خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

بچه بودم یبار دوستای بابام اومدن خونمون مهمونی
منم هفت هشت سالم بود ی چادر سفید از کمدمامانم برداشتم و سرم کردم و خاستم برم تو پذیرایی
از پله ها میومدم پایین چادره گیر کرد زیر پام با کله اومدم وسط سالن :|

ینی بعدازون هروخ مهمون میومد تند میرفتم ی گوشه مینشستم ک دوباره پخش نشم رو زمین :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

داورا نتایج رو داده بودن ما... مام قبل از اینکه نتایج رو روی سایت بزاریم اول زنگ میزدیم میگفتیم شما قبول شدین برا مرحله حضوری
بعد من زنگ زدم گفتم:
سلام فلانی هستم از طرف دبیرخانه همایش علوم پایه باهاتون تماس گرفتم شما مقالتون برا مرحله حضوری انتخاب شده بعد اونور تلفن بنده خدا کلی خوشحالی کرد..
گفتم شما برا مرحله حضوری تشریف میارین؟؟
گفت ""بله تشریف میارم"" :)) ...هیچی دیگه من نمیدونستم چجوری جلو خندمو بگیرم... :D
بعد اینو واسه بچه ها تعریف کردم اونا هم زنگ میزدن بعضیا گفته بودن بله تشریف میاریم :)) :))
خلاصه این آخری به هر کی زنگ میزدیم منتظر بودیم اونی زنگ زده سرخ بشه تا بفهمیم بهههله ایشونم گفته تشریف میاریم =)) =))
یه اپیدمی شده بود بین شرکت کننده هااا.. =P~
البته اشاره نمیکنم.. چن تاشون همین جا تو سمپادیا هستن :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز داشتیم از کتابخونه با دوستام‌بر میگشتیم بند کیف من باز شده بود کیفمو گذاشتم رو یه ماشینای کنار خیابون تا بندشو ببندم
همون موقع صدای دزدگیر بلند شد و منو دوستام بدووووو یعنی مثه چی فرار کردیما بعد یه بنده خدایی اومد گفت ببخشید خانم دزدگیر ماشین من بود ک پشته اون ماشینه پارک‌بود :)) اصن بدبخت مونده بود چطوری جلو خندشو بگیره
من :-[
دوستام :-"
اون یاروعه =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز استاده داشت حضور غیاب می کرد.
گفت :"نام چی" بعد هیچ کس دست بلند نکرد..استاد دنبال این میگشت که چه جوری اسم رو درست بخونه..
من بلند گفتم استاد "نام جو" نیست؟

بعد یهو با دوستام ترکیدیم چون تو کلاس نامجو نداریم که..اونم بعد 4سال چنین سوتی بدی ...یه حق جو داریم فقط :)) نامجو خواننده ست.

بعد چند تا اسم رسید به تقتی.. باز کسی دست بلند نکرد..این بار دیگه داد نزدم ولی یهو تو دهنم اومد به دوستام جدی گفتم که عمار تفتیه شاید اسم طرف
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند تا از دوستام رفته بودن پیتزا بخورن، یه دختری هم تنها نشسته بوده و پیتزا سفارش داده بوده. دختره یک تیکه از پیتزاش می‌خوره و بعد می‌ره بیرون. دوستای ما هم با خوشحالی میرن سر میز دختره و شروع می‌کنن خوردن پیتزاش... چند دقیقه بعد که وسطش بودن دختره برگشته.

دیگه من نمی‌تونم عمق فاجعه رو برسونم؛ واگذار می‌کنم به قوّه‌ی تخیّل‌تون.
 
پاسخ : سوتی‌ها

بنزین کیلویی :)) :))

قضیه ش: خالم زنگ زده بود، گفت چه خبر؟ گفتم جشن داشتیم... جشن چی؟ جشن آخرین روز مدرسه ، یه جورایی فارغ تحصیلی B-)
اون- خب بیا سر بزن
من - نمیصرفه، بنزین کیلویی هزار تومنه :|
- :)) :)) :)) کیلویی؟ فارغ تحصیلم شدی تو ؟ :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم زنگ زده غیبتمو موجه کنه مثلا
:یکی از امواتمون فوت کرده...
من: =))
مامانم: (:| برم بخوابم
 
پاسخ : سوتی‌ها

بدترین سوتی زندگیم، پنجمین نمایشگاه فرز 3، من انتظامات الکی مثن لیدر

اون: دستشویی مدرستون کجاس؟
من: پایین؛ این غرفه رو دیدید اگه خواستید می ریم و بعدش هم زیست رو می بینیم
- با هم میریم؟ :>
- بله
- یعنی شما هم میاین؟ :دی
- بله
- حتا تو دستشویی >)
- بله

- جدی؟ :D
من: چی جدی؟؟؟؟؟؟؟؟ :-??
اون: این که شما با ما میاین دستشویی ....

من:
surprised.gif

من: :-[
من : :(( (البته بعد از رفتن اونا :-" )


جان شما تو فاز نبودم، صرفن چون از صبح خیلی بد الخاق بودم خواستم سر سازگاری داشته باشم هی تایید می کردم ....

پ.ن: اینو بچه ها گفتن بنویسم و گرنه عمرن می نوشتم ....
 
