یادمه.یه روز به رفیقم 2 تا سوال 3_4 خطی رو.رسوندم.
اینقد تنبل بود.که برگه هارو چسبونده بود ه برگه امتحان.
بعد زیرش نوشته.بود جواب ها در برگه یه جدا گانه پیوست شد....
معلم ما هم زرنگ...
. . . . . . . . . . . . . . . . . . .
امروز امتحان داشتیم.خیلی خوف بود.
عصبانی شده بودم.یه دفه صدایه آلارم اس ام اس.از گوشی یه نفر اومده.
منم اصن حواسم نبود.با خودم گفتم.خفش کن دیگه.لعنتی..
بعد دیدم یکی بالاسرمه .
نگو ماله مراقبه بود.
مراسم نامزدیه یکی از فامیلا بود،ی بنده خدایی فلش داده بود و آهنگ گذاشته بودن!!ملت خوش بودن و اینا
این بنده خدا،رو فلشش ی فایل داشت برا همایش دانشگاه...روش سرود ملی بود""""
حالا فرض کنین ملت دارن میرقصن و حرکات موزون،یهو سرود ملی پخش شه...سر زد از افق...
قیافه عروس و دوماد از همه باحال تر بود!!!!!!فک کنم تا چندین نسل بعد؛این فیلم موجبات خنده و شادیشونو فراهم کنه)
من بابام کارمند پالایشگاه ـه. رفته بودیم رستوران شرکت نفت؛ بعد غذاها رُ خودمون مینویسیم و محلِ کار و اینا مینویسیم.
یه بار من داشتم مینوشتم؛ بعد از طرفیام صحبت این بود که غذا چی بخوریم؛
بعد من نوشته بودم پالایشگاهِ مرغ. ×_× ""
بعد تازه ندیده بودیم؛ موقع رفتن که داشتیم تحویل میگرفتیم فیشُ دیدیم؛ فک کن تمام اون مدت یه ملتی مسخرهمون کردن. ×_×
کلاس زبان بودیم داشتیم با بچه ها حرف میزدیمو میخندیدیم سرمونم چسبونده بودیم به کتابمون که مثلا( )دیده نشیم معلمم درس منو میدید فقط!!!!!
معلم:fereshteh!!!!!!!!!
من:سرمم بلند نمیکنم از همون زیر:yes teacher?????
معلم:what are you doing there??????
من:teacher ok ok!!!
معلم:com here plz!!!!!!
من:فک میکنم میگه یعنی هواستو بیار سر کلاس از جامم بلن نمیشم!!!!ok ok!!!!
معلم:fereshteh??????????????????? X-(
من:خانوم باشه دیگه گفتین بیا منم اومدم!!!!
بعدش با دستش نشون داده یعنی بیا اونور بشین!!!!!!!!!!
حالا طلب کارم شده بودم!!! :-[
اینو میگم ولی بین خودمون بمونه به اندازه حد ابرمو برده.
رفتم واسه خونه نان بگیرم به جای سفره نون حوله رو از حموم برداشتم رفتم نانوایی دوستم از اونجا رد میشه میگه حمید حوله مبارکه میگم چی؟!!
میگه حوله .
یه هو که حوله رو دیدم دیگه از خجالت اب شدم.
دیگه نون نخریدم . با شرمندگی برگشتم خونه.(اخه واسه ادم فکر نذاشتن که)
منو رفیقم چن هفته پیش یه سفر کوتاه کردیم و تو راهمونم یه سر زدیم به یکی ا شهر های تقریبا شمالی و با کلی خاطره در عرض ۱ ساعت تقریبا بعد اونجا دو نفر از دوستانمونم (دختر ) ملاقات کردیم بعد داشتیم تو پارک راه میرفتیم یکیشون گف ما مهمون نمیکنیم مهمون شما ها منم شوخی شوخی برگشتم گفتم قلیون خوبه بریم قلیون مهمونه من بعد همون دوست عزیز هم یهو برگشت به صدا بلند گفت نه دیگه نمیشه پیشنهاد خاک بر سری ندین و چن بار تکرار کرد دقت کنین وسط پارک با یه سری ادم دور برمون در یک جمع دو دختر و دو پسر
ملانصرالدین به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت!
سوتی فامیل بزرگ!
با یه جمله کل ادبیات دوران کودکی منو دگرگون کرد!
---------------------------------------
قیرز = غیر از!!!!
23 و 24 امین دوره المپیاد غیر متمرکز دانشجویی - قطب 4
دانشگاه
دانشگاه صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی ژئوتکنیک
اینستاگرام
پاسخ : سوتیها
با دوستم داشتیم در مورد موقعیت تورنتو صحبت میکردیم
اون نسبت به آمریکا می گفت من نسبت به کانادا
اون میگف شمال شرقی من میخاستم بگم جنوب شرقی هواسم پرت شد گفتم شمال حنوبی!!
از اون اسباب بازی ها که نمی دونم اسمشون چیه دوتا کره فلزی هستن میزنن به هم صدامیدن
تازگی ها دست همه هست از خیابون به جای صدای ماشین صدای اونا میاد اعصابم رو خورد کردن
به دوستم میگم من بفهمم کی اینا رو میفروشه
میرم مغازشو تخته میکنم
میگه :بابای من
من: :-s
هر دوتامون
مدیرمون ی پسر داره اخر بچه مثبت هاس... ینی از اونایی که دکمه یقه سونو محکم میبندند و چفیه دور گردنشون می بندند :-$
مدیرمون داشت واسه یکی از معلما تعریف میکرد می گف:ی شب سر سفره داشتیم غذا میخوردیم ی لقمه از دهنم افتاد ... پسرم اونو برداش خورد :-&
از ش پرسیدم مامان دیونه شدی این چه کاریه ...
گف:مامان این لقمه شفاست :-&
یه روز یکی از بچه ها میخواست بره بیرون از کلاس
طفلک از اول ساعت تو فکر بود...
رفت سمت در کلاس که بره بیرون...بعد یهو واستاد...در زد...بعد خیلی شیک منتظرم بود که بگن بفرمایید!!!
خیلی بده با اعتماد به سخف کامل دنبال یه آهنگ شرو کنی به خوندن در حالی ک رو اعصاب همه هستی با اون صدات، بعد تازه یه جارو بلند اشتباه بخونی خیلی بده خیلی...
چند روز پیش ماشین حساب دستم بود داشتم باش کار میکردم که
یه دفه بابام داد زد:این گوشی لعنتی رو بذار کنار...تو مثلا امتحان داریا!!! X-( X-( من به این حالت ماشین حساب مبارکو نشون دادم:به نظرت این مبایله ؟؟ بابام: نه خب...
من:پس بذار ادامه اسمو بدم!!
بابام:خب حالا من یه چیزی گفتم!!
نتیجه گیری اخلاقی:مامان بابای عزیز زود قضاوت نکنین تا ضایه نشین