خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

نمایشگاه داشتیم بعد تو راهرو منتظر یکی از بچه ها بودم
دیدم هم سرویسیم داره از کنارم رد میشه منم که حوصلم سر رفته بود
برای دوستم پا گرفتم ;D اینم داشت میوفتاد یدفه مامانش از پشت یه نگاهی از این نگاها [-( کرد
بعدشم گفت جلو مامانش؟ ^-^
عاغا منو میگی :-[ :-"
بعدم سریع محل حادثه رو ترک کردم :>
.............
سر کلاس میخواستم بگم next time گفتم next station
---
وارد ساختمونمون شدم بعد اومدم در خونه
حالا هرچی در و هول میدم و کلیدو میچرخونم در باز نمیشه :|
اومدم دم در نشستم تا کسی بیاد کمکم کنه بعد یه ربع در ساختمون باز شد منم به امید اینکه بیاد کمکم و اینا ;;)
پاشدم دوباره سعی کردم درو باز کنم بعد تازه فهمیدم تمام مدت داشتم کلیدو برعکس میچرخوندم :-" X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

کلاس چهارم بودم رفتم کلاس زبان ،همه ی این هم کلاسیام از خودم بزرگتر بودن بعدش یهو معلممون پرسید
? Do you know the meaning of ex-husband​
-
Yes ! extra husband

هیشی دیگه کلاس رفت رو هوا ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

صدای کلفت خش دار دخترونه!!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چن وخ پیشا قرار بود دوتا امتحانو تو یه روز بدیم رفتیم یکیشو کنسل کردیم یکی از بچه ها نمیدونست یه شب قبل یکیشونو خونده بود حالا شاکی بود چرا به من نگفتین منم گفتم کودوم خری دوتا درسو تو یه...دیدم مخاطبم خودشه اومدم جملمو عوض کنم گفتم هیچ خری دوتا امتاحانو تویه روز نمیخونه دیدم بازم مخاطبم همونه عصبانی شد گفت آره من خرم!از خنده پخش شدم رو زمین =))خیلی بد شد X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتیم با مامانم عروسک فروشی واس یکی از فامیلامون عروسک بخریم :>
مامانم یه باب اسفنجی برداشت و گفت باحاله نه؟گفتم آره بانمکه ;D
مامانم رو ب فروشنده: آقا این رنگ بندی نداره؟ ;;)
من: =)) =)) =)) =))
فروشنده: خانوم این باب اسفنجیه ها ;)) ;)) ;))
مامانم: :-" :-" :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

در ازمون سمپاد مرحله سوم یه سوال منو به شک انداخت......جوابش میشد aوc منتها تو سوال اسمی از ترتیب نبرده بود و در گزینه ها یکی از چهارگزینه a,cو دیگریc,aبود و واقعا من نمیدونم کدام جواب درسته!!!!!!!!! :-s :-s :-s :-s :-s :-s
بجا اینکه هی از ما ازمون بگیرن یه ازمون بگیرن که سوتی نداشته باشه..........
 
پاسخ : سوتی‌ها

چن وقت پیش رفته بودم واس خودم شلوار بگیرم اتاقی که توش میتونستیم بپوشیم خیلی کوچیک بود و هر طرفشم اینه مغازه داراهم دوتا پسر جوون بود اغا من که رفتم این شلوارو بپوشم از بس تنگ بود اصلا نمیتونستم درش بیارم مغازه هم پر ادم ولی ساکت بود خودمو کشتم تا اونو از پام در ارم که یهو خوردم هرچی شیشه بود خورد شد ریخ زمین!!!!اخه من چه بدونم اونهمه تنگه!!
من: X_X!!!! :-ss
مامان:فرشته چه خبرته چیکار داری میکنی اون تو تو!!!! :o
همه: :-\
مغازه دارا: :))!!!
بعد دوباره من: :-[
بعد حالا گفتن عب نداره و اینا البته منم واس اینکه بد نشه چن تا شلوار خریدم ولی اب شدم رفتم زمین دیگه!!!! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

