خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پارسال تو مدرسه من یه گندی به باد دادم.قضیه بدین گونه بود:من یه کرمی برای بچه های کلاس ریخته بودم که اونا اومدن منو تیکه تیکه کنن بنده هم از سر ترس یهویی زبونمو گاز گرفتم بعد داد کشیدم نیاین دنبالم «دهنمو گاز گرفتم»
بدین گونه بنده کل ابرویش در مدرسه در برابر تمام دانش آموزان مدرسه رفت خداییش خیلی بد بود.:)):))
 
جستارهایی در باب عشق رو خوندم جسارت های درباب عشق هم تو تاپیک اشتباه نوشتم هم به یگانه گفتم و اصلاح کرد باز نفهمیدم هم به خواهرم گفت اونم درستشو بهم گفت بازم نفهمیدم اخرش به دوستم گفت برو این کتابرو بگیر بخون گفت اسمش چیه و سرچ کرد عکسشو برام فرستاد اون موقع تازه فهمیدم :))
 
ما یه معلمی داشتیم من باهاش رو دروایسی داشتم اسمش خانم مرادخانی بود

دم زنگ ادبیات پشنم به در بود داشتم به بچه ها با صدای بلند یاداوری میکردم : بچه هااااا تست های این معلمه رو بزنید وگرنه میاد کلاس به... میده
بعد برگشتم سمت در دیدم خانم مرادخانی با صورت قرمز به زور جلو خنده شو گرفته
هیچی دیگه بدبخت سوالشو پدسید رفت همراه با اون آبروی منم رفت
 
من توی درس های حفظی اصلا خوب نیستم و معمولا تاریخ و واژه های ادبیات و برای امتحان ها تقلب مینویسم...))
امسال ترم اول امتحان تاریخمون آخری بود و بعدش هم تایم مدرسه بود و باید ساعت ۷ میرفتیم مدرسه
منم روز قبلش یک دور داستان وار خوندم و گفتم صبح تا ساعت ۹ تو کلاس تقلبا رو مینویسم( چون کلا امتحانا ساعت نه شروع میشد)
روز بعد رفتم مدرسه دیدم همه تو سالنن کتاب دستشونه و معاون هم میگه اماده شید برین امتحان ساعت هفت و نیم برگزار میشه ://
دیگه حال منو تصور کنید ؛ البته کلا نمره واسم مهم نیس وگرنه پس میفتادم
خلاصه ۱۵ شدم( پایین ترین نمره در طی تحصیلم) و خیلی هم خوشحال شدم و دبیر حسابانمون هم گفت تو که رشتت ریاضیه اصلا باید تاریخت این میشد چون این یکی از مشخصه های این رشتس :Dو حالا بماند که تو کارنامم اشتباهی ۱۹ وارد کرده بودند:D البته منم خیلی جوانمردانه رفتم بهشون گفتم که نمرمو زیادی دادید چون اینطوری من شاگرد اول میشدم و حق دوستم ضایع میشد
ازونموقع قهرمان ملی شدم:))
 
داشتیم با هم یه معلم رو مسخره می کردیم پشت سرمون در اومدX_X
یه بارم داشتیم تو کلاس اسکل بازی در می آوردیم تا معلم اومد صلوات فرستادیم.:))
یه بار دیگه رو طاقچه پنجره نشسته بودم با دوستام پرده رو کشیده بودیم. دیدم نمی شدیم یهو یکی اومد تو گفتم هر کی هستی برو با داد و هوار.بعد دیدم ناظمه. هیچی دیگه زمین متاسفانه دهن واز نکرد برم توش .:-s
 
دبستان بودم
برف اومده بود و زمین لغزنده بود
منم چون از همون دوران طفولیت جثه‌ی درشتی داشتم، همیشه مبصر و نماینده و اینا بودم
ناظممون منو مأمور کرده بود نذارم بچه‌ها برن سمت جایی ک زمین یخ زده بود توو حیاط و لیز نخورن
بعد من دقیقاً همونجا لیز خوردم و دستم آسیب دید:|
یکی از ضایع‌ترین خاطراتم تا امروزه متأسفانه
نگاه ناظممون ک شبیه ضرب‌المثل «هر چ بگندد نمکش میزنند، وای ب روزی ک بگندد نمک» بود از ذهنم نمیره:(
 
حدود 6 سالم بود بعد داشتم با دو تا از دوستام بازی میکردم که یکیشون گفت من برم خونه الان میام تا اون برگرده به پیشنهاد اون یکی دوستم تو یه لیوان اب و خاک ریختیم و هم زدیم //: اون دوستم که برگشت گفتیم بیا شیرکاکائوئه بخور،اونم کوچیک تر بود باورش شد خورد||: بعد تو حلقش گیر کرد شروع کرد سرفه کردن منم در حد مرگ ترسیده بودم،سریع رفتم خونمون چندتا سیب و اب اوردم دادم بهش خورد تا اون گل های تو حلقش رفتن پایین//: هیچ وقت اون روزو یادم نمیره//:چندین ساله دوتاشونو ندیدم و حتی چهره و فامیلیشونم یادم نیست ولی امیدوارم دوباره یه روزی همو پیدا کنیم:)
 
