خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
این بالایی رو خوندم یاد این افتادم:
شده سر کلاس ریاضی حضوری یهو گوشیتون با آهنگ بندری زنگ بزنه و مجبور باشین تا اخرش وانمود کنین مال شما نیست!؟
 
این بالایی رو خوندم یاد این افتادم:
شده سر کلاس ریاضی حضوری یهو گوشیتون با آهنگ بندری زنگ بزنه و مجبور باشین تا اخرش وانمود کنین مال شما نیست!؟
زمان ما فقط بچه پولدارا گوشی می‌بردن مدرسه :-"
 
زمان ما فقط بچه پولدارا گوشی می‌بردن مدرسه :-"
جدیدا که روز در میون میریم چون دبیر فایل هاش رو توی شاد میذاره مجبوریم ببریم مدرسه...

ولی خب گوشی من که فقط به درد زنگ زدن میخوره، اصلا به نت وصل نمیشه:)
 
با بچه ها کال گرفته بودیم داشتیم حرف می زدیم
میخواستم یکیو اضافه کنم اشتباهی دستم خورد رو معلم عربی :-"
 
ما واسه ی یه مسابقه رفته بودیم مدرسه ی پسرونه وقت استراحت من رفته بودم دستشویی که یهو اعلام کردن آزمون داره شروع میشه، منم استرس گرفتم و حس گوزن تیزپا بودن بهم دست داد و سریع دویدم انقد تو عالم خودم بودم یهو دیدم رفتم تو بغل یه پسره😶یهو به خودم اومدم خجالت کشیدم با سرم زدم به چونه ش بعد در رفتم🙈 ایشالا حلالم کنه فقط😂😂
 
منی که تازه این تاپیکو دیدم😁
در این مورد من کاملا میتونم عرض اندام کنم مثلا یک قابل پخشش
آزمون شفاهی زبان داشتیم (مدرسه) و کلی سوال ازم پرسید تهش گفت یکم درباره شب یلدا توضیح بده منم خیلی جدی شروع کردم به گفتن . آقا هی گفتم و گفتم دیگه حرفام ته کشید ، ولی دبیر همچنان منتظر ادامش بود نمی‌دونم از کجا ولی اومد تو ذهنم که از روی آتش می پریم و هی درباره اش صحبت کردم اینکه عقیده داشتن باعث دوری شیاطین میشه اینا . دبیر یکم هنگ بهم نگاه کرد و وسط اون جو یهو داد زد چرا قیمه ها رو میریزی تو ماستا😂

@zeynabgol ای که بعد از حداقل ۴ ماه اینو ول نکرده
 
یادمه اول میخوندم رفتیم مشهد
با دایی مامانم اینا
ما چهار نفر بودیم (من و مامانم و بابام و داداشم )
اونا دو نفر (دایی و زندایی مامانم )
دایی مامانم از مامانم حدود سه چهار سال بزرگتره و زنداییشم هم سنش بودن تقریبا و یه اکیپ خیلی قشنگ بودیم
از هتل که در اومدیم سمت حرم من یادم نیفتاد که چادرمو برنداشتم
رسیدیم حرم و دیدیم ای داد بیداد
گفتیم عیب نداره بریم تو خب 7 سالمه فقط
ولی خب از لحاظ جثه و قد و قواره بزرگ بودم یکم شبیه اولی ها نبودم
رفتیم که بریم تو خانومه گفت نمیشه بدون چادر
مامانم گگفت این بچه است 7 سالشه
خانومه خندید که دروغ نگو
بعد زنداییم بیچاره شروع کرد به قسم خوردن که بخدا این 7 ساله اول دبستان میخونه و این حرفا
خانومه گفت باید از خودش بپرسم
من رفتم وایسادم جلو خانومه
گفت اول ابتدایی میخونی؟
گفتم نه
گفت اول راهنمایی میخونی؟
گفتم نه
رنگ زندایی بیچاره ام پریده بود که الان اون همه قسم خورده میگن دروغ گفته بدبخت
زنه یه نگاه بدی به مامانم و زنداییم میکرد
بعد با تعجب گفت اول دبیرستانی؟
گفتم نه
گفت پس چندم میخونی؟
گفتم اول دبستان :))
خب بچه بودم معنی ابتدایی رو نمیدونستم =))
خییلیی با اعتماد بنفس گفتم اول دبستان میخونم
هییچی دیگه هرکی تو صف بود میخندید
اون خانوما هم خودشون خندشون گرفته بود
زنداییمم بدبخت اخرا از ترسش نشسته بود رو یه صندلی فشارش افتاده بود :))
و اینطوریا دیگه
:))
 
