خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

از دوستم توی مدرسه پرسیدم صبحونه چی داری؟؟
میخواست بگه کوکو کدو،گفت کدو ککو
=)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

تو یه جمعی بودیم یه دختر مجرد 22ساله هم بود
سرش توکار خودش بود بعد بحث رسید به ازدواج این دختر
-اره مهنازو زودتر بفرستین بره
مامانش ::نه دخترم هنوز دهنش بوی شیر میده :|

خب یکی زدم بهش سرشو اورد بالا::مامان الکی نگو داره 24سالم میشه خوب میفهمم چرانمیذاری برم؟چرا نگرانی؟همه دوستام رفتن وب...
کل جمع :: :o :o :o :o
مامانش :-\ :| ~X(

خب بعد که اطرافشو دید خودش شک کرد که قضیه چی میتونه باشه
+داشت به مسافرتی که قراربودبره و مامانش نگران بود فکر میکرد و نظر میداد
=پاشد یکم مِن مِن کرد زد زیر گریه رفت :-??
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چندتا ظرف دستم بود، به جای اینکه برم آشپزخونه، رفتم تو اتاقم که کنار آشپزخونه ست :))

تازه داشتم دنبالِ سینک ظرفشویی می گشتم ظرفا رو بذارم توش :-"

:)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

onuc_screenshot_2015-07-12-13-59-23~2.jpg

الهُم الکشف کل حواس پرتونِ داغون :)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

:آبجی یو کی(u.k) انگلستان بود؟ united kingdom
-جای دیگه این حرفو نزنی میخندن بهت کاناداست :>
......
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان :-w
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

جدید این ارورو سه روز پشت سر هم دادم.
نمکدونم میذاشتم تو یخچال.پارچ آبو مذاشتم تو کابینت جای نمکدون
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

در راستای پست Farzin2x :

اون روز ساعت 6 از خواب پاشدم، یادم افتاد نماز ظهرم مونده. :-" با چشای بسته وضو گرفتم، اومدم اینور، مهر یه دستم بود، گوشی یه دستم، نمی‌دونم چی شد گوشی رو گذاشتم رو زمین، مهر رو گذاشتم رو تختم. :)) وقتی رفتم سجده دیدم پیشونیم چه خنک شد :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتیم با خالم و پسر خالم عکسای دو سال پیشو نگا میکردیم. خالم اون موقع پسر خالمو باردار بود.
پسر خالم: مامان من چرا تو عکسا نیستم؟ کجام؟
خالم: تو شیکم من بودی مامان جان!
پسر خالم تا 2 مین که load نمیشد بعد با یه نگاه تعجبناک توام با وحشت گفت: مامان، منو خوردی؟؟؟ :o :o
من و خالم :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

5شنبه امتحان آیین نامه داشتیم بعد یکی از دخترا برگشت گفت استاد اگه قبول شیم چی میشه؟
دگ استاده هم هیچی نگفت دگ...مثل اینکه تالا بهش فک نکرده بود!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه بار داشتم نوشابه میخوردم [nb]مینوشیدم[/nb] بابام منو خندوند نوشابه دقیقا از دماغم درومد دیشب داشتم این قضیه رو با یه حالت جدی توام با تفکر تعریف میکردم که یهو گفتم :هیچ وقت فراموش نمیکنم وقتی که نوشابه از دوغم درومد... :|
میخواستم بگم دماغم گفتم دوغم قیافه ی حضار تماشایی بود... :))
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

ديشب تو راه،من ماموريت داشتم دست بزنم ب باربند ببينم وسايلمون هست يا نه،با آهنگ حس گرفته بودم ک بابام گفت يه دست بزن،منم شروع کردم ب دست و جيغ و هورا!!تو هنگ بودم تا بابام با خنده گفت دختر خنگم نعمتيه!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دیروز بعد باشگام تو آسانسور :
خانومه این لعنتی چرا بسته نمیشه بره بالا X-(
من: ;))
خانومه :نخند گیر افتادیم :-L
من: خب اگه شما دکمه طبقه یک رو بزنی بالا میره :D
سه ساعت داشت دکمه طبقه ای که توش بودیمو فشار میداد :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مکالمه من و دوستم[nb]وقتی واسه تولدش کادو گرفته بودم[/nb]

