خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

چند بار یه پست رو میذاری آقای فرست امیر....گفتم امیر یاد سوتی دیروزم افتادم:
دیروز رفتیم واسه سیسمونی داداشم خرید کنیم،مغازشون،واسه خودش فروشگاهی بود،اون قسمت که من رفتم تا شیشه شیر وصابون وکلا وسایل بهداشتی بخرم،پسره مسولش جوون بود.شاید20سال.یکی از همکاراش صداش زد و1 چیزی بهش گفت(اسمش امیر بود)،من میخاستم بگم شیشه شیر رو عوض کنید آقا..چند بار گفتم ولی گوش نمیکرد وحواسش نبود.منم بلند گفتم امیرجان(من آخر همه اسمایی که میگم جان هست)این شیشه رو عوض کن،همه برگشتن نگام کردن،من آب شدم...
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند شب پیش عروسی دعوت بودیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت <:-P
ولی موقع خداحافظی از عروس و دوماد که معمولا میگن چمیدونم خوش بخت باشیدو انشا الله به پای هم پیر شین و از این حرفا، من به خاطر جو شهریور ماه که داریم به باز شدن مدارس نزدیک میشیم برگشتم با صدای بلند گفتم موفق باشید :-[
همه اینطوری نگام کردن :-/ و در عرض چند ثانیه همه این شکلی شدن =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم چیزی می دوختم
مامانم اومد بگه درست بدوزی
برگشت گفت درست بگو*....
منو می گی: =))
مامانم: :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو یه رستوران انگلیسی ماهی ازون برون رو نوشته بود:fish out of ozon
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با محمد صحبت میکردم خواست بگه کلاه اسکی برداشت گقت کلاه یقه اسکی ! یحتمل منظورش بلوزه یقه اسکی بوده ! =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو اتوبوس نشسته بودم یه خانومی اومد گفت پسرم بلیت ندارم یه دونه بهم میدی؟(بلیت 50 تومن بود)
من:بله حتما بفرمایید!
اون : بیا این 50 تومنو بگیر
من:نه خواهش می کنم 50 تومن که ارزشی نداره!
اون: بگیر دیگه
نه قابل نداره
تعارف..
تعارف....
تعارف.....
اون :پس اگه قبول نکنی منم بلیتتو پس میدم :| :|
منم که جو گیر بودم اشکال نداره پس بده!!!! بعدم با کمال پررویی بلیتو ازش گرفتم!!! :-[ :-[ :-[ :o :o :o
:)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز مامان و خواهر عزیز رفته بودن خرید...برگشتنی سر ناهار خوردن....خواهرم میگه بازار خیـــــــــــــلی شلوغ بود و از این حرفا....منم که اصلا حواسم پرت واینا.. :-"
من:مردم باید چقدر احمق باشن که این وقت روز برن خرید....واقعا که ادم به عقلشون شک میکنه...تو این گرما [-(
مامان:دست شما درد نکنه یعنی ما هم؟؟؟؟ :-L :-L
من که تازه فهمیده بودم چی گفتم X_Xخواستم درستش کنم :نه مامان منظورم اونایی بود که واسه خرید میرن و وسایل هم میخرن و تو این گرما تو خیابون بار اضافی هم دارن.... :-"...شما که واسه دیدن رفته بودیم جز این دسته نیستین :> ;))
مامان:نه اتفاقا خرید هم کردیم :-L :-L
من...الفرارررررررررر X_X :-ss :-[

............
داشتم سوار ماشین میشدم...رفته بودم با یکی از دبیرامون حرف بزنم
بابام:چی شد؟
من:پدرم در اومد #-o
بابام:واقعا؟؟؟؟ :o
من:ها؟؟؟...چی؟....نه نه....اصلا هیچی ~X(...بریم هوا گرمه :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

شبکه ی جم هس یه تبلیغ داره ما الشعیر ترمو .داشت اونو پخش میکرد (وسط یاسمین) یه دفعه مامانم بلند میگه خاک تو سرشون اسم نموده براشون چه ذاسمایی میذارن
من: :-/
مامانم:با خودش میخنده میگه ما الشعیر کرمو ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز حالم اصلا خوب نبود، بعد داشتم ظرفای ناهار رو اماده میکردم،
داداشم میگه: منم ماست میخورما واسه منم بریز مث همیشه یادت نره!
من: راستی میدونستین با غذاهای گوشتی نباید ماست خورد؟ تو معده می پَکه!
داداشم: چی میشه؟ :-?
مامانم:هان؟ :-/
من: خو ینی چیزه ینی همون کپک میزنه دیگه! :-" ;D
مامانم و داداشم: :)) :)) :))

ویرایش: دوستان از بالا اشاره میکنن بگم منظور همون فاسد شدنه! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

داییم داشت از بچگیاش تعریف میکرد...
داییم رو به مامانم گفت: مهدیه رو یادته ؟ خونه روبه روییمون؟ ی بار منو اونو عروس داماد کردن :-[
مامانم و زن داییم: :o :-w
بعد مامانم ی دفع با تعجب گفت: تو داماد بودی؟
من: پ ن پ!دایی عروس بوده اