چندروز پیش به علت خرابی گوشیم مجبورشدم گوشی قدیممیمو روشن کنم
دلمم برا یکی از دوستای قدیمیم تنگ شده بود باکلی ذوق به دوستم اس دادم که سلام خوبی:
شمارهه:سلام شما؟
من:خاک توسرت الاغ بیشعورمن گوشیمو عوض کردم خطمو که نه الان منو نمیشناسی؟؟
شمارهه:ازدخترایی؟؟
بهش زنگ زدم ج نداد
من:بمیریه فحشی باید پسر باشم ج بدی؟؟2روز تنهات گذاشتم تو خجالت نمیکشی؟؟؟ [-(
شماره:
من:کوفت چ غلطی میکنی؟؟باکدوم پسری داری حرف میزینی این موقع شب X-(
انقد عصبی بودم که باز بهش زنگ زدم
یه پسری ج داد که کاملا معلوم بود به زور خندشو کنترل کرده
منم خ جدی میگم شما کی باشی؟؟
پسره: منو نمیشناسی؟؟
من:توکه دوس پسر سابقشی (تازه یادم افتاد اینا که دوست بودن من شماره هر2شونو به یه اسم سیو کرده بودم)
بعدم اومدم توضیح بدم انقد خندیم که خودم خجالت کشیدم
جلو سردر شلوغ بود منم از دور ماشینمونو دیدم (یعنی فک میکردم که دیدم اخه هم رنگش مث مال ما بود هم باربند داشت) خلاصه منم درحالی که عصبانی بودم(چندروز بود دنبال یه نامه بودم ولی هی از این اتاق به اون اتاق میفرستادنم) درماشینو وا کردم و سوار شدم و شروع کردم به دعوا که این زنه بیشعور یه نامه نمیده و ..... و اخرشم گفتم برو دیگه بابا که دراین حین متوجه شدم مرده با حیرت بمن زل زده و منم با سرعت نور از ماشین پیاد شدم و تو افق محو شدم
چند هفته بعدش یادم نیس بحث چی بود ولی یکی از بچه تعریف کرد که بابام گفته عجب( بلانسبت شما )لولی هایی تو دانشگاهتون پیدا میشن و یکی سوار ماشین شده بوده و بدوبیراه میگفته
بچه بودم یبار دوستای بابام اومدن خونمون مهمونی
منم هفت هشت سالم بود ی چادر سفید از کمدمامانم برداشتم و سرم کردم و خاستم برم تو پذیرایی
از پله ها میومدم پایین چادره گیر کرد زیر پام با کله اومدم وسط سالن
ینی بعدازون هروخ مهمون میومد تند میرفتم ی گوشه مینشستم ک دوباره پخش نشم رو زمین
داورا نتایج رو داده بودن ما... مام قبل از اینکه نتایج رو روی سایت بزاریم اول زنگ میزدیم میگفتیم شما قبول شدین برا مرحله حضوری
بعد من زنگ زدم گفتم:
سلام فلانی هستم از طرف دبیرخانه همایش علوم پایه باهاتون تماس گرفتم شما مقالتون برا مرحله حضوری انتخاب شده بعد اونور تلفن بنده خدا کلی خوشحالی کرد..
گفتم شما برا مرحله حضوری تشریف میارین؟؟
گفت ""بله تشریف میارم"" ...هیچی دیگه من نمیدونستم چجوری جلو خندمو بگیرم...
بعد اینو واسه بچه ها تعریف کردم اونا هم زنگ میزدن بعضیا گفته بودن بله تشریف میاریم
خلاصه این آخری به هر کی زنگ میزدیم منتظر بودیم اونی زنگ زده سرخ بشه تا بفهمیم بهههله ایشونم گفته تشریف میاریم
یه اپیدمی شده بود بین شرکت کننده هااا.. =P~
البته اشاره نمیکنم.. چن تاشون همین جا تو سمپادیا هستن
امروز داشتیم از کتابخونه با دوستامبر میگشتیم بند کیف من باز شده بود کیفمو گذاشتم رو یه ماشینای کنار خیابون تا بندشو ببندم
همون موقع صدای دزدگیر بلند شد و منو دوستام بدووووو یعنی مثه چی فرار کردیما بعد یه بنده خدایی اومد گفت ببخشید خانم دزدگیر ماشین من بود ک پشته اون ماشینه پارکبود اصن بدبخت مونده بود چطوری جلو خندشو بگیره
من :-[
دوستام
اون یاروعه
امروز استاده داشت حضور غیاب می کرد.