بذارید یه خاطره باحال دیگه هم بگم.میخواستیم یه هسته مغناطیسی سنتز کنیم بعد چون یه سری از موادش پیدانمی شد داشتیم از یکی دیگه از دبیرامون می پرسیدیم که چیکار کنیم،3نفربودیم دونفر کنار دبیرمون وایستاده بودن من روبروشون بودم.مافقط موادوگفته بودیمو نمیدونستن آزمایشمون چیه بهدیهو ایشون برگشتن به من گفتن :آها فکر کنم شما میخواید فروفلویید-یایه چیزی توهمین مایه ها گفتن!-سنتز کنید. بعد منم در کمال اعتماد به نفس گفتم نه ما میخوایم هسته مغناطیسی سنتز کنیم.یه لحظه مکث کردن بعد خندیدن و گفتن :خب همونه دیگه.یعنی مثل یک مگس که میچسبه به مگس کش له شدم.حالااین دبیرمون داره زیر لب میخنده این دوستان ماهم بلند بلند به من میخندیدن نامردا.منم که کلی له شده بودم گفتم:نمی دونستم خوب!
خاطراتی داریم ما با این دبیرمون!
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم: سارا مسخره ی عاص و خام شدیم ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند وقت پیش همایش داشتیم و یکی از تالارای شهر چند نفر از اموزش و پرورش هم اومده بودن اخرش باز این معاون پرورشی ما رفت صحبت کرد سخنرانیش که تموم شد گفت دعای اخرو بخونید برین کلاساتون(بنابر عادت همیشه که سر صف اینو میگه)
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال رفته بودم کلاس والیبال ثبت نام کنم بعد یه خانومه هم اومده بود دخترش رو ثبت نام کنه .
مکالمه بین اون خانومه و مسئول ثبت نام :
- نام ؟
- اسم خودم ؟ :-/
- نه اسم دخترتون . ;D
- مریم
- شماره شناسنامه ؟
- شماره شناسنامه خودم؟ :-/
- نه مال دخترتون :-L
- ...
- شماره
- خونه یا موبایل؟ :-/
- فرقی نمی کنه ، شما خونه رو بدید X-(
- ما معمولا خونه نیستیم ;;)
- خوب شماره موبایل بدید ~X(
- می خواید دو تا رو بدم
- :|

یعنی تا یه ربع داشتیم می خندیدیم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز میخواسم ب دوسم دفترچه خاطرات بدم ;Dبر میگرده میگه نه و 3ساعت بهانه میاره منم 4 ساعت کلکل میکنم ;Dبالاخره می قبوله بعد من یادم میاد دفترچه خاطراتمو دادم دسه یکی دیگه از بچه ها ;D
ادم شیرکاکایو رو با چنگال بخوره اینجوریضایع نشه ; ;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا ما تصمیم گرفتیم با دوستام پیاده بریم تا خونه!! حدودا 5 نفر بودیم و اینا!! البته چون از مدرسه بازمیگشتیم هممون با چادر بودیم!!
وسط راه که 3 نفر درآوردن چادراشون و بعدم به دلایلی :-" از ما جدا شدن!!
من و دوستمم تصمیم گرفتیم بریم ذرت مکزیکی بخریم,بریم خونشون بخوریم,بعد باباش من و برسونه خونمون!!
زنگ زدم به بابام و گفتم,گفت ایرادی نداره و فقط مواظب باشین!!
بعد دوستم زنگید به مامانش,مامانش گفت ما خونه نیستیم برین همونجا بخورین بیاین خونه!!
رفتیم داخل مغازه و نشستیم و تا شروع کردیم که بخوریم,مغازه داره داشت درو میبست!!
منم اصلا از آنجایی که همه جا حواسم هست الی انسان های اطرافم,نفهمیدم!! دوستم هی میزد میگفت بدو بدو داره مغازه رو میبنده!!
منم برگشتم و دیدم یا امام هشتم!! داره واقعا میبنده!!
دیگه آقا فلنگ و بستیم و فرار!!
که یهو مغازه داره گفت: اینجا در انبارمونه!!! بعد اینجوری شد =))
منم توجه کردم دیدم راست میگه و برای اینکه ضایه نشم گفتم: نه!! ذرتاتون خوشمزه نبود!! بعدم خیلی جدی رفتم بیرون!!
دوستمم پشت سر با اعتماد به نفس تمام میگه: اوهوم!! اصلا یاد ندارین درست کنین ها!!! [-(
مغازه داره مرده بود از خنده!!! یعنی واقعا ته خنگول بازی هستیم ما!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

