خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

روز آخری معلم ریاضیمون یه ربع وقت استراحت داد بعد ما تصمیم گرفتیم از ش فیلم بگیریم!
بعد دوستم گوشیشو دراورد رفت میز آخر نشست منم با بقیه دوستان رو به اون نشستیم تا معلممه نفهمه.
بعد من (که خدای سوتی اینجوریم!) یه هو بلند گفتم: اسگل جان این خودش 100 برابر من و تو حالیشه فلش تو حداقل خاموش کن من انعکاسشو تو قرنیه ش میبینم!
بعد برگشتم دیدم معلم جان :-? :-L
---------
دوستم بهم گفت خیلی خری اومدم جوابشو بدم گفتم me ,too!
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه حسی بهم میگه اینکه "برگشتم بش گفتم خفه شو" سوتی نیست
یه حسه دیگه هم بم میگه بالاخره تو یه پست ممکنه اشتباه تایپی پیش بیاد
بعد همون حسه دوباره بهم میگه "سوتی ها" جای عکس گذاشتن نیست ، میشه اونا رو تو عکس های طنز گذاشت :)

بعد به بار قصد داشتم برم خونه داییم :-"
کلی برنامه ریخته بودم که از کجا برم نزدیک تره و اینا :-"
بعد دیگه راه افتادیمُ اینا ، بعد وقتی رسیدم دم در ِ خونه داییم یادم اومد خونشونو عوض کردن ، بعد پیاده بعد 1 ساعت رسیدم اون خونشون ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس زبان داشتم با دوستم می حرفیدم بعدش یهو استادمون بهش گفت فلان سوالو بخون اونم طفلکی هول شد اینجوری خوندش :
when determining life success,other factors are[size=14pt] jakhali[/size] than iq
دیگه همه کلاس به این حالت :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو نمازخونه بودم.چادرمو کشیده بودم رو سرم که موهامو درست کنم که یکی هولم داد.بعدش گفت:معذرت میخوام.منم که نمیدیدمش گفتم:مثل شتر راه میری معذرت خواهی هم میکنی؟؟!!!چادرمو دادم بالا دیدم مدیرمونه که داره هاج و واج نگام میکنه!!!!منم با سرعت جت از نمازخونه زدم بیرون ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بار موقع نهار من ساديسمم اوت كرد توي يكي از ظرفاي برنج نمك ريختم كه گذاشتمش جلوي پسرعموم!بعد مامانم صدام كرد ورفتم آشپز خونه وقتي اومدم چشمم به پسر عموم بود كه كي حالش بد ميشه كه يهو صداي پدر بزرگ در اومد:اين غذا چرا اينقد شوره؟!!!!! :-L
بابام:نه بابا شور نيس كه!
پسرعموم:حتما يكي از عمد شورش كرده! :-"
من: :(باطنا:-ss :-ss :-ss)ظاهرا:آقاجون ظرفتونو بدين عوض كنم براتون! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

این مال خیلی وقته پیشه،
کابلی(دبیر فیزیک) میخواس نمدونم برا چی مثال بزنه،
برداشت گف: یادتونه تو ژاپن سومالی اومده بود؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

من و دوستم داشتیم دزدکی ال سی دی دفتر مدیرو دید می زدیم بعد حس کردیم اتاق کامپیوترم تو سایتا هست، بعد بدون هیچ فکر قبلی رفتیم ببینیم دوربین داره اتاق کامپیوتر یانه همین جور خوشحال رفتیم در اتاقو باز کردیم، متصدیشم خیلی عصبیه، یه کم اینورو اونور نگاه کردیم بعد ازمون پرسید دنبال چی می گردین، بعد من از دوستم پرسیدم" ما دنبال چی می گردیم مارال؟ "مرده بودیم از خنده ;D فقط پامونو گذاشتیم رو گاز گرخیدیم، فکر نکنم دیگه بتونیم بریم اونجا :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

بچگيامون مي رفتيم با بچه ها مسجد. بعد يه بار يه مرد اومده بود داشت اشتباه وضو مي گرفت ،همينجوري دستشو گرفته بود زيره آب، ما هم ياده اون قضيه ي امام حسن و حسين افتاديم كه رفتن وضو گرفتن كه پيره مرده بفهمه اشتباه نكنه! رفتيم شروع كرديم با دوستم درست وضو گرفتيم تموم كه شد، يارو گفت : گمشيد ! اداي امامارو در نياريد! من اومده بودم صورتمو بشورم....
از اون موقع به بعد ديگه مسجد نرفتم، ديگه نمازم نخوندم!!!
يني اين يكي از بدترين خاطرات زندگيمه!!!

