خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
توی کارتون ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی، در یک صحنه که فیلین و اون دختره هستن، یکدفعه گوشی فیلین زنگ می‌خوره و صدای مهرداد رییسی به عنوان زنگ موبایل می‌خونه: فیلین فیلین....تلفن می‌زنم چرا جواب نمی‌دی، چرا فیلین؟و ......الی آخر
من، محض شوخی اینو گذاشتم روی زنگ گوشیم و چون گوشی‌م همیشه سایلنته، اصلا فکر نمی‌کردم روزی زنگ بخوره، مگر تو خونه.
اون روز توی دفتر سرایداری مدرسه، جلوی دبیر فیزیک یازدهما و یه خانوم دیگه از دبیرا، گوشی‌م زنگ خورد و با بیشترین شدت صدای ممکن از ته کیف‌م این صدا
پخش شد🤣 و من با یک لبخند دستمو تا ته کرده بودم تو کیف‌م تا گوشی رو خفه‌ کنم
دیدم یه لبخندی گوشه لب‌شون نقش بست، عمق فاجعه بود اونجا🤣🤦‍♀️
 
امروز تو راهپیمایی بچه های علامه حلی که اومدن دوستمون گفت اعه بچه ها پارتنرهامون اومدن بعد پشت سرش معاون مون بود🫠اصلا یه روزی بود
 
(سر تخمیر بودیم خواستم راجب پنیر محلی و حفره هاش بپرسم)
-استاد این پنیرای محلی هستن یه جورین سوراخ سوراخن و..
+🗿چجوری؟
-میره تو دیگه
همه اون لحظه:😗
 
دبیر دینی : یه حدیث در مورد اهداف انسان در زندگی بگو
من : نگاه به نامحرم تیری از تیر های شیطان است که بر دل آدمی میزند
بچه ها همزمان در حال گاز زدن موزاییک
 
داشتم یه مبحثی رو نشون می دادم که باید از 2 استفاده می شد با دستم علامت 2 رو نشون دادم یکی ک توضیحش کامل شد یکی از انگشتامو باید میبستم تا اون یکیو بگم عدد دو رو با انگشت وسط و اشارم نشون داده بودم . اون انگشتی ک بسته شد انگشت اشارم بود و اون انگشتی ک موند و کلاس و حال من و چیزی ک سمت معلم بود و ....
 
بابام عناب گرفته بود و من شک داستن که عنابه یا سنجد ازش پرسیدم
باباا عناب گرفتی یا سنجاب:))
بجای سنجد گفتم سنجاب...خواهرم تا نیم ساعت زمینو گاز میزد:))
 
سوتی نیست ولی خب
امروز، دقیقا موقع گرفتن کارنامه‌های ماهانه و دیدار با دبیران، مامانم و دبیر ریاضی در حال تیکه پاره کردن تعارف
مامانم: فاطمه از شما تعریف می‌کنه
دبیر باحال ریاضی زیرلب در حالیکه فقط خودم و خودش بشنویم : من باید ازش تعریف کنم، اون تعریف می‌کنه؟😭🤣
 
من: معلومه خونواده پر جمعیتی هستین.
مبینا: آره n تا خاله دارم و nتا دایی
من: خدا زنده شون کنه ، عع چیزه خدا حذفشون کنه
(زبونم نچرخید بگم خدا حفظشون کنه🗿)

میخواستم بگم این موجی بود که فلانی راه انداخت و همتون سوار براین موج شدین

چیزی که گفتم: این موجی بود که فلانی راه انداخت و همتون سوار من شدین
 
- خب اون تریلیه nتا چرخ داره اگه n دقیقه زمان ببره هر چرخ عوض کنن ۲۴ ساعت کامل وقت میبره
+ خب اگه اینطوره کی اینا راه میرفتن ؟
من : خب صبح یه ساعت زودتر پا میشدن
 
دبیر زمین، در حالی که سعی داشت بگه: شکاف و شیار

گفت:


"شکار و شیاف"

داشتم شعر میخوندم، اسم معشوقه "اختر" بود، خیلی شیک زبونم چرخید گفتم اصغر و کل قصه دارک شد.
 
