دوره سوم دبیرستان بود یکی از دوستان تقلب خواست بعد منم با هزار دنگ و فنگ دادیم تقلبو رفت بعد در همین احوال گفتن ورقه ها بالا منم چون فکرم پیش تقلبا بود که رسید یا نه عوضی به جای اسم خودم اسم دوستمو نوشتم .
بعد موقع دادن نتایج
معلم منو صدا زده میگه:به به حاج اقا 20 نمره تقلب کردی بس نبود اسمشم تقلب کردی .
من: (والا چی بگم)
اون روز با دختر عمو هام تو اتاق نشسته بوديم بعد مامان بزرگم اومد تو اتاق . ما هم خواستيم يه سلفي بگيريم اونم تو عكس بندازيم
بعد برگشته ميگه : اون عكسه مال كِي ه؟!
دختر عمومم برگشته ميگه: واسه ديشب ه الان داريم نگا ميكنيم
ما ها
مامان بزرگم
سلفي
من امروز باید می رفتم استقبال خاله و پسر خاله و ...
حالا من کلی لباس انتخاب کردم و ... در نهایت تیپ زدمو همچین شیک و مجلسی از خونه رفتم بیرون گل بگیرم بعدش برم استقبال
رسیدم گل فروشی دیدم بسته است ، شمارش رو شیشه بود گوشی در آوردم زنگ بزنم بیادش همون موقع 2 دختر هم رد می شدند نگاه من می کردند و می خندیدند
حالا من که عین خیالم نبود و مشغول شماره گرفتن بودم بعدش حین صحبت با تلفن دیدم هیچکدوم از دکمه های شلوارم نبستم :-[
خیلی بد بود
این فاضل هستش، همین کهربا همین که فصلنامه میسازه و این کارا
امشب داشتیم میگفتیم که برای نمایشگاه کتاب تهران هممون قرار بذاریم بریم. بعد امین گفتش که امتحان داریم و چیز خاصیم که نمیخام بخرم و ترجیح میدم زمانی که سرم خلوت باشه بیام. بعد فاضل جان فرمودند که خب اصن تابستون که هممون بیکاریم بریم تهران نمایشگاه خب
ضمنا ایشون خیلی اصرار داشتن که فاش نشه این قضیه ولی خب من مامورم و معذور ببخشید فاضل اصن
پ.ن: فاضل جان از همین تریبون دوباره اعلام میکنم که ازت متنفرم
صبح یک روز جمعه ی زمستانی ـ اندکی قبل از شروع ازمون کانون
پشتیبان گرامی : بچه ها همایشها و تاریخ برگزاریشون رو روی تخته نوشتم براتون. همایش شیمی با "اقای م" هست . ایشون دبیر شیمی همین دبیرستانه چیزن.. چیز ..اممم..اهان! فرزانگان پسرونه! ایشون توی فرزانگان پسرونه درس میدن و بچه های این فرزانگان خیلی ازشون راضی اند و ...
ما : ))
یکی از معلما اومده بود سر کلاس داشت از عملکرد اموزشی معلم زیست [nb] لجن [/nb] میپرسید یکی از بچه ها پاشد داشت حرف میزد اخراش رسید به این جمله : 《 ایشون فقط میان ربع ساعت میرن میدن ؛ میرن میدن ؛ میرن میدن و ...》 [nb] میخواست بگه میدن میرن [/nb] هیچی دیگه ما فقط میرفتیم پایین میخندیدیم دوباره با صورت سرخ برمیگشتیم بالا
مثلا اومدم واسه ی پسرخالم که مهدکودک می ره شعر بخونم
:شبا که ما بیداریم آقا پلیسه تو خوابه،اون خواب خوش می بینه ....(بعد به خودم شک کردم دیدم وزنش ناجوره)
پسرخالم:خواهر جون این شعر مسخره ها واسه ی دوره ی خودتون بوده الان واسم نازنین مریم بخونی
من:
آقا پلیسه: