خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
همین ک به جای کیوان رو تخته گردالی واو رو کوچیکتر بنویسی و بشه
کی*ران
کافیه . نمیخوام بیشتر حرف بزنم...
 
روز تولدم سرکلاس المپیاد، استاد ازم پرسید نسبت به سن جدیدت چه حسی داری و من اومدم با توضیحات فراوان به انیمیشن گیسوکمند ارجاع دادم که وقتی بچه بودم اونو می‌دیدم و فکر می‌کردم خیلی ازم دوره که ۱۸ سالشه، حالا خودم یه سال با ۱۸ فاصله دارم.
این مضمون چیزی بود که می‌خواستم بگم ولی از اونجایی که فهمیدم کسی غیر من گیسوکمند ندیده اول مجبور شدم داستانش رو توضیح بدم و کل کلاس با قیافه‌ی پوکر زل زده بودن بهم🥲🤣
آره خلاصه، خدا نصیب نکنه
 
ساعت یازده شب ، با پشتیبانی همراه اول داشتم حرف میزدم برا مشکل سیمکارت مودمم
آخر صحبت که تموم شد ، خدافظی که میکردم گفتم:
خسته نباشید ، روزتون بخیر !!
امیدوارم اپراتور متوجه نشه وگرنه تا فرداش بهم میخندید
 
سخنانی از من سرکلاس امروز المپیاد:
جمله اصلی: خرس میکشتت
حرف من: خرس میکنتت
جمله اصلی: پلیس با دزد مکانش یکی میشه
حرف من: دزد و پلیس میرن مکان
وقتی زدی بالا و وقت نداشتی:

ی بنده خدایی گفت وای چ بوی شربت ابلیمویی میاد.
یکی دیگه از بچه ها گفت بیا بوی اینه بزن میخوای(اشاره ب الکل دستش)
طرف فک کرد عطره.. زد ب خودش...😐
تا ی پن دیقه ای سر کلاس میخندیدیم..
استاد هی میگفت میخواین ک تمرکز کنیم برگردیم ب روند کلاس.. و ما سی ثانیه ساکت میشدیم.. دوباره یکی ی ذره کنترلش از دستش در میرفت و دوباره از اول..
 
با من از سوتی دادن حرف نزنین
همین یک ماه پیش که تو آزمایشگاه بودیم
بعد از تشریح میگوها و شاه‌میگوها
وسایل رو جمع کردیم
بعد من از اون میگویی که تشریح کرده بودم، همه پاها و اجزاشو گذاشته بودم رو یک دستمال کاغذی روی میز که بعدا با خودم ببرمش خونمون(دوست داشتم نگهشون دارم بعنوان اولین تجربه تشریح میگویی که داشتم، آخه خیلیم قشنگ بودن واقعا!)
بعد که وسایل جمع شد، رو میز رو نگاه کردم و پیداش نکردم(یکی از بچه‌ها موقع تمیز کردن میز، انداخته بودش دور)
بعد فک کنین جلوی دوتا استاد و بچه ها
بلند گفتم: "پاهای من کوووو؟؟!!"
هیچی دیگه، همه تا چندلحظه با بهت بهم نگاه میکردن که منظورت چیه
بعد که فهمیدم چی گفتم، سریع اصلاحش کردم که بابا، منظورم پاهای میگوم بود، ولی خب دیگه دیر شده بود و همه خندیدیم:))
 