از جایی خوندم
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو مدرسه زو بازی می کردیم دوستم اومده طرفم می گه زووووووووووووووووووووو...
یکم گذشت می بینم همه دارن می خندن...
دقت کردم دیدم دارم می گم زووووووووووووووووووووووووووووو =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

با رفیقم ساعتای 10 شب تو پارک بودیم،ی کاغذ داشتیم ک میخاستیم روش ی سری مطلب بنویسیم.(پارکم شلوغ بود)
شانس بد ما هم لامپی دور و برمون روشن نبود و هوام تاریک بود
ی دفه دوستم گف بریم تو آفتاب ک ببینیم.
کل ملت تو پارک از خنده غش کردن!!!! =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

با رفیقم ساعتای 10 شب تو پارک بودیم،ی کاغذ داشتیم ک میخاستیم روش ی سری مطلب بنویسیم.(پارکم شلوغ بود)
شانس بد ما هم لامپی دور و برمون روشن نبود و هوام تاریک بود
ی دفه دوستم گف بریم تو آفتاب ک ببینیم.
کل ملت تو پارک از خنده غش کردن!!!! =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه دف رفته بودم مانتو بخرم....بعد رفتم تا ته راهرو....سرمم پايين بود....يوهو ديدم يكي وايساده جلوم...
من-ببخشيد...
هرچي اومدم اينور رفتم اونور يارو نرف كنار بام اومد! :-L :-w
اخرش سرمو اردم بالا...ديدم اينس ;D :)) =))
خوب شد كسي تو مغازه نبو خانواده هم اونور بودن وگرنه ابروم ميرف.. :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از SaϔnA.M :
آیا می دانید "سوتی" با " خاطره نویسی ِ روزانه ی بامزه " فرق داره ؟
ايا ميدانيد تاپيكي براي خاطرات بامزه وجود ندارد؟
ايا ميدانيد اگر اين خاطره ها از اين تاپيك حذف گردد تاپيك به شدت بي مزه و سرد خواهد شد؟
ايا بهتر نيست نام تاپيك به سوتي ها و خاطرات بامزه تغيير يابد؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم دم در خونه ی دوستم(طبقه ی بالای خونه ی مادربزرگم زندگی میکنند)
بعد خواهرش در رو باز کرد
من:حدیث هست؟؟؟؟
خواهرش:حدییییییییییییییییییییییییییییییث بیا دوستت کارت داره
حدیث:بگو نیستش خوابه
خواهرش: :-[ دوستت دم دره
من:باشه میرم فعدا میام :-h
 
پاسخ : سوتی‌ها

- مربوط به ابتدائیه -
من و دوستم یه دونه از این کتاب ـای داستان های شاهنامه ( اینا که مخصوص بچه هاس مثلا :-" ) دستمون بود همینجور داشتیم می خوندیم ُ تو حیاط راه می رفتیم . داشتیم تلاش می کردیم یه کلمه رو بخونیم بعد نمی شد ! :-" ( خُ بچه بودیم هنـوز :-" ) هی اینو میخوندیم بعد نمیشد ! ;D :)) [کلمه ـه گشتاسب بود !] یهو یه دختره اومد از جلومون رد شد ( سال بالایی ـم بود ) با حالت :-s ای که هر لحظه ممکنه گریش بگیـره برگشت گفت : دارید به من فحش می دید ؟!
بعد من و دوستم در حالی که داریم اَ خنـده می میریم : هــــا ؟! :o
نه به خدا ... داریم کتاب میخونیم . به تو چیکار داریم ؟ :-s اصن تو کی هستی ؟!
- نه من میدونم شما دارید به من فحش میدید !! :((
ما : :-L :-L =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان تو اتاقم نشسته بودم دیدم هی داره بوی سوختنی میاد ه میگم مامان این بوی سوختنی از مجاست میگه نمیدونم از اتاق خودته ما هم مبهوت دنبال بوی سوختنی که یه بار دیدیدم بابلیسو یه ساعت زدم به برق گذاشتم تو کیفم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی ازپاساژای شهرمون درورودیش دوقسمته چپ وراست بعد یه طرفشو روزای فرد بازمیزارن یه طرفشو روزای زوج بعددخترعموم اینو نمیدونسته یه روز میره شلوارمیخره بعد روز بعد میره عوضش کنه خودش تعریف میکنه میگه دیدم یه پسره داره از اون طرف میره گفتم خل دیوونه اونور ک شیشست الان میخوری به......هنوز جملم کامل نشده بود که رفتم تو درشیشه ای ;D ;Dملت یه ساعت بهش خندیدن =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

جلسه انجمن فیزیک داشتیم قرار شد که توی مدرسه مسابقه ی موشک های آبی برگزار کنیم،دوستم میخواست بگه "شما موشک درست کنید من هم پوسترشو درست میکنم" گفت"شما موشک درست کنید من هم پوشکشو". :)) :)) :)) :- :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان قهوه ترک دم کردم.
مامانم نیست منم نمیدونستم چی به چیه
به جای شکر نمک ریختم تو فنجونم کمی هم شیر ریختم.(نمیدونستم نمک خوب) :-"
بعد به زور هی خوردم
به بابام گفتم این قهوه که تازه گرفتی مزه سرم میده.دیگه نگیر
بابام که داشتن قهوه تلخ میخوردن اینطوری بودن :-?
انقدر غر زدم آخر گفت بده ببینم تا خرد رفت دستشویی خالی کرد
حالا من :-/
بابام:تو با این سنت فرق شکر و نمک و نمیدونی؟
من: :-/
من بعده 1 دقیقه:
;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

زبان فارسی...
معلم:آقای عابدی
پوریا:جانم؟ :)
معلم:توی این جمله"باران هنگامه کرده بود"نقش هنگامه چیست؟...
پوریا: :-?...مفعول :-?
معلم: X-(
بچه ها: =D>
 
Back
بالا