزن طرف ، بگو فلانی فرستاده و اینا ، ارزون میده ، منم گفتم بده ، بعد بنده خدا داش میخوند 2 3 رقم آخر که بود ییهو گف این چقت آشناس ، ااا آغا پاکش کن ، مامانمه ، مامانمه :)) بعد بیچاره دو مین قبلش دو تا خانوم ... محجبه ی متشخص :-" تور کرده بود آورده بود تو غرفش ، آی اینا میخندیدن =))

بعد از قضا همون شب که ما قدم میزدیم و اینا چشم افتاد یه مغازه بود ، اتاق پروی این دم درش بود ، مغازم نسبتاً بزرگ بود ، بعد در اتاق پروش به سمت چپش باز میشد ، یه آینه هم دقیقاً سمت راست یود که کاملاً اجزای داخلی این اتاقک رو نشون میداد برا کسی که بیرونه مغازس حتی ، بعد رو به روی درش هم تو پاسژ از این نیمکتا بود ، ما ام که علاف نشستیم ، مغازه ام لباس زنونه بود :| من شرمندم ، صاحب مغازه سوتی داده خو :| بعد من اگه میدونستم مثلاً دختره داره لباس عوض میکنه ، بالا تنه زیر چیزی نداره ، درم قفل نمیکنه ، مامانش میاد بی هوا باز میکنه درو که دخترشو ببینه ، عمرن اگه مینشستم اونجا :| باور کن :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه معلم داریم خیلی باحاله.!! زنگ نماز امسال افتاده بود وسط زنگ این.بعد همیشه این معلممون خیلی زود از نماز برمیگشت.یه روز وقتی از نماز اومد یه جایی رو نیمکتا نشست که زیادم تو چشم نباشه! خواست ببینه بچه ها وقتی میان تو کلاس چیکار میکنن...یکی از بچه ها وارد شد.و با صدای بسی بلند گفت:
بچه ها وقتی فلانی( معلممون )اومد اونقدر دست بزنید و بزنید رو میز تا زنگ بخوره. =)) =))
و بعد از دیدن معلم بسی در افق به گشت و گذار پرداخت.
یکی دیگه اومد تو.و برای خودش کلی رقصید و آهنگ خوند.اینم بعد دیدن معلم به همراه اون دوستمون رفتن افق بچرخن.
اما یه نفر سومی هم بود.از اونجایی که قبل از نماز مطالب بسیار سنگین بود و همه تو هنگ بودیم و اعصابا خورد.
این یکی که اومد تو گفت:
ینی این زنگ دیگه میخواد چه گ و ه ی بخوره :)) :)) :)) =)) =))
کلاس تا ارتفاع چندین متری رو هوا پرتاب شد و عده ای سر به بیابان گذاشتند!!!
ینی رنگ صورتش از لبو هم چندین درجه سرخ تر شده بود!!
معلمم دید اوضاع لحظه به لحظه داره بحرانی تر میشه ;D ;Dبلند شد رفت دم در وایساد تا هر کی میاد قشنگ ببیندش!!!! :-h :-hخلاصه که خیلی حال داد!
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم شکلات میخوردیم ;D بعد این اسمایی که روش نوشته بود یه ذره عجیب و غریب بود و رو یکی نوشته بود: مارزیپان ...
بعد خاله م گفت عه این اسم پنیره :-" مگه شکلات با طعم پنیر هم داریم؟ :-"


منم گفتم بابا اون پنیره اسمش پارمزان ـه :))
 
پاسخ : سوتی‌ها


یه دفعه من داشتم میگفتم به نظر من آدم اگه ایدز گرفت لازم نیست بره تست بده٬ به هر حال آخرش مرگه٬ چه بفهمی٬ چه نفهمی . بعد دوستم میگه آره٬ نفهمی و بری 400 نفر دیگه رو هم مبتلا کنی !
بعد یه کم راهای انتقال ایدز رو تو ذهنش مرور کرد٬ گفت نه٬ 400 نفر رو مثلاً گفتم خب !
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز روز بزرگداشت علامه مجلسیه...به دوستم میگم امروز روز بزرگداشت مجلسیه همونی ک تو درس 2 تاریخ بود و سر امتحان ما رو بدبخت کرد...(سوم راهنمایی) بعد میگه علامه مهمونیم ک اومد نمره ی ما رو کم کرد بعد مُرد...اینم دوست کودنه ما داریم عایا؟؟ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

گوشی مامانمو برده بودم با خودم پیش ارسلان که چندتا برنامه بریزه،بعد دیر شد ساعت 8 اتوبوس نبود دگه،پارچینم که اون ساعت تاکسی گیر نیماد مثن :-" بعد من با گوشی خودم به مامانم اس دادم مامان اتوبوس نیست منتظر تاکسیم شاید دیر کنم یکم،بعد دیدم جواب نمیده مامانم :/ گفتم نیگا چه بیخیاله :/ :-" بعد مثن نیم ساعت بدش که رسیده بودم سر شهرکمون یادم افتاد باو گوشی مامانم که پیش خودمه :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوس پسر یکی از دوستام( :-s) براش نامه نوشته...
حالا اینکه متن نامه چی بود و ما چقد خندیدیم طولانیه و به کنار...
اخرش نوشته بود:I love you very mach
حالا دانشجوی ترم دومم هس اقا...خخخخخخخخخخ :)) =))
 
Back
بالا