کلاس نهم که بودم
یه روز امتحان شیمی و فارسی داشتیم
منم همون روز صبح وقت آزمایش خون داشتم
قرار شد ساعت اول که شیمی داشتیم رو نرم
صبح با مامانم رفتم آزمایشگاهی که تقریبا نزدیک مدرسم بود، بعدش مامانم برگشت خونه و به من گفت خودت برو مدرسه من بهشون زنگ میزنم میگم
زنگ اول تموم شده بود
منم داشتم کم کم میرفتم سمت مدرسه که تویه کوچه نسبتا خلوت دیدم یه خانمی با لبخند مرموزی داره نیگام میکنه، اصن نتونستم بشناسمش از دور،ولی چون من با فرم مدرسه و کفشای پولکی بودم از ده فرسخی هم میتونستن منو بشناسن،هیچ راهی برای پیچوندن اون خانمه نبود،رفتم تا رسیدم از کنارش رد شدم....یهو دیدم ای داد بیداد این که معلم شیمیه!!!!!!!!
هل شدم سریع گفتم سلام حالتون خوبه؟!
گفت خوب شد دیدمت اتفاقا برگتو دادم دست مدیر که اگه احیانا رفتی مدرسه ازت امتحان بگیرن
منم گفتم باشه و رفتم:/
بدترین روز عمرم بود
 
امروز سوپر مارکت رفتنی به جای کیک و شیر گفتم شیک و .یر :|
اصلا نمی دونم چرا ذهنم جای حروفو عوض کرد:(( :(( :((
 
تو گروه خانوادگی داشتیم با دختر خاله هام صحبت میکردیم یه دفعه ای بحثمون و شروع کردیم کل کل کردن داشتم دنبال استیکر (اصلا باهات قهرم ) می‌گشتم دستم خورد استیکر ( گوه نخور ) فرستادم...
از اون به بعد دیگه تو هیچ گروه خانوادگیی عضو نشدم...
 
ی بار معلممون میخواست با سیستم کلاس ی فایلی رو باز کنه پیداش نمی کرد. بش گفتم "حلقه ی وسط موس" رو بتابون رو ب پایین.
گفت "SCROLL" رو میگین؟
نابود شدم
:)) =))
 
سوتی!
:D ای وای ییار یادمه تو کلاس ریاضی بودیم معلم رو یه فرمول حساسی بود من تو فاز فیلم یه دفعه از خودم صدای تیراندازی دراوردم خوب شد نفهمید کار کی بود:-"
بیچاره هرگز فرموله یادش نیومد:D
 
آخرین ویرایش:
میخواستم بگم جیجی حدید از زین بارداره
گفتم زین از جیجی حدید بارداره
هی دوستم میگفت هانی زین بارداره
منم تاکید میکردم اره دیگع اه بارداره
:-"
 
نمیدونم میشه گفت سوتی یا ن
ولی امروز تولد یکی از دوستانم بود ک تازه باهاش آشنا شدم
بعد خودم خیلی حساسیت داشتم ک حتماً بهش ب موقع تبریک بگم و اینا
ساعت 00:01 بهش پیام دادم
صبح جوابمو داد و تشکر کرد
و گفت تولد من ۳ اردیبهشته!!!
من در تلاش برای این ک ب موقع تبریک بگم:| :|
دوستم:))
پیام تبریک=))
 
یه سال همه اکیپا رو پخش کردن تو کلاسا منم تنها افتادم زنگ تفریحا کلا اونور بودم بیشتر بچه های اونورم همکلاسی پارسالم بودن
یبار حرفامون طول کشید بدو بدو خواستم برم بیرون یهو یکی (بخونید بیشعوری) پا پله گرف و بله.... دیدم افتادم تو بغل معلم ریاضیشون( خداروشکر اون سال باهاش کلاس نداشتیم) معلم ادبیات (که با ما کلاس داشت) هم غش غش داشت میخندید
من: :|
بیشعور::))
معلم ریاضی::>
معلم ادبیات::D
خوبه در کلاس ما بسته بود...

یبارم تو این مراسما با اعتماد به نفس پاشدم برم سوالو توضیح بدم گفتم از اونجایی که دو، سه تا میشه شُش تا .... :|
مراسم ریخت بهم. تا اخر سال تا میومدم چیزی توضیح بدم یا چیزی ضرب کنم میگفتن شُش تا؟:(
خداروشکر دیگه باهاشون نیستم وگرنه یا خودمو میکشتم یا اونارو :D

این برا دیروزه ... برا دفاعی باید فیلم درباره روز قدس بسازیم(نمره نیاز دارم :|) بعد من اومدم وسط فیلم یه متنی بخونم رژیم صهیونستی رو یه چیزی گفتم که معلمه گف میخای بگی استکبارجهانی؟ :D
 
آخرین ویرایش:
دقیقا برا منم پیش اومد کلاس پنجم المپیاد ادبی منو دوستم رتبه اوردیم. یارو اومد اسمارو بخونه گفت نفر اول سرکار خانم فلان فلانی (دوستم) نفر دوم سرکار خانم زهرا فلانی و نفر سوم سرکار خانم آقای فلان فلانی
حضار::D:D:D
سرکار خانم آقای فلانی::|
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا