خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
استاد المپیاد زیست مرد هست.

من و @alireza' توی سالن اجتماعات بودیم برای افطار، خانمِ ب. اومد به ما گفت چرا "استادتون" نیومدن؟
من فکر کردم میگه چرا "دوستاتون" نیومدن، و از اونجا که دوستام ا تیشرت بودن و داشتن مانتو میپوشیدن که بیان پایین، گفتم:

دارن لباس می‌پوشن که بیان!

بعد ملینا یهو جواب داد که استاد رفتن خونه، فهمیدم چه سوتی ای دادم... ملینا متوجه نشد(اگه میفهمید که روانیم میکرد:)) ) ولی خانم ب. زل زل نیگام کرد قشنگ داشت با چشماش میگفت مگه چی کار میکردن که دارن لباس میپوشن:))
 
استاد المپیاد زیست مرد هست.

من و @alireza' توی سالن اجتماعات بودیم برای افطار، خانمِ ب. اومد به ما گفت چرا "استادتون" نیومدن؟
من فکر کردم میگه چرا "دوستاتون" نیومدن، و از اونجا که دوستام ا تیشرت بودن و داشتن مانتو میپوشیدن که بیان پایین، گفتم:

دارن لباس می‌پوشن که بیان!

بعد ملینا یهو جواب داد که استاد رفتن خونه، فهمیدم چه سوتی ای دادم... ملینا متوجه نشد(اگه میفهمید که روانیم میکرد:)) ) ولی خانم ب. زل زل نیگام کرد قشنگ داشت با چشماش میگفت مگه چی کار میکردن که دارن لباس میپوشن:))
البته ناگفته نماند من گفتم استاد گفت میخواد بره با خانمش افطاری بخوره.. اونجا بهتره... 🤣
بعدش گفتم البته اینجوری ک ن.. گفت میخواد بره خونه 🤣🤣🤣🤣
 
زنگو تازه زده بودن
بچه ها همه اومدن داخل و نشسته بودن و منتظر معلم
بعد من اومدم تو
بلند گفتم هرکی سرپا عه ....ه
بعد که به خودم اومدم دیدم تنها کسی که ننشسته خودمم 😄
 
ساعت هشت شب از سوپرمارکت در حال خروج بودم که به فروشنده با اعتماد به سقف گفتم روز خوش 🤣
 
_با تو و امیرحسین... :-"

پ.ن. طرف مقابل خودش امیرحسین بود🤣 ب من چ خب... یکی محمد حسینه یکی امیرحسین... قاطی میشه خو
 
ماله نکش رو ماستات
( داشتم تو ذهنم خودمو توبیخ میکردم.. اره خلاصه ماله نکش رو گندکاریات و ماستمالیش نکن ترکیب شد... میخواستم پهنای مطلب خوب برسه...)

مجددا به استادمون گفتم دادا‌ش... و ب معاونمون... بیاین بزنین پس کله ام
 
همین زمستون بود که برف اومده بود و من یکی از رفقا (دانیال) قرار گذاشتیم که بریم شاه گلی قدم بزنیم
خلاصه من رفتم و رسیدم اونم اونجا منتظرم بود
حواسش هم به من نبود گوشی دستش بود
من یکم برف برداشتم که بکوبم به سرش
برف رو که انداختم ماشالا نشانم خیلی دقیق بود رفت اینور تر خورد تو صورت یه دختره 🤦‍♂️
همونجا فاتحمو خوندم 😄
اونا هم دو تا دوست بودن اومدن دوتایی منو تا میخوردم کتکم زدن و بعدش صورتم رو با برف شستن !
و این بود داستان قدم زدن ما
 
یه روز صدا سیما داشت میکاییل پخش میکرد
بعد از شدت خوشحالی به جا اینکه بگه کامبیز دیرباز گفت دامبیز***باز😂
 
رفتم مهد دنبال داداشم
برگشتم گفتم سلام من داداش محمدحسنم.
بعد کل مربیا: 👀
+منظورت اینه که آجی محمدحسنی نه؟
+میگم محمدحسن چه داداش خانمی داره:))
من: آب شدن*
 
امروز رفته بودم دندون پزشکی
بعد که منشی کارای بیمه و اینا رو انجام داد
موقع رفتن گفتم سلام برسونید* خدافظ😐😐😐
 
با یه بنده خدایی رفتم سوپری بعد گفتم فلان چیزو نداره ؟ داشتم میگشتم دنبالش تو قفسه پایینیا اونم اومد بگرده
رو سرش عینک آفتابیش بود کلشو آورد پایین بگرده جدا از اینکه عینکش داشت پخش زمین میشد با شتاب با کله داشت میومد تو صورتم
 
کالم و سامل برمیگردم...
نگران نباش🤣
اههه دیگه دارم نمیتونم واقعا
مردم سر قبرم بیاین ها!
 
