یکی از مادر دانش اموزا اومده سراغ مامانم.. گفته افتاده دخترم نتونستم براش کتاب ششم ثبت نام کنم...
مامانم گفته نه باید بشه چرا نشده.. ما اصلا افتاده نداریم.. و بحث ادامه پیدا کرده همینجوری...
بعد خانومه گفته فامیلیش افتاده اس ها
مامانم فکر کرده میگفته تجدید شده
________
رفتم باشگاه سه شنبه بعد هیچکی نبود جز یکی از ارشد های کیک بوکس...
بعد گفت چرا این تایم اومدی.. گفتم ی مدت شیفت کردم فیتنس کار میکنم..
بعد گفت این تایم کنگ فوئه.. گفتم نه من خیلی وقته میام فیتنس و فلان اینا..
بعد یکم بحث گفتم روزای زوج میام.. گفت امروز سه شنبه اس.. فرده.. گفتم ااا رفتم بیرون.. بعد بیرون یادم افتاد من همون روزای فرد میرفتم
برگشتم گفتم درست اومدم و اینا.. زنگ زد از استاد پرسید کلاس دارن اینا.. این روز زوج و فردشو قاطی کرده... کلیم بهم خندیدن...
بعد میگه سمپادی بودی دیگه
شرفم رفت خلاصه..
خیلی جدیی تاکید داشتم نههه من میومدم... وای خدا