خاطرات سوتی‌ها

ایلیا · 2015/7/9

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

پست حرف بزنم رو توی پیشنهادات مسائل فنی ارسال کردم، حواسم کجا بود خب؟ :))

melika15 · 2015/7/9

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

معلم فیزیک پارسالمون خیلی خوب بود خیلی رله و صمیمی بود در حدیکه همه بچه ها مث یه دوست باهاش میحرفیدن تا یه دبیر
خب راستش احساس میکنم یه خورده هم زیاده روی کرده بود تو رو دادن به بچه ها
خلاصه یه روز سرکلاس بودیم آخرای زنگ بود نمیدونم چه جوری شد که بحث کشید به امیر :-"

[nb]شوهر ایشون :-"

[/nb]
داشت از شوهرش حرف میزد و که شوهرش شبا زود میخوابه و این حرفا که یکی از بچه ها بلند داد زد مگه مرغه؟!!!

یعنی چند ثانیه کلاس تو شوک بود که الان چی میشه :-"

نمیدونستیم بخندیم یا جدی باشیم

دچار دوگانگی شده بودیم :-"

معلممون هم بهش برخورد فکر کنم ولی به روش نیاورد و طوری که کسی شک نکنه به بحثش ادامه داد

igin · 2015/7/9

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز منو دوستم رفته بودیم بیرون..
بعد من تو راه :وای فرزانه اون پسره که داره میاد
چقد زشته
بعد پسره به دوستم سلام دختر خاله >:D<

من

دوستم

پسره

mr.aliof · 2015/7/9

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دیروز کلاس آیین نامه بودم سرهنگ گفت:تو آزادراه گاردریل سرتاسری میزنن؛در نتیجه:؟؟
هر کی یه چرت و پرتی گفت بعد آخرش یه پسره یرگشت گفت نتیجه میگیریم تو آزاد راه تقاطع نداریم
سرهنگه هم کلی آفرین بهش گفت
بعد که یه خورده توضیح داد گفت حالا یه نتیجه دگ:؟؟
یکی از دخترا خیلی تند و تیز و سریع،عین یه پلنگ واقعی گفت: \

/ \

/
استاد یعنی تو آزاد راه تقاطع نداریم!! B-) B-)
پسرا،دخترا،سرهنگه،رئیس آموزشگاه،منشی دفتر،دکه ای بغل آموزشگاه،رهگذر:

:-\ #-o

.
.
.
کلاس آیین نامه سوتی زیاد داشت(البته همش از طرف بانوان محترم)
ایشالا همشو میگم براتون

Shery · 2015/7/11

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اعتراض نوشتن برای 20

doctor428 · 2015/7/12

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

از دوستم توی مدرسه پرسیدم صبحونه چی داری؟؟
میخواست بگه کوکو کدو،گفت کدو ککو
=))

.::MoJi::. · 2015/7/12

سوتی‌ها

× خروس ـه نَر ((:

Mah O_o · 2015/7/12

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

تو یه جمعی بودیم یه دختر مجرد 22ساله هم بود
سرش توکار خودش بود بعد بحث رسید به ازدواج این دختر
-اره مهنازو زودتر بفرستین بره
مامانش ::نه دخترم هنوز دهنش بوی شیر میده

خب یکی زدم بهش سرشو اورد بالا::مامان الکی نگو داره 24سالم میشه خوب میفهمم چرانمیذاری برم؟چرا نگرانی؟همه دوستام رفتن وب...
کل جمع ::

مامانش :-\

خب بعد که اطرافشو دید خودش شک کرد که قضیه چی میتونه باشه
+داشت به مسافرتی که قراربودبره و مامانش نگران بود فکر میکرد و نظر میداد
=پاشد یکم مِن مِن کرد زد زیر گریه رفت :-??