حفاظت فیزیکی ورودی با خداهرم بای بای میکرد..
تو حال خودم بودم یهو دیدمش دستمو بردم بالا باهاش بای بای کردم..
شعععت.. فاککک
 
توی فامیل عادت داریم برای فامیل های بزرگ تر پدری میان وند جان اضافه میکنیم
مثلا عمو جان اصغر : ))
تبریک عید بود و توی دهن منم نمی‌چرخید رفتم جلو به عمو بزرگه پدری گفتم عید شما مبارک عمو جانی : ))
بنده خداهم درجواب گفت مرسی توام جانی : ))
 
اول صبح توی مدرسه بچه ها داشتن گوشی شونو چک میکردن ، از کلاس اومدم بیرون و دیدم معاون مون اومد رفت تو کلاس بغلی ، سریع اومدم تو کلاس و گفتم بچه ها جمع کنین ، فلانی اومد
القصه فلانی (معاون محترم ) یه دفعه کله کشید تو کلاس و به تندی گفت چرا گفتی گوشی هاشونو جمع کنن ؟و دو دقیقه با اخم زل زده بود به من و بعد با نگاه الان برم از انضباطش کم کنم طوری کلاسو ترک کرد 🤣
نگو این رکب زده و خودشو پشت در کلاس بغلی پنهون کرده
#معاون کاربلد🤣
 
همین تابستون پیش بود
خونه جدید خریده بودیم و خونه قبلیه رو که اجاره بود رو تحویل دادیم اومدیم خونه خودمون !
بعد چون خونه اول خودمون بود و هم بالاخره خونه رو عوض کرده بودیم هی فامیلا از شهرستان مهمون میومدن و کمش یه روز میموندن
حالا بگذریم
خونه قبلیه که اونطرف شهر بود تو علامه
بعد که خونه خریدیم اومدیم ولیعصر
دوسه روز بود که خونه رو اسباب کشی کرده بودیم من کلاس داشتم و با دوچرخه رفتم سر کلاس
بعد آموزشگاه با خونه فاصله چندانی نداره ۱۵ ۲۰ دیقه نهایتش طول میکشه که با دوچرخه برسی اونجا
خلاصه کلاس تموم شد و راه افتادم به سمت خونه قبلیه
بعد کلا یادم رفته بود که ما خونه رو عوض کردیم اصلا به مغزم نمیومد و به راهم ادامه میدادم
آموزشگاه و خونه قبلیه خیلییی فاصله دارن طوری که اگه با ماشین باشی و ترافیک نباشه و تند بری ۱ ساعت طول میکشه برسی
منم هی میرفتم وسطای راه با خودم گفتم که چرا راه اینقد طولانی شد ؟ خلاصه باز ادامه دادم
رفتم و رفتم و بعد ۲ ساعت رسیدم دم در مجتمع
دقیقا همونجا دوهزاریم افتاد که وای اشتباهی اومدم
بله و اینگونه شد که منی که ساعت ۵ از کلاس تموم شده بودم ساعت ۹ و نیم رسیده بودم خونه 😂🤦‍♂️
 
تو ترکی "کیم" به معنی چه کسی هست
بعد من نمیدونستم به این بستنی چوبیا کیم میگن 🤣🤦‍♂️
رفتم از بوفه مدرسه بستنی بگیرم
گفتم بستنی چوبی میخوام
فروشنده برگشت گفت کیم؟ (چه کسی یا کی؟)
من: بستنی
*کیم؟
×بستنیی
*کیممممممم؟
×بستنیییییییی
خدا رحم کرد دوستم از اینور رسید گفت خنگول منظورش بستنی چوبیه 😄
وگرنه کم مونده بود دعوا کنیم 🤦‍♂️💀
 
وای بابام صب میگه این ی ذره املتو بزار رو همون لقمت بخور
میگم بابا این ایندازه 3 4 تا سواله.. بعدا میخورم گشنم شد....

بعله من دیگه رددددد دادم ... نمیتونمممممممممم
 
Back
بالا