دبستان که بودم کانون میرفتم؛فکر کنم Run 2 یه درس داشتیم که تاپیک بود at the circus
استاد به یکی از بچه ها گفت بخونه
اونم خوند اَد دِ ک.ر کُ.
با اینکه کلاس مختلط بود ولی چون دهه هفتادی بودیم؛اکثرا متوجه سوتی نشدیم ولی یادمه صورت استاد سرخ شد!خخخ
امروز صبح با قطار از تهران اومدم کرمان
بعد ساعت 6 و نیم پاشدم دیدم رسیدیم و داره اعلام میکنه که پیدا شید
هم کوپه ای هارو بیدار کردم میگم پاشید رسیدیم ... یکیشون پاسده میگه اسکل این تازه زرنده بگیر بخواب یه ساعت دیگه میرسیم حالا من اصرار ک نه آقا کرمونه بعد 1 ساعت فهمیدم ن زرنده یارو فوشای بدی بنظرم تو دلش بهم داد دیگه نتونست بخوابه
بدترین سوتی عمرم اتفاق افتاد
دیروز فهمیدم نیل پاتریک هریس همجنسگرا هس بعد اومدم به دوستم بگم ولی اشتباهی عکس نیل پاتریک هریس و شوهرش رو با توضیحات برای خاله دوستم فرستادم و تهشم به زیبایی این عبارت رو اضافه کردم: خیلی خوبن*-*
حالا بماند شماره خاله اش رو از کجا داشتم
آبروم رففففففففففففففففففت
عاقا پارسال نزدیکای کنکور به دلیل مساعد نبودن حال روحی هی میخوابیدم ینی طوری بود که روزا و شبا رو قاطی کرده بودم و حتی نمیتونستم تشخیص بدم اینا واقعا اتفاق افتادن یا من خواب دیدم کلا !
بعد به یه نفر گفته بودم چند تا کتاب سفارش بده واسم بعد اون طرف سفارش داده بود بعد قرار بود از شیراز بیاد داراب بعد هنوز کتابا نیومده بود بعد داشتم با همین طرفی که واسم سفارش داده راحب کتابا حرف میزدیم بعد گفتم اتفاقا برام پیامش اومد کتابه قم بود با خنده گفت مگه کتاب برعکسم میره ؟رفته قم چیکار ؟هیچی من حتی این پیامه هم تو خواب دیده بودم حق داشتم کنکورو برینم خداشاهده
..........
چ قدر هی نوشتم (بعد )
پارسال تو مدرسه من یه گندی به باد دادم.قضیه بدین گونه بود:من یه کرمی برای بچه های کلاس ریخته بودم که اونا اومدن منو تیکه تیکه کنن بنده هم از سر ترس یهویی زبونمو گاز گرفتم بعد داد کشیدم نیاین دنبالم «دهنمو گاز گرفتم»
بدین گونه بنده کل ابرویش در مدرسه در برابر تمام دانش آموزان مدرسه رفت خداییش خیلی بد بود.
جستارهایی در باب عشق رو خوندم جسارت های درباب عشق هم تو تاپیک اشتباه نوشتم هم به یگانه گفتم و اصلاح کرد باز نفهمیدم هم به خواهرم گفت اونم درستشو بهم گفت بازم نفهمیدم اخرش به دوستم گفت برو این کتابرو بگیر بخون گفت اسمش چیه و سرچ کرد عکسشو برام فرستاد اون موقع تازه فهمیدم
ما یه معلمی داشتیم من باهاش رو دروایسی داشتم اسمش خانم مرادخانی بود
دم زنگ ادبیات پشنم به در بود داشتم به بچه ها با صدای بلند یاداوری میکردم : بچه هااااا تست های این معلمه رو بزنید وگرنه میاد کلاس به... میده
بعد برگشتم سمت در دیدم خانم مرادخانی با صورت قرمز به زور جلو خنده شو گرفته
هیچی دیگه بدبخت سوالشو پدسید رفت همراه با اون آبروی منم رفت
من توی درس های حفظی اصلا خوب نیستم و معمولا تاریخ و واژه های ادبیات و برای امتحان ها تقلب مینویسم...))
