خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

می‎خواستم از گوشیم اسکرین شات بگیرم، دوساعت داشتم صفحه‎شو تمیز می‎کردم. :|
 
پاسخ : سوتی‌ها


روز آخر مسافرت موقع جمع کردن چمدونا:

همه مسواک زدن من دیگه مسواکمو بردارم؟؟ :-" :-"
8-}
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از آشنایان تو جمع آروغ (؟) زدن. بعد خواستن بگن « پوزش میخوام »؛ برگشتن گفتن « سوزش دارم ». :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مسابقه ایی بود،شبکه 2. ;;)

مجری:نام آخرین پادشاه قاجار؟
شرکت کننده:محمدرضا پهلوی.
مجری:پیاده رو هست شما نمیخاد رو اعصاب ما راه بری :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عاغا ما مثلا رفته بودیم مهمونی خونه ی دایی بابام;
زندایی بابام درحال تعریف کردن از مسافرت هند:
کنسرت لوبیا
راوی(منظور لیدر بود)
:)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم من خطاب به بابام:ماشینتو بده به حواس بابای عروس!!!!!!!!!!!!!!
حالا منظور:حواستو بده باه ماشین بابای عروس!!!!!!!!!!!!
:| :| :| :| :| :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوره سوم دبیرستان بود یکی از دوستان تقلب خواست بعد منم با هزار دنگ و فنگ دادیم تقلبو رفت بعد در همین احوال گفتن ورقه ها بالا منم چون فکرم پیش تقلبا بود که رسید یا نه عوضی به جای اسم خودم اسم دوستمو نوشتم .
بعد موقع دادن نتایج
معلم منو صدا زده میگه:به به حاج اقا 20 نمره تقلب کردی بس نبود اسمشم تقلب کردی .
من: :-?? (والا چی بگم)
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون روز با دختر عمو هام تو اتاق نشسته بوديم بعد مامان بزرگم اومد تو اتاق . ما هم خواستيم يه سلفي بگيريم اونم تو عكس بندازيم
بعد برگشته ميگه : اون عكسه مال كِي ه؟! :))
دختر عمومم برگشته ميگه: واسه ديشب ه الان داريم نگا ميكنيم ;))
ما ها =))
مامان بزرگم :-/
سلفي :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

خواستم ب پسرخالم ک یهویی میاد تو اتاق ی بار جدی برا همیشه بگم این کارو نکنه:

من: میشه سرتو عین خر نندازی تو بیای زیر ....
پسرخالم: =))
در اتاق: :|
من: :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

PhotoShare_1_.png
 
پاسخ : سوتی‌ها

وقتی که بابای من میخاد تقلب برسونه...
بابام:بنویس عبید زاکانی
اون نوشته:امید زندگانی!!!

من ک براش صلوات نذر کردم
همکاری کنین خوب شه :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من امروز باید می رفتم استقبال خاله و پسر خاله و ...
حالا من کلی لباس انتخاب کردم و ... در نهایت تیپ زدمو همچین شیک و مجلسی از خونه رفتم بیرون گل بگیرم بعدش برم استقبال
رسیدم گل فروشی دیدم بسته است ، شمارش رو شیشه بود گوشی در آوردم زنگ بزنم بیادش همون موقع 2 دختر هم رد می شدند نگاه من می کردند و می خندیدند
حالا من که عین خیالم نبود و مشغول شماره گرفتن بودم بعدش حین صحبت با تلفن دیدم هیچکدوم از دکمه های شلوارم نبستم :-[
خیلی بد بود
:(( :(( :(( :(( :((
 
پاسخ : سوتی‌ها

این فاضل هستش، همین کهربا :-" همین که فصلنامه میسازه و این کارا:-"
امشب داشتیم میگفتیم که برای نمایشگاه کتاب تهران هممون قرار بذاریم بریم. بعد امین گفتش که امتحان داریم و چیز خاصیم که نمیخام بخرم و ترجیح میدم زمانی که سرم خلوت باشه بیام. بعد فاضل جان فرمودند که خب اصن تابستون که هممون بیکاریم بریم تهران نمایشگاه خب :)) :))

ضمنا ایشون خیلی اصرار داشتن که فاش نشه این قضیه ولی خب من مامورم و معذور :-" ببخشید فاضل اصن :))

پ.ن: فاضل جان از همین تریبون دوباره اعلام میکنم که ازت متنفرم :| :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم: اون آقاهه رو میگی که موهاش طاسه؟!!
:| :| :|


کنکور فشار اورده به بچه ها :|
من که هرروز عید تو مدرسه، چایی دست راست، قند دست چپم بود و همیشه ی خدا اول اشتباهی دو دقیقه قند رو فوت میکردم! :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

لپ تاپم وصل بود به تخته مدرسمون یه ارایه داشتیم.یه چیزی تو دسکتاپ بود نمیخواستم ملت ببینن.دستم و گرفتم رو صفحه لپ تاپم که نبینن!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

صبح یک روز جمعه ی زمستانی ـ اندکی قبل از شروع ازمون کانون
پشتیبان گرامی : بچه ها همایشها و تاریخ برگزاریشون رو روی تخته نوشتم براتون. همایش شیمی با "اقای م" هست . ایشون دبیر شیمی همین دبیرستانه چیزن.. چیز ..اممم..اهان! فرزانگان پسرونه! ایشون توی فرزانگان پسرونه درس میدن و بچه های این فرزانگان خیلی ازشون راضی اند و ...
ما : :))))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از معلما اومده بود سر کلاس داشت از عملکرد اموزشی معلم زیست [nb] لجن [/nb] میپرسید یکی از بچه ها پاشد داشت حرف میزد اخراش رسید به این جمله : 《 ایشون فقط میان ربع ساعت میرن میدن ؛ میرن میدن ؛ میرن میدن و ...》 [nb] میخواست بگه میدن میرن [/nb] هیچی دیگه ما فقط میرفتیم پایین میخندیدیم دوباره با صورت سرخ برمیگشتیم بالا :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سرکلاس فیزیک دبیرمون داشت تمرین حل میکرد.....ولی همه حرف میزدن گوش نمیدادن


دبیر هم عصبانی شد:...وبعد کیو روی...رعنایی!!!!!!!!!

ما: =)) =)) =))

دبیر: X-( X-(

رعنایی عزیز: :-[ :-[ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

مثلا اومدم واسه ی پسرخالم که مهدکودک می ره شعر بخونم :|
:شبا که ما بیداریم آقا پلیسه تو خوابه،اون خواب خوش می بینه ....(بعد به خودم شک کردم دیدم وزنش ناجوره)
پسرخالم:خواهر جون این شعر مسخره ها واسه ی دوره ی خودتون بوده الان واسم نازنین مریم بخونی
من: :D :-"
آقا پلیسه: :-w :-L
 
Back
بالا