یه سری سال هشتم معلم ریاضیمون با یکی از بچه های نهم که دوست ماهم بود کار داشت بعد صبح زود تو کتابخونه داشتن حرف می زدن و لازم به ذکره مسئول کتابخونه نبود یعنی کتابخونه کلا خالی بود فقط اون دوتا بودن حالا من و دوتا از دوستامم خواستیم بریم تو به معلممون یه چیزی بگیم و هی رومون نمیشد بریم وسط بحثشون و دم در کتابخونه تو حیاط هی الکی بحث می کردیم و چندتا تیکه هم انداختیم به هم باز نرفتیم تو ولی گویا سروصدای ما رفته بود تو -خیرسرمون در و پنجره عایق زده بودن واسه کتابخونه- و آخر اون بنده خدای نهم اومد درو باز کرد گفت بچه ها چی می خواید کار دارید؟ می خواید بیاید تو؟ و فهمیدیم معلمه هم فهمیده و هیچی دیگه
این یکی سوتی من نیست سوتی دوستمه
یه بار یکی از معلمامون می خواست بره مشهد این دوست منم خیلی این معلمه رو دوست داشت و ازش خوشش میومد ما و چندتا از بچه ها هم داشتیم باهاش حرف می زدیم که فهمیدیم امشب حرکت می کنه بعد یکی یکی بچه ها شروع کردن که التماس دعا و اینا معلممون هم گفت باشه ولی شماهم امروز یعنی قبل اینکه برم دعا کنید برام بعد یهو دوستم گفت ما همیشه درحال دعاییم بعد اومد درستش کنه گفت یعنی نه اینکه همش برا شما دعا کنیما کلا بعد دوباره اضافه کرد بعد اون وسط واسه شما هم دعا می کنیم و هیچی دیگه کلا جمع رفت رو هوا حالا واکنش معلممون: خوشا آنان که دائم در نمازند ...
 
  • خنده
امتیازات: ROSEE
معلم زیست میخواست بگه به همراه خارک و سه جزیره تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی گفت خارک.... البته نمیدونیم از قصد بود یا نه :))
 
تاخت و تاز و کُشتار... نه بابا کِشتار🤡
دبیر اینجوری بود ک از اول سال لای کتاب ادبیاتم وا نکردید ن؟😂😭
 
پدرم یدونه وانت پیکان داره
من بیشتر اوقات سوار اون می‌شم
چند وقت پیش باهاش تو جاده بودم فکر کنم جاده سنتو بود ؛
محسن لرستانی هم داشت پخش می‌شد
دنده ها رو یکی یکی زیاد کردم رسید به چهار
همون لحظه آقا محسن گفت : ببین کی شده رقیب ما ...
منم کاملا جدی رفتم دنده پنج :))
آب هویجی بود که می‌ریخت
گیربکسش بعد از اون دیگه مثل قبل نشد =))

*** وانت پیکان 4 تا دنده بیشتر نداره ***
 
داییم گشنش بوده اومده یخچالو باز کرده یه گارینا بلانکا (امیدوارم درست نوشته باشم) میبینه و فکر میکنه شکلاته و میخورتش
بنده خدا سه روز تمام اسهال بود
 
بنده تو کارسوقی که برگزار شد، موقع تشریح موش یه سوتی بدی دادم
اینطوری شد که موش ما بعد از مُردن، ادرار کرده بود
بعد من استادمونو صدا زدم و با لحن متعجب پرسیدم: "آقای ف. یچیز زردی از این موشه اومده بیرون، این چیه؟!"
بعد استادمون درحالی که منو پوکر نگاه میکرد، با یه لحنی که داشت جلوی خندشو میگرفت، گفت: "مهسا، بنظرت چیز زردی که از بدن بیرون میاد، چیه؟"
و خب من تازه فهمیدم چه سوتی‌ای دادم و فقط جلوی خودمو گرفته بودم که بلند نخندم:))
یدونه سوتی دیگه هم موقع تشریح موش دادم که متاسفانه قابل پخش نیست...:rolling_on_the_floor_lajghing:
 
به مادرم گفتم:
مامان میشه دو تا گوش پاک کن ازت قرض بگیرم؟
مادرم:
البته پسرم؛ ولی ازشون که استفاده کردی بذارشون سر جاش =))
 
"بیاین بگین من تنها کسی نبودم که به معلمم اشتباهی گفتم مامان 😂"
-پ.ن: البته راجب پسرا رو نمی‌دونم 😀
 
سخنرانی امروز رئیس حوزه :
بچه ها اگه ماشین حسابتون مساوی داشته باشه اشکالی نداره
 
Back
بالا