امسال ترم اول امتحان تاریخمون آخری بود و بعدش هم تایم مدرسه بود و باید ساعت ۷ میرفتیم مدرسه
منم روز قبلش یک دور داستان وار خوندم و گفتم صبح تا ساعت ۹ تو کلاس تقلبا رو مینویسم( چون کلا امتحانا ساعت نه شروع میشد)
روز بعد رفتم مدرسه دیدم همه تو سالنن کتاب دستشونه و معاون هم میگه اماده شید برین امتحان ساعت هفت و نیم برگزار میشه ://
دیگه حال منو تصور کنید ؛ البته کلا نمره واسم مهم نیس وگرنه پس میفتادم
خلاصه ۱۵ شدم( پایین ترین نمره در طی تحصیلم) و خیلی هم خوشحال شدم و دبیر حسابانمون هم گفت تو که رشتت ریاضیه اصلا باید تاریخت این میشد چون این یکی از مشخصه های این رشتس و حالا بماند که تو کارنامم اشتباهی ۱۹ وارد کرده بودند البته منم خیلی جوانمردانه رفتم بهشون گفتم که نمرمو زیادی دادید چون اینطوری من شاگرد اول میشدم و حق دوستم ضایع میشد
ازونموقع قهرمان ملی شدم
داشتیم با هم یه معلم رو مسخره می کردیم پشت سرمون در اومد
یه بارم داشتیم تو کلاس اسکل بازی در می آوردیم تا معلم اومد صلوات فرستادیم.
یه بار دیگه رو طاقچه پنجره نشسته بودم با دوستام پرده رو کشیده بودیم. دیدم نمی شدیم یهو یکی اومد تو گفتم هر کی هستی برو با داد و هوار.بعد دیدم ناظمه. هیچی دیگه زمین متاسفانه دهن واز نکرد برم توش .:-s
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علومپزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
دبستان بودم
برف اومده بود و زمین لغزنده بود
منم چون از همون دوران طفولیت جثهی درشتی داشتم، همیشه مبصر و نماینده و اینا بودم
ناظممون منو مأمور کرده بود نذارم بچهها برن سمت جایی ک زمین یخ زده بود توو حیاط و لیز نخورن
بعد من دقیقاً همونجا لیز خوردم و دستم آسیب دید
یکی از ضایعترین خاطراتم تا امروزه متأسفانه
نگاه ناظممون ک شبیه ضربالمثل «هر چ بگندد نمکش میزنند، وای ب روزی ک بگندد نمک» بود از ذهنم نمیره
حدود 6 سالم بود بعد داشتم با دو تا از دوستام بازی میکردم که یکیشون گفت من برم خونه الان میام تا اون برگرده به پیشنهاد اون یکی دوستم تو یه لیوان اب و خاک ریختیم و هم زدیم //: اون دوستم که برگشت گفتیم بیا شیرکاکائوئه بخور،اونم کوچیک تر بود باورش شد خورد||: بعد تو حلقش گیر کرد شروع کرد سرفه کردن منم در حد مرگ ترسیده بودم،سریع رفتم خونمون چندتا سیب و اب اوردم دادم بهش خورد تا اون گل های تو حلقش رفتن پایین//: هیچ وقت اون روزو یادم نمیره//:چندین ساله دوتاشونو ندیدم و حتی چهره و فامیلیشونم یادم نیست ولی امیدوارم دوباره یه روزی همو پیدا کنیم:)
کلاس نهم که بودم
یه روز امتحان شیمی و فارسی داشتیم
منم همون روز صبح وقت آزمایش خون داشتم
قرار شد ساعت اول که شیمی داشتیم رو نرم
صبح با مامانم رفتم آزمایشگاهی که تقریبا نزدیک مدرسم بود، بعدش مامانم برگشت خونه و به من گفت خودت برو مدرسه من بهشون زنگ میزنم میگم
زنگ اول تموم شده بود
منم داشتم کم کم میرفتم سمت مدرسه که تویه کوچه نسبتا خلوت دیدم یه خانمی با لبخند مرموزی داره نیگام میکنه، اصن نتونستم بشناسمش از دور،ولی چون من با فرم مدرسه و کفشای پولکی بودم از ده فرسخی هم میتونستن منو بشناسن،هیچ راهی برای پیچوندن اون خانمه نبود،رفتم تا رسیدم از کنارش رد شدم....یهو دیدم ای داد بیداد این که معلم شیمیه!!!!!!!!
هل شدم سریع گفتم سلام حالتون خوبه؟!
گفت خوب شد دیدمت اتفاقا برگتو دادم دست مدیر که اگه احیانا رفتی مدرسه ازت امتحان بگیرن
منم گفتم باشه و رفتم:/
بدترین روز عمرم بود
تو گروه خانوادگی داشتیم با دختر خاله هام صحبت میکردیم یه دفعه ای بحثمون و شروع کردیم کل کل کردن داشتم دنبال استیکر (اصلا باهات قهرم ) میگشتم دستم خورد استیکر ( گوه نخور ) فرستادم...
از اون به بعد دیگه تو هیچ گروه خانوادگیی عضو نشدم...
سوتی!
ای وای ییار یادمه تو کلاس ریاضی بودیم معلم رو یه فرمول حساسی بود من تو فاز فیلم یه دفعه از خودم صدای تیراندازی دراوردم خوب شد نفهمید کار کی بود
بیچاره هرگز فرموله یادش نیومد