Anee · 2015/7/12

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چندتا ظرف دستم بود، به جای اینکه برم آشپزخونه، رفتم تو اتاقم که کنار آشپزخونه ست :))

تازه داشتم دنبالِ سینک ظرفشویی می گشتم ظرفا رو بذارم توش :-"

...ELINOR... · 2015/7/12

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

onuc_screenshot_2015-07-12-13-59-23~2.jpg

الهُم الکشف کل حواس پرتونِ داغون :))

hastikhanoom · 2015/7/13

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

:آبجی یو کی(u.k) انگلستان بود؟ united kingdom
-جای دیگه این حرفو نزنی میخندن بهت کاناداست

......
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان :-w

Farzin2x · 2015/7/13

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

جدید این ارورو سه روز پشت سر هم دادم.
نمکدونم میذاشتم تو یخچال.پارچ آبو مذاشتم تو کابینت جای نمکدون

حمیده · 2015/7/13

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

در راستای پست Farzin2x :

اون روز ساعت 6 از خواب پاشدم، یادم افتاد نماز ظهرم مونده. :-"

با چشای بسته وضو گرفتم، اومدم اینور، مهر یه دستم بود، گوشی یه دستم، نمی‌دونم چی شد گوشی رو گذاشتم رو زمین، مهر رو گذاشتم رو تختم. :))

وقتی رفتم سجده دیدم پیشونیم چه خنک شد :))

pouya BT · 2015/7/15

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتیم با خالم و پسر خالم عکسای دو سال پیشو نگا میکردیم. خالم اون موقع پسر خالمو باردار بود.
پسر خالم: مامان من چرا تو عکسا نیستم؟ کجام؟
خالم: تو شیکم من بودی مامان جان!
پسر خالم تا 2 مین که load نمیشد بعد با یه نگاه تعجبناک توام با وحشت گفت: مامان، منو خوردی؟؟؟

من و خالم

mr.aliof · 2015/7/15

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

5شنبه امتحان آیین نامه داشتیم بعد یکی از دخترا برگشت گفت استاد اگه قبول شیم چی میشه؟
دگ استاده هم هیچی نگفت دگ...مثل اینکه تالا بهش فک نکرده بود!

mRNA · 2015/7/15

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه بار داشتم نوشابه میخوردم [nb]مینوشیدم[/nb] بابام منو خندوند نوشابه دقیقا از دماغم درومد دیشب داشتم این قضیه رو با یه حالت جدی توام با تفکر تعریف میکردم که یهو گفتم :هیچ وقت فراموش نمیکنم وقتی که نوشابه از دوغم درومد...

میخواستم بگم دماغم گفتم دوغم قیافه ی حضار تماشایی بود... :))

a.khakpour77 · 2015/7/15

ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

ديشب تو راه،من ماموريت داشتم دست بزنم ب باربند ببينم وسايلمون هست يا نه،با آهنگ حس گرفته بودم ک بابام گفت يه دست بزن،منم شروع کردم ب دست و جيغ و هورا!!تو هنگ بودم تا بابام با خنده گفت دختر خنگم نعمتيه!!!

igin · 2015/7/16

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دیروز بعد باشگام تو آسانسور :
خانومه این لعنتی چرا بسته نمیشه بره بالا X-(
من: ;))

خانومه :نخند گیر افتادیم L-:

من: خب اگه شما دکمه طبقه یک رو بزنی بالا میره

سه ساعت داشت دکمه طبقه ای که توش بودیمو فشار میداد :))

melika15 · 2015/7/16

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مکالمه من و دوستم[nb]وقتی واسه تولدش کادو گرفته بودم[/nb]

من : چشماتو ببند
دوستم : ملیــــکا >:D<

من : تولدت مبارک عزیزم[nb]در حال تقدیم کردن کادو :-"

[/nb]
دوستم : وای قابل نداشت ملیکا >:D<

من : جانم؟؟؟

من باید بگم قابل نداره نه تو در ضمن خیلی هم قابل داره[nb]بچم کادو دیده هل شده :-"

[/nb]
دوستم : :-"

به نقل از ...ELINOR... :
الهُم الکشف کل حواس پرتونِ داغون

چ معنی داره سوتی من اینجا نوشته بشه :-"

والا

mehrnaz 2613 · 2015/7/16

پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه بار معاون ما تو یه همایش بزرگ داشته سخنرانی میکرده آخرش میخواسته بگه ممنونم از مقاله هایی که ارایه دادین

گفته ممنونم از ملاقه هایی که ارایه دادین :))