پاسخ : سوتی‌ها

نقطه مشترک دایی و برادر بنده اینه که هر دو گیتار میزنن بعد داییم امشب اومد خونمون رفت اتاق برادرم تا گیتار بزنه
منم داشتم ویژه نامه جام جم واسه عید رو ورق میزدم بعد داییم صدام کرد که شهریار پاشو بیا اینجا
رفتم بعد داییم ی خرده گیتار زد و اینا
که من دیدم وسط یکی از صفحه ها نوشته :شاملو
من: دایی ی اهنگ لایت بزن شعر شاملو بخونم روش
بعد شروع میکنه به زدن
من : اکثر مردم نام مرا به عنوان باز پرس ویژه قتل از طریق روزنامه ها....
داییم : مطمئنی این شعر شاملو ؟ :-?
من:اره بابا بیا نگاه کن
داییم ی نگاه انداخت به مجله: واقعا اینقد خنگی؟ :))
من: چرا؟ :D
داییم: کسی که باش اینجا مصاحبه کردن فامیلیش شاملو ه :))
من: به نظر میرسه که هستم :)) فقط این موضوع رو بین المللی[nb]بین الخانواده ای[/nb] نکن :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

طرف میخواست بهم عیدی بده
پولو که آورد سمتم حول شدم گفتم : نمیخاد حالا ، بمونه ...
کم مونده بود بگم قابل نداره ...
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم تولد دوستم کادو رو بهش دادم مامانش گفت عزیزم چرا زحمت کشیدی!؟
منم ک کللللی رو در وایسی داشتم میخواستم ی جواب محترمانه بگم ک گفتم :مرررررررسی!!!!!
همه داشتن از خنده میترکیدن ...منم با سرعت ب اتاق دوستم شتافتم^-^
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین یه ماه پیش ازطرف مدرسه رفتیم نمایشگاه من انقلابی ام
توی مراسم هیچی ازسخنرانی نفهمیدیم که یکدفعه معاون پرورشیمون دستمو گرفت و بلندم کردبرم جلو
هم بلند شدم ازتومیکروفون اعلام کردن ومنم مجبورشدم برم
داشتم میرفتم ازهمه جابی خبر که بهم گفتن بایدیه شعردرمورد حضرت محمدبخونم
منم سریع یه شعروتوذهنم آماده کردم
ازشانس گندم یکی دیگه زودترازمن همون شعروخوند
نوبت به من که رسد یکدفعه همه ی دوربیناو عکاساوفیلمبردارازوم شن رومن
شعرمم که خونده شده بود
هول شدم ولی یکدفعه یادشعرتوکتاب ادبیات افتادم
خوندم:
نام محمد نام جمله انبیاست /چون که نودآیدصدهمپیش ماست
یکدفعه کل سالن رفت روهوا
منم فقط هاج وواج نگاشون می کردم
مجری تشکرکردوجایزموداد
وقتی رفتم نشستم سرجام تازه باحرفای بچه هافهمیدم ماجراازچه قرار بود :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودم عید دینی خونه عموم خیلی شیک داشتم پسته ها و بادام هندی های اجیلو میخوردم که برا اینا مهمون اومد
منم حواسم نبود جا هم نبود خلاصه این پسره کنارمن نشسته بود دقیقا.. من پسرعموشو بچه بود دیده بودم فک میکردم اینم همونه بزرگ شده مثلا خب شبیه بود دیگه :-"
پسته های اجیل که تموم شد دیدم حوصلم سرمیره خواستم مثلا این پسره هم حوصلش سرنره (فک میکردم ازم کوچیکتره کلی)
خیلی شیک بهش گفت خب چند سالته؟میخواستم بگم مثلا مدرسه خوبه و اینا ماشالا چ بزرگ شدی
خیلی شیک برگشت گف17 موقع اومدنم که پاشد دیدم من یه 4ام اینم اما اصلا یه رو خودم نیاوردم گفتم بجا باشگاه بشین درساتو بخون بچه :D
ینی باورش شد مثلا من چندسال بزرگترم؟؟ :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با اينا[nb]منظور از اين ضد آفتاباس[/nb] صفحه ي موبايلمو تميز مي كردم. X_X بعد ديدم هر چي بيشتر استفاده مي كنم صفحه كدر تر مي شه ، ديگه مامانم اومد جمم كرد :-[ يعني نمي اومد احتمالا هنوز مشغول ضد آفتاب زدن به موبايل بودم،
:-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز پریروز ها رفتیم خو نه داییم بعد عوض زنگ یک زنگ دو رو زدم حولم شده بودم تا خانومه گفت بله گفتم بفر ماییید
این چهره بقیه بود =)) =)) =)) =)) =)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز یکی از بچه های مدرسه گفت شمارتو بده

منم گفتم باشه تو شمارتو بگو من تک میزنم شمارم بیوفته برات

وقتی داشتم بهش زنگ میزدم

گوشیشو در آورده میگه : عه این کیه داره به من زنگ میزنه شمارش نا آشناست!

بعد قطع میکنه بهم اسمس میده : شما؟! :)) :)) :))

اینا همه نتیجه ده ساعت درس خوندنه :))
 
Back
بالا