من : چشماتو ببند
دوستم : ملیــــکا >:D<
من : تولدت مبارک عزیزم[nb]در حال تقدیم کردن کادو :-"[/nb]
دوستم : وای قابل نداشت ملیکا >:D<
من : جانم؟؟؟ :o من باید بگم قابل نداره نه تو در ضمن خیلی هم قابل داره[nb]بچم کادو دیده هل شده :-" :D[/nb]
دوستم : :-" :-" :-"


به نقل از ...ELINOR... :
onuc_screenshot_2015-07-12-13-59-23~2.jpg

الهُم الکشف کل حواس پرتونِ داغون :)) =))
چ معنی داره سوتی من اینجا نوشته بشه :-" :-" :-"
والا :-" :-" :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه بار معاون ما تو یه همایش بزرگ داشته سخنرانی میکرده آخرش میخواسته بگه ممنونم از مقاله هایی که ارایه دادین

گفته ممنونم از ملاقه هایی که ارایه دادین :)) :)) :)) :))

سالن منفجر شده =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یه بنده خدایی تازه ا‌ولین بارش بوده شمارش رو میده دخترا بعد از چند روز دختره بهش زنگ میزنه میگه : واسه چی به من شماره دادی ( منظورش این بوده که از چی من خوشت اومده )پسره حول میشه نمیدونه چی بگه از بغل دستیش میپرسه که تجربه داشته تو این موارد بغل دستیش بهش میگه که :بگو می خوام باهم در ارتباط باشیم این بنده خدا که حول بوده میگه می خوام باهم در تر تباط باشیم دختره که اینو میشنوه از شدت خنده قیافش از این =)) بد تر بوده پسره هم از روی ناچاری گوشی روقطع میکنه اونم قیافش در اون لحظه: B-) B-)
قیافه ی دوستش : =)) :)) :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من یه یار اومدم واسه دوستم عکس یکی رو بفرستم بعد اومدم اسکرین شات گرفتم از عکس طرف بفرستم دوستم هم پشت تلفن بود بعد عکس رو واسه ی خودش فرستادم (همون که از عکسش اسکرین شات رفته بودم ) هیچی دیگه عکس همون یکم مورد داشت واسه خود طرف بفرستم پنچ دقیقه پشت تلفن دوستم فقط داشت منو به آرامش دعوت می کرد :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتیم تو کلاس این درس رو میخوندیم این قسمتش رسید به یکی از دوستان خیلی آروممون(مثبت)

و مگر میشد بگوی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانهٔ ما به دکترتلفن کند. پسر
را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش . من و کلفت خانه کمک کردیم و تن
او را که جعیب سبک بود از زیر کرسی در آوردیم و رو به قبله خواباندیم.

اون قسمت بولد را خوند کُلُفت :))
هرچی بهش میگفتیم یه مدل دیه بخون میگف کَلُفت!!! کِلُفت. :))
دیگه ازش قطع امید کردیم...

*
یبار سر کلاس جو گرفتم به معلمون گفتم مامان :))

*
تا دیروز فک میکردم ایشون اسمش لنا هست :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

به نقل از khanoomi :
داشتیم تو کلاس این درس رو میخوندیم این قسمتش رسید به یکی از دوستان خیلی آروممون(مثبت)

و مگر میشد بگوی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانهٔ ما به دکترتلفن کند. پسر
را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش . من و کلفت خانه کمک کردیم و تن
او را که جعیب سبک بود از زیر کرسی در آوردیم و رو به قبله خواباندیم.

اون قسمت بولد را خوند کُلُفت :))
هرچی بهش میگفتیم یه مدل دیه بخون میگف کَلُفت!!! کِلُفت. :))
دیگه ازش قطع امید کردیم...

*
یبار سر کلاس جو گرفتم به معلمون گفتم مامان :))

*
تا دیروز فک میکردم ایشون اسمش لنا هست :D
این درسِ نیما یوشیج نیس ؟ نوشته ی جلال آل احمد : ) یادش بخیر ...

یه سوتی برای اسپم نشدنِ این پست :
یه پاک‌کن و یه قند دستت باشه ٬ قند رو بذاری رو میز پاک کنُ دهنت کنی :|
 
Back
بالا