پارسال دبیر آمادگی دفاعی مثلا میخواست بگه دوران بزن درو تموم شده
گفت دوران بکن درو تموم شده :))
انقد خندیدیم که از جلسه بعدی نیومد بقیشو معاونمون اومد تدریس کرد
 
بعد از نیم ساعت اسکل بازی درآوردن جلوی استادم و بالا پایین کردن پله ها:
+ خانوم **** دنبال جایی میگردید؟
-بله استاد...راستش میخوام برم سالن ۱۶ اتاق ۲۲۹
+اشکال نداره اجازه بدید من راهنماییتون کنم
-نه ممنون... زحمتتون میشه، خودم پیدا میکنم
+خواهش میکنم...زحمتی نیست...همراهم تشریف بیارید

ده دقیقه بعد من و استاد، حیران در محوطه:
+خانوم **** اینجا یه در خروجی نیس از دانشکده بتونیم خارج شیم ؟ :)) اصلاً از کجا اومدیم؟ :))
 
سوار اتوبوس شده بودم برم تهران
مسئول ترمینال اومد تو اتوبوس
اسم مسافرا رو میگف که کسی جا نمونه
مثلا میگف آقای فلانی اونم میگف بوردایام اینجام
به من که رسید گفت آقای ب*******
گفتم : حاضر 🤚
 
خب دوستام میگفتن اینا که میرن کلاس تکواندو بعضی جلسه هاشون تو هوای آزاد تو پارک بانوان برگزار میشه انگاری جلو در پارکم خالی بوده
باباهاشون ترسیده بودن بعد سه تا دختر هم کمی اونطرف تر وایستاده بودن اینا دروغکی بهشون گفتن اینا با ما به کلاس میان نگران نباشید برین تنها نیستیم
بعد نگو رل هاشون اومده و کارهای چیز میز اونجا اتفاق افتاده =))
گفتن با اینا میرین؟با اینااا ایناااااااااااااااا؟؟؟/
هیچی دیگه احتمال اینکه دیگه به کلاس برن تقریبا صفره 😂 😂 یعنی میگه از خنده جر خوردیم
 
یکی بهم پیام داده بود(پسر)بعد من نمیفهمیدم چی میگه
پیامشو خواستم بفرستم واسه دوستم ببینم چی میگه اشتباهی واسه خودش فرستادم و همون لحظه سین کرد😂
 
هفته قبل استاد ریاضی داشت بسط اعداد طبیعی یکی از سوالات جزوه رو توضیح می داد که فهمید بچه ها حواسشون نیست و توضیح نداد وقتی داشت از بچه ها حساب پس می گرفت من زیر لب گفتم اون از زیست شناسی این از ریاضی یکدفعه معلم به سیم آخر زد و با لحنی گاوس مانند گفت:چه ضری زدی؟بعد دوباره گفت چه ضری زدی و بعد گفت چی گفتی منم جمله ام رو گفتم
 
معاون ما سه نفر رو دید گفت سلام سلامم چطورین چیکار میکنین؟
منم گفتم والا خانوم خوبیم داریم نارنجی میخوریم 😶‍🌫️
برگشت گفت اعه کمی هم قرمز و صورتی بخورین :)) دیگه هم پیش دوستام ضایع شدم هم اون
نارنگی،بدون دوستت دارم ❤️🤡
 
داشتم میرفتم که شام بخورم
تخم‌مرغ آب‌پزو گفتم تخم مرغ پُخ‌کرده و بعد متوجه شدم اشتباه گفتم پس درستش کردم تخم‌مرغ بخار‌کرده تا در نهایت بازم متوجه شدم اشتباه گفتم :) و گفتم بخارپز
بعد میخواستم بگم فلان جا خیلی افراد معتاد وجود دارن که گفتم افراد مواد‌کِش
بعد از شام خواستم درِ سس که کنارش بودو بذارم و جمعش کنم امااا سه ساعت به میز خیره بودم فکر میکردم خدایا من چیکار داشتم با این میز؟
می‌رسیم به مرحله ی مسواک زدن که داشتم راه می‌رفتم و پام خورد به بسته های کنار در و همه پخش شدن رو زمین : )))
وقتی جمعشون کردم خواستم مسواکمو بزنم و حین برداشتن، مسواک از دستم افتاد رو زمین : )))
مامانم: عسل مامان جان تو دیگه واقعا رد دادی! :)
 
توی کانال بچه‌های کامپیوتر جهانی امسال، یکی از پسرا از کتاب بگذارید بخوابم گوسفند‌ها عکس گرفته بود و من این رو خطاب به مدرسه استوری کردم🤣🤦‍♀️
نوشتم: من هر روز خطاب به مدرسه
تا الان فقط سرایدار مدرسه‌مون استوری‌مو ندیده، همه در همون لحظات اول سین زدن🤣🥲
 
Back
بالا