کلاس سوم ابتدایی، در یک روز سرد زمستانی، وقتی معلم داشت از روی درس روخوانی میکرد، توجهم به امضای پایین صفحهی کتاب جلب شد؛ درست سمت چپ صفحه، پایین. یک امضا نوشته بود
سنا
کتاب رو ورق زدم، توی صفحات بعدی چنین چیزی نبود، تا اینکه رسیدم به درس بعدی، اون صفحهای که توش نقاشی داشت و داستان تصویری درس بود، باز هم پایینش امضای
سنا بود.
با عجله ورق زدم، توی صفحات تصویر دار هر درس این تکرار شده بود.
عصبانی و ناراحت از اینکه کدوم درازگوشی جرئت کرده با کتاب من چنین کاری کنه.
کتاب رو به بغلدستیم نشون دادم، اون هم کتابش رو ورق زد، دقیقا مثل کتاب من!
یه کم که گذشت، هی پچ پچ وسط درس زیاد شد، کلاس بهم ریخت! کدوم آدمی جرئت کرده بیاد تو کلاس و کتابهای ما رو امضا بزنه؟؟
صدای بچهها بلند شده بود، معلممون گفت چی شده و من، حق بجانب ایستادم و گفتم یکی بیاجازه اومده تو کتابهای ما امضا زده! ( با لحن عصبانی بخونید)
بچهها شروع کردن به اعتراض و کلاس بهم ریخت.
معلممون اومد کتابم رو دید، چند تا ورق زد و رفت توی فهرست کتاب، سنا، اسم تصویرگر کتاب بود



کمی بعد: فاطمه از شدت خجالت سرش رو در مقابل خندهی بچههای کلاس گذاشت رو میز و عرق شرم ریخت