خ خسته بودم-امير-داداش6ماهه-خوابوندم كنارم خوابيدم-اين بچه جيغ ميزد-عصاني شدم-ميگم خفه ميشي ياخفه شم؟يكتا با صداي بچه گانه:خفه شو-
(خب گيج بودم)
بلندش كردم دادمش مامانم ميگم عجب زبون درازي داره پسرت-،بهم ميگه حفه شو
2باره خابيدم-بعد صدام زدن ميگن رعنا پاشو،ناهارخوردم من:خابم مياد بابام: بروبخاب-رفتم تا دراز كشيدم يادم اومد نوشابه نخوردم-رفتم بالا سر مامانم: چيه چرا اينجايي؟بابام: بچه از خوابش زده ب تو كمك كنه ها-هي بزن تو ذوقش
من:چي ميگي بابا؟نوشابه ميخام-حرف تو دهنم نذار
مامانم:اين ميخاد كمك بده-دگلت خوشه
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتی واقعا چیز جالبیه ! ;D
امروز بچه ها گوشی و دوربین و اینا آورده بودن عکس بگیریم :-" یکی از دوستا گوشی مامانشو آورده بود ;D بعد یهو یکی با گوشی مامانش تماس گرفت اونم جواب داد ;;)
طرف : سلام و علیک و اینا
دوستم : سلام و علیک و اینا
طرف : عزیزم مدرستون میذارن گوشی ببرین ؟ ^-^
دوستم : (فکر کرد طرف معاون ِ مادرشه ;D ) آره میذارن مشکلی نیست ;D
طرف : اِ پس که میذارن :-? بیا پایین ببینم :|
(طرف مدیرمون بود ! بعد چون کلاس شلوغ بود دوستم صداشو نشناخته بود =)) )
 
پاسخ : سوتی‌ها

خواهرم زنگ خونرو زد اف افم خراب بود(درو باز نمیکرد) گفت کلید و از پنجره بنداز بیام تو...
منم رفتم که بندازم یه دفه مامانم گف خب بزار تو آسانسور(با یه اعتماد ب نفسیم گف ها) ;D
من به این حالت شدم: :o
یه دفعه کله خونه رفت هوا =)) =))
منو میگی :)):آخه مامان جان اگه میتونست بیاد تو ک مشکل حل بود
 
پاسخ : سوتی‌ها

پسر خالم و دوستاش قرار بوده از مدرسه فرار کنن ...

یکی یکی کیفاشونو میذاشتن دم پنجره با دستشون یواشکی بهش میزدن که بیفته برن از پائین بردارن و جیم بزنن ...

نوبت پسر خالم که میرسه کیفش میفته روی کولر طبقه دوم #-o

میره به فراش مدرسشون میگه بی زحمت همون جاروی دسته بلندو بدین برم کلاسمونو تمیز کنم خیلی کثیف شده ;D

بعدش از پنجره خم میشه با جارو میزنه به کیف ، اونم از بالای کولر صاف میفته روی سر ناظم که تو حیاط بوده ... :))

ناظمم با عصبانیت میبرشون آرایشگاه کچلشون میکنه :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

خوب خوب من وارد میشوم هیچکس به اندازه ی من تو عمرش سوتی نمیده
بخدا ما راهنمایی بویدم کلاسمون خدای سوتی بود =)) اینقدر فاجعه سوتی میدادم که میری یکی از بچه ها یه دفتر برداشته بود سوتی ها رو مینوشت!
فک کنم همه ی سوتی ها ماله من بود
اخر سال وقتی خوندشون برامون مو معلممون بسکه خندیده بودیم روده هامون پیچیده بود تو هم :)) :)) :)) \:D/
یادش بخیر


اولین سوتی:خواهرم درس نمیخوند بعد من وسط اشپزخونه نشستم دارم پنیر پیتزا رو جدا میکنم
میگم مامان بوبی اصن درس به دل نمیده
مامان بابا و الهه غش رفته بودن از خنده

سوتی دوم:سر قضیه ی ازدواج و اینا دارم با مامان بحث میکنم میگم خیلیا سر سفره هفت سین که منظورم همون سفره عقده نشتن و طلاق گرفتن طوری نیست
مامان این دفعه نخندید فقط برام متاسف شد شدید :-"
 
Back
بالا