خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
-نذرتون قبول باشه نرگس خانم، خیلی خوشمزه بود، ممنون.
+متشکرم، ممنون، مرسی.
دقیقا هر سه تا رو هم گفتم. 😭
 
-از امروز جای یانگوم ای‌کیوشان می‌ذاره.
+منظورت اوشینه؟
 
دوست بالاییمون راجب تبریک و تسلیت گفت یادمه پارسال شب شهادت امام علی بود فکر کنم بابام گفت بیا برو به سوپوره 100 تومن صدقه بده و اینا(منم نمیدونستم واس چی تعطیله)

منم رفتم تو کوچه دیدم نیست رفته انگاری یهو چشمم خورد دیدم داره سوار میشه بره یه کوچه دیگه دوییدم راهو گفتم اقااا اقااا وایسا وایسااا

وایستاد برام گفتم بفرما اقا تبریک میگم قبول باشه ؛ گفت چی قبول باشه ؛ گفتم تعطیلی فردارو دیگه ، گفت شب شهادته حاجی...
 
امید مصلایی سر کلاس امروز :
بچه ها این اکسیژنه اینجا مثل یه گاو نره
بهت شیر نمیده
شاید چیز دیگه ای بده ها ولی شیر نمیده

دیگه با خانواده نمیشه کلاس هم دید
 
سوتیای شما سوتی نیست که...
یا شاید سوتی های من سوتی نیست... :))

یه بار یکی از اعضای خانواده گوشه پاش می خوره به میز تلوزیون و کشکک زانوش جا به جا میشه و پا کامل میپیچه و بر نمیگرده.
منم حدودا ده سالم بود. با داد و بیدا گفت زنگ بزن اورژانس.
و بله... من زنگ زدم به 125. تلفن رو هم دادم خودش صحبت کنه...
بقیه ماجرار رو باز میذارم......... =))
 
توبول های عرضی رو سر کلاس خوندم ترول های عوضی
بعد استاد اینجوری بود که منظورت توبوله؟
من قاطعانه : نه تروله!!
 
عمه مامانم رفته بوده اتریش تو هتل ملافه رو باز کرده رو کرده به شوهرش

گفته
حمید عجب جنسی داره فکر کنم خارجیه
 
روز قبل از اعلام فوت آقای رئیسی بود
داشتیم با خانواده اخبار رو میدیدیم و مجری اخبار چادر سیاه پوشیده بود (طبق معمول، چون همیشه چادری بود)
بعد من به پدرم گفتم چرا این زنه سیاه پوشیده؟ نکنه خودشون میدونن رئیسی مرده ولی خبر نمیدن؟
 
داشتم مسخره بازی در میاوردم و به یکی می‌گفتم که «نه می‌تونی جام باشی، نه می‌تونی بام باشی، گفتم که در جریان باشی.»
یهو بعد چند ثانیه یه چیزی گفت، خواستم بگم انشاالله شما هم داشته باشی، به جاش گفتم انشاالله شما هم جریان داشته باشی. :-b
 
دیشب که برق رفته بود گوشی ام ۲ درصد شارژ داشت رفتم شارژر رو زدم توی برق و گوشی هم توی شارژ، نمی دونم چرا گوشی ام شارژ نمی شد
 
بعد مدتها رفته بودیم خونه ی پدر بزرگم عموم اینا هم اومدن -حدودا از هشت سالگیم ندیده بودمشون- بعد خب همینطوری که از در اومدن تو از همون جلو شروع کردن به احوالپرسی و اینا
عموم اومد احوالپرسی و اینجورچیزا بعد دختر عموم اومد بعد پسر عموم اومد بعد من همینطوری طبق عادت دستمو اوردم جلو دست بدم دیدم یه حالتی انگار دستشو کشید عقب یه نگاهی کرد به من رد شد
من تا کلی وقت داشتم فکر میکردم چرا و اینا بعد کلی وقت فهمیدم یعنی داشتم به در و دیوار فحش میدادم که چرا اینجوری کردم :))
 
سر کلاس دوستم رو برگه واسم نوشت "پیوستگی بلدی؟" منم خیلی گنده نوشتم "نه"
بعد مثلا سریع اونوریش کردم که معلوم نباشه
چند دقیقه بعد همون برگه رو دادم به استادی که هفته پیشش پیوستگی درس داده بود.
 
اولین بار که رفتم دندونپزشکی و تا الان البته آخرین بار، ۸ سالم بود.
دکتر اومد یه چیزی زد و رفت، من پاشدم برم،گفتم دست شما درد نکنه🤣
گفت بشین بابا فقط بی‌حسیت‌ رو زدم🤣🤣🤣
اونجا بود که هستی‌ام به آتیش کشیده شد🤣
 
دوستم خیلی جدی گفت:

"کلاس هفتم که بودم همکلاسیام کلاس دهم بودن"
😂😂😂

منظورش همسرویسی هاش بود
 
مسئول پایه روی کپی زدن بچه ها از رو هم حساس بود هر از گاهی میومد سر کلاس ها میدید


صبح یروزی بود و دوستم داشت تکلیف ها رو از روی گوشی چک میکرد و با احتیاط هم میکرد

من پشت به در کلاس رو نیمکت نشسته بودم ، گفتم مهبد خیالت راحت باشه این عباسی جرئت نداره (مسئول پایه) به تو گیر بده ، همه زدن زیر خنده ، گفتم چی شده ، دیدم پشتم وایستاده گفت عه من جرئت ندارم

منو برد بیرون یه سلام علیک کردیم و همین کارا گفت حله برو کاریم نکرد
 
عمم خونمون بود
مامانم یچیزیو بهم داد (یادم نیست چی بود)
منم با صدای بلند گفتم این چیه آخه به درد عمم میخوره
و آره عمم دو دیقه فقط نگاه میکرد
 
زنگ ریاضی بود امتحان داشتم.
منم گفتم اقا اجازه من برم دستشویی؟گف برو سریع برگرد
منم رفتم کارامو انجام دادم دیدم ای داد بی داد آب قطع بود.
افتابه هم خالی بود.
 
داداشم هول میشه کلمات رو عوضی میگه

اون روز با عشق و علاقههه اومد گفت سینا به المپیاد علاقه مند شدم گفتم چی؟ گفت جنوم گفت چی؟جنوم چیه؟ گفت بابا همینی که ستاره و کهشان رو میبینم دیگه!!!

دیشبم با یه هیجانی کفت سینا باز نری کنسرت مربا بخریا نمیخوریم ما
 
Back
بالا