خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

يكي از دوستام كارعملي يكي ازبچه هاروروبه من نشان داد .وازقضا خود طرف هم اونجا بود منه بدبخت كه نمي دونستم مال اونه گفتم اه چقدرزشته بعداون دوست ديگم گفت : نه! ! زشت نيست ، خوشگله
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب رفتیم بازار مامانم شلوار بخره بعد رفتیم داخل مغازه یکی ازآشناها...مامانم پول به اندازه کافی نداشت....بعد بابا رفته بود یه جای دیگه کارداشت حدود نیم ساعت بعد به ماملحق!میشد.....مامانم چون میخواست بیاد ازمغازه بیرون وکسی نفهمه ک به اندازه کافی پول نداره گفت برای خواهرم شلوار میخوام برم بهش زنگ بزنم ببینم این شمارش اندازه است یا نه اومدیم بیرون نیم ساعت بهدش با پدر داخل مغازه شدیم...بابا:سلام آقای.....این خانوم مایه شلوارمشکی برای عیدش میخواد دوس دارم یه چیز خوشگل بدی.....
مامانم و من: :-[ :-[
فروشنده: :o
بابام بعد ک قضیه رو فهمید: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلمون داشت میخندید حواسم نبود بهش گفتم نیشِتو بِبَند :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز زنگ تفریح من و یکی از دوستان روی حیاط مدرسه اون دوستم میخواست از یکی دیگه از بچه ها شمارشو بگیره ولی مداد و خودکار اینا نداشت همراش!مجبور بود تو گوشیش سیوش کنه.همون مدقع معاون ما اومد بالا سرمون کع زنگ خورده برین کلاس منم گفتم ما یه شماره الان میگیریم میریم!اینم گیر وایستاده بود بالای سرمون که شماره رو بگیرین برین تا نرین من نمیریم!!ما هم مونده بودیم نمیشد گوشی رو جلوش در اورد!هی میگفت من شمارتو حفظ نمیکنم نترس زود باش!بالاخره به چه بدبخای حواسشو پرت کردم اون شماره رو گرفته همین که میخواستیم بریم بالا دوستم به اون یکی گفت الان میرم بالا بهت تک میزنم!!معاون با چی؟!؟ما :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

من و خواهرم :xدر حالی که خواهر میخواهد سوار آسانسور شود(فعلش سوار شدنه دیگه؟! :-" :-?)
خواهر:خداحافظ پوریا
پوریا:زود بیا :(
خواهر شروع به درست کردن صورتش در شیشه ی آسانسور میکند و همزمان دکمه ی آسانسور را میزند تا آسانسور بالا بیاید...
و در این میان پوریا: =))
پوریا:تو گاگولی :-"
خواهر: :(
خواهر سرانجام میفهمد هنگامی که دارد با نور آسانسور صورتش را برانداز میکند یعنی آسانسور در طبقه ی خودمان است(آسانسور وقتی نور دارد که در طبقه ی خودمان باشد)
خواهر: :-"بابای ;D
پوریا: ;)) =)) :-h
 
پاسخ : سوتی‌ها

اسم یه بنده خدایی تو فامیل ما توران هست!این بنده خدا هر چی بهش میگی میگه آفرین(به اینصورت"آآآآآآآآآآفرین+لهجه غلیظ آذری)
من و پسر داییم اسمشو گذاشتیم آفرین خانم!
اونروز زنگ زده بود پسر داییم گوشیو برداشته میگه سلام آفرین خانم!
من که همونجا =))
پسر دایم اول :-/
بعد از درک گندی که زده #-o
 
پاسخ : سوتی‌ها

من ازدوستم پرسيدم ساعت چنده؟ دوستم:يه ربع به يکو نيم
من:عزيزم خودتو درگيرنکن اون يکو ربعه
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار داشتم با معلم حرفمون حرف میزدم یکی از بچه ها اومد رد شه عجله هم داشت پشت سره منم به فاصله ی 2 میلیمتر میز بود. منو هل داد منم تالاپی افتادم رو معلممون
یعنی کلاس ترکید =)) =))
من به ظاهر ;D
من تو دلم :)) :))
معلمه :-w :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

دخترعموم خاک بازی کرده بود.

وقتی اومدتو خونه مامانش بهش گفت دستاتو شستی؟؟

دخترعموم : ها؟؟ کدوم دستام؟؟ (:|

++++

همسایمون در زد. بعد اف افو برداشتم گفتم بفرمایید ;;)

بعد دیدم نمیاد تو! :-"

مامانم گفت چرا نمیاد؟؟!

بعد رفتم تو حیاط دیدم درو باز نکردم! #-o X_X

مامانم: :-L

من: :-" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

تابستون یه بار به یکی از معلمای مردمون گفتم خانوم یه سوال؟!!
بیچاره مونده بود چی بگه :o :o
حالا من تو این وضعیت بودم ;D ;D :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بار تو كلاس داشتيم كولي بازي در مياورديم اين ور اون ور سر مي خورديم...
منم داشتم در طول كلاس سر مي خوردم... به سمت در يعني...
بعد دبير رياضيمون (مرد هم هست) درو ياز كرد يهو... صاف افتادم تو بغلش!! X_X :-[ ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

منو که میبینین یه پا مخزن السوتی هستم ! :-L ;D این سوتی هامو دیگه بدون توضیح مینویسم !
* با پا استپ سینه کن :-"
* ما سه تا دوقلوییم 8-}
* کتاب نیست فیزیکه ! ( داشتم سر کلاس ریاضی ، برا امتحان فیزیک میخوندم ! معلممون گفت کتابتو ببند که من این جمله حکیمانه رو گفتم ! )
* مگه کری نمی بینی ؟! :( :-" ( هنگامی که همکلاسیم در حال دویدن با دماغ مبارک رفت تو چشمم ! )
*گوسفند کله خرت رو بکش اونور ;D ( بنده خدا همکلاسیم دوچرخه اش جلوم بود مزاحمت ایجاد میکرد که من این جمله رو بهش گفتم )
کفتره کاکل به سر ، قار قار ;D ( اینم از آهنگ خوندن ما )
*اول برو بپرس بعدا بیا گ.. نخور :-\ :-\( این سوتی من نبود سوتی یه بنده خدا بود ! )
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز یه اس ام اس تبریک سال نو برام اومده آخرش نوشته "سال ۱۳۸۹ مبارک"
طرف نیومده یک بار اس ام اسشو بخونه ببینه مشکلی نداره
فکر کنم دو ساله داره این اس ام اسو برای همه میفرسته حالا ۹۰ هم نیست ۸۹ آدم از این شوت تر ندیده بودم.
اینم سوتی سال نو بود ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی ک شاید نباشه ولی شایدم باشه...
چشمتون روز بد نبینه
آقا من ی تسمه کمر نو خریده بودم ی سوراخش ی کم تنگ بود و نمیتونستم خودم بازو بستش کنم واسه همین میدادمش بابام برام ببنده.
سر صب که رفتیم خونه مامان بزرگه ،بعد احوال پرسی با دایی و خاله و...
چایی و شیرینی و میوه و...آوردن ک تا تونستیم خوردیم.
ی دفه اوضاع فیزیولوژیم ی کم ب هم ریخت ک باعث شد تا دستشویی بگیره.
با خودم گفتم جلسه رسمیه ضایس برم دسشویی.
ی نیم ساعتی صبر کردم،دیدم نه نمیشه تحمل کرد.کار خیلی سختیه.
بلند شدم رفتم دستتویی تو حیاط.
رفتم تو دسشویی،حالا هر چی میخام شلواررو بکشم پایین...
ای دل غافل،کمربند محکم چسبیده،مگه باز میشه.
حالا هی زور میزنم،نه را نداره.
زیپو میکشم پایین شاید فرجی شد،نه بابا ، درس بشو نیس
هر راهی ب فکرم رسید امتحان کردم.نشد ک نشد.
حالا با خودم چیکار کنم.ضایس برم ب مامانم بگم ،مامان جیش دارم!
واویلا...
خدا رو شکر ب خیر گذشت...اما ب چ قیمتی.
تجربه ای شد واسه
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب شبکه ی 2 یه خواننده رو آورده بود بعد من اسمش یادم نبود و هی مامانم می پرسیدن این کیه !
بعد مامانم می خواستن یه چیزی گفته باشن ( ;D) : این «علی اصحابی» نیست ؟ :-?
- : نه بابا ! اون صداش باریکه ، این یارو که صداش خیلی ضخیمه !
- : :o، ها ؟ باریک؟ضخیم؟ مگه داری جنس پارچه میگی ؟ :-?
- : ;D ؛ خب منظورم همون نازک و کلفته ! حالا چه فرقی میکنه ؟ مهم اینه که شما منظورمو گرفتین ! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتي تبليغاتي :-":