دیروز پیش از ظهر با یک نفر هماهنگ کردم که خارج از وقت 8 شب برم دفترش و یک سفارش بدم. یک آدرس خیلی نامفهمومی هم داشت که باید کلی کوچه پس‌کوچه می‌رفتم. تهش با کلی پرس و و جو به یک پاساژ رسیدم و 3 طبقه پله بالا و پایین کردم و باز هم پیدا نشد. دیگه وضعیت برام طاقت‌ فرسا شد گوشی برداشتم و به شماره‌ای که طرفای ساعت 11 صحبت کرده بود زنگ زدم. با یک حالت رسمی‌طور و عصبی تند تند حرف می‌زدم که آقا من آدرس شما رو پیدا نمی‌کنم. کجایی؟ و کلی سریع غرغر کردم بعدش باز به صورت عصبی گفتم شما آدرست رو به من بده من بیام. بنده خدا هم با یک حالت ترس طوری آدرس خونه‌اش داد.
همون موقع بود متوجه شدم من اشتباهی به پستچی که صبح بسته پستی آورده بوده زنگ زدم.
حالا این ور من شرمنده بودم و اون بنده خدا هم مونده بود که طرف اصلاً کیه؟ چی کار داره؟
 
اون روز که برای افطاری قرار بود مدرسه بمونیم
زنگ آخر عربی داشتیم و معلممونم از این جدیا بود
زنگ یکم دیر خورد درس تموم شده بود منم رانی باز کردم
و داشتم میخوردم که در همون مود به معلممون گفتم قراره تا شب برای افطاری بمونیم
معلممون با یه نگاه به من
یه نگاه به رانی ای که دارم میخورم
گفت:برای افطاری میخواید بمونید دیگه
وی به سوتی خود پی برده رانی را پشت @rivan قایم میکند:))
 
آبروریزی بود بیشتر تا سوتی ولی ما تو عمرمون یبار رفتیم اتاق فرار گفتن سه بار میتونید در بزنید راهنمایی بگیرید. همینقد بگم که انقد زمان میگذشت و کصنمک بازی اجازه نمی‌داد تلاش کنیم خود طرف میومد در میزد راهنمایی میکرد، یکی از معماهارو به صورت حضوری اومد رد کرد واسمون و تهشم اون هیولایی که باید از تو صندوق نجاتش می‌دادیم خودش دستشو آورد بیرون و قفلو باز کرد.
 
سر کلاس المپیاد ادبی
معلم 22-23 ساله داشت اسرار توحید درس میداد
پرسیدم اینجا دقیقا ابوسعید چن سالش بودههه 🥲 😂
معلمه :🧐😵‍💫
سن ابوسعید ب چ دردت میخوره 😐
 
دانشجوی اردبیل باشی (مرکز حسینیت!)، بیشتر از نصف کلاستون بچه‌های بومی و ا‌کثرا مذهبی باشن و تو بری، ترق! اول محرم آهنگ شاد بفرستی تو چنل موسیقی کلاستون که " آره مودتون نیوفته و فلان..." و بعد از طریق پلی شدن نوحه هایی که شب پیش فرستاده شده بودن یادت بیاد محرم بوده و خب بد شد، نه؟ :‌)))...
 
دیشب بود حدودا داشتیم با @Sety و فاطمه چت میکردیم حرف از چند سال اینده شد که ستایش داشت از فانتزی دوران کنکور اینده حرف میزد و میگفت میریم فلان جا و اینا من گفتم نمیام رفتید تماس تصویری بگیرید🚶‍♀️
و ستایشی که گفت بزار لباسامو درست کنم یه ربع دیگه خوبه زنگ بزنم؟:))
تا چند دقیقه نگرفته بود منظورم چیه:))
 
با بابام قهر کرده بودم اومدم براش چشم غره برم همون لحظه پام گیر کرد به چادری که خواهرم انداخته بود زمین و نزدیک بود بیوفتم...یه بار خواستم قیافه بگیرم:))
 
خودم ن ولی از دوستان داشت میگفت برو تو کووووو
ک من گفتم برو تو کوچه رضایی سمت راست ی بوتیک درجه یکیه.. کاراش عالی...
بعد باباش از پشت سر گفت آدرس دادنتون تموم شد بیاین غذا...
داشت بدبخت میشد..
 
سر کلاس دینی اومدم جواب سوالو با الهام گرفتن از یه حدیث بگم
حدیثو اشتباه گفتم اخرش فهمیدم چه گندی زدم
 
پارسال یادمه میخواستم گواهینامه رانندگی بگیرم، آیین نامه رو قبول شدم ولی واسه امتحان شهری خیلی استرس داشتم و هول بودم، موقع امتحان افسر بهم گفت دنده عقب بگیر منم از بس هول بودم خیر سرم میخواستم دستمو بزارم پشت صندلیش که برگردم عقبو ببینم، بعد از اینکه پارک کردم دیدم دستمو گذاشته بودم پس کله اش!!!
همون لحظه فهمیدم که دیگه رد شدم ...
 
دایرکت رو دایِرکَت خوندم وقتی داشتم با مامانم حرف می زدم
قَریَه به معنی روستارو کلاس هفتم قُریه خوندم
مَواد رو هنوز هم مُواد می خونم
 
من بچگی ی چند باری میخواستن اذیتم کنن میگفتن ب بقال سر کوچه رفته.. زیاد شبیه خانواده نبودم...
این رفته بود تو ذهن من.. کلاس دوم معلممون پرسید ب کی رفتی؟ گفتم بقال سر کوچه... مامانمم می‌شناخت.. معلم بود اون موقع... خودش ریخته بود برگاش مونده بود..
 
Back
بالا