گفت :"نام چی" بعد هیچ کس دست بلند نکرد..استاد دنبال این میگشت که چه جوری اسم رو درست بخونه..
من بلند گفتم استاد "نام جو" نیست؟
بعد یهو با دوستام ترکیدیم چون تو کلاس نامجو نداریم که..اونم بعد 4سال چنین سوتی بدی ...یه حق جو داریم فقط نامجو خواننده ست.
بعد چند تا اسم رسید به تقتی.. باز کسی دست بلند نکرد..این بار دیگه داد نزدم ولی یهو تو دهنم اومد به دوستام جدی گفتم که عمار تفتیه شاید اسم طرف
چند تا از دوستام رفته بودن پیتزا بخورن، یه دختری هم تنها نشسته بوده و پیتزا سفارش داده بوده. دختره یک تیکه از پیتزاش میخوره و بعد میره بیرون. دوستای ما هم با خوشحالی میرن سر میز دختره و شروع میکنن خوردن پیتزاش... چند دقیقه بعد که وسطش بودن دختره برگشته.
دیگه من نمیتونم عمق فاجعه رو برسونم؛ واگذار میکنم به قوّهی تخیّلتون.
قضیه ش: خالم زنگ زده بود، گفت چه خبر؟ گفتم جشن داشتیم... جشن چی؟ جشن آخرین روز مدرسه ، یه جورایی فارغ تحصیلی B-)
اون- خب بیا سر بزن
من - نمیصرفه، بنزین کیلویی هزار تومنه
- کیلویی؟ فارغ تحصیلم شدی تو ؟
اون: دستشویی مدرستون کجاس؟
من: پایین؛ این غرفه رو دیدید اگه خواستید می ریم و بعدش هم زیست رو می بینیم
- با هم میریم؟
- بله
- یعنی شما هم میاین؟
- بله
- حتا تو دستشویی - بله
- جدی؟
من: چی جدی؟؟؟؟؟؟؟؟
اون: این که شما با ما میاین دستشویی ....
من:
من: :-[
من : (البته بعد از رفتن اونا )
جان شما تو فاز نبودم، صرفن چون از صبح خیلی بد الخاق بودم خواستم سر سازگاری داشته باشم هی تایید می کردم ....
پ.ن: اینو بچه ها گفتن بنویسم و گرنه عمرن می نوشتم ....
نقطه مشترک دایی و برادر بنده اینه که هر دو گیتار میزنن بعد داییم امشب اومد خونمون رفت اتاق برادرم تا گیتار بزنه
منم داشتم ویژه نامه جام جم واسه عید رو ورق میزدم بعد داییم صدام کرد که شهریار پاشو بیا اینجا
رفتم بعد داییم ی خرده گیتار زد و اینا
که من دیدم وسط یکی از صفحه ها نوشته :شاملو
من: دایی ی اهنگ لایت بزن شعر شاملو بخونم روش
بعد شروع میکنه به زدن
من : اکثر مردم نام مرا به عنوان باز پرس ویژه قتل از طریق روزنامه ها....
داییم : مطمئنی این شعر شاملو ؟
من:اره بابا بیا نگاه کن
داییم ی نگاه انداخت به مجله: واقعا اینقد خنگی؟
من: چرا؟
داییم: کسی که باش اینجا مصاحبه کردن فامیلیش شاملو ه
من: به نظر میرسه که هستم فقط این موضوع رو بین المللی[nb]بین الخانواده ای[/nb] نکن