1.شوهرم تعریف می کرد یکی از هم محله ای هاشون صبح از خونه اومده بیرون و رفته سر کار. تو مسیر دیده بقیه دارن خیلی بد نگاش می کنن! متوجه شده که اول شلوار پوشیده بعد شورتشو روش پوشیده!!!

2.ده ساله بودم عید بود. میوه تو خونه تموم کرده بودیم. مامانم گفت من و بابات میریم میوه بخریم اگه کسی اومد در رو براش باز نکن. آیفون تصویری هم نداشتیم که ببینم کیه و درو باز نکنم. مامانم اینا که رفتن نیم ساعت بعدش زنگ به صدا در اومد. چند دقیقه طاقت اوردم. گفتم مهمونه دیگه مامان گفته درو باز نکن! ول کن نبودن زنگ میزدن! گفتم بذار از زیر در نگاه کنم شاید بتونم از کفشاشون تشخیص بدم کی هستن! رفتم تو حیاط تا خم شدم از زیر در بیرون رو نگاه کنم! دیدم دو تا چشم هم از اون طرف زیر در داره منو نگاه میکنه!

مال اين سايته www.http://meysamak.blogfa.com يه مسابقه سوتي گذاشته. خواستين برين شركت كنين.
 
پاسخ : سوتی‌ها

یک ساعت و نیم نشستیم سرکلاس زیست دیگه داشتم کلافه میشدم
زنگ خرد دیگه خسته شده بودم سریع از کلاس زدم بیرون رفتم پیش دوستم در کلاسشون وایساده بودم بلند گفتم
اه چه زنگ مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزخرفی بود :-&
بعد معلممون از کنارم رد شد گفت :دستت درد نکنه کلاس مزخرفی بود؟
من X_X :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا بعد از سال تحویل و عیدی گرفتن و اینا خالم برام یه تی شرت گرفته بود که داد بهم و اینا
تو جمع خواستم عوضش کنم که ملت اینجوری شدن :o :o :o :-ss :-ss X_X X_X
آقا اومدم تو اتاقم و تنم کردمش
دیدم سرم از توش رد نمیشه،هر کاری هم که فک کنین کردم.دیدم نه،نمیشه درش آوردم و خواستم برم عوضش کنم که دیدم یقش دکمه داشته و من بازش نکرده بودم =)) =))
اگه جلو جم این سوتی رو میدادم :-ss :-ss
=)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان بابام پاش گرفته بود رفتم دستشو بگیرم بلند شه موقع بلند شدنش حواسم به یه جا دیگه پرت شد یه دفه دستمو کشیدم بابام با سر رفت تو زمین ولی بیچاره هیچی نگفت . من به ظاهر ;D ;D من تو دلم =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

پشت تلفن به دوستم داشتم در مورد صورت فلکی اوریون توضیح میدادم
م_یک شکارچیه که یه پوست شیر دستشه و یک گرز رو اینطوری گرفته(اونطوری)
د_چطوری؟!
م_اینطوری دیگه!(اداشو در میاوردم)
بعد که فهمیدم چی گفتم اینطوری شدم(فهمیدین که چطوری شدم دیگه)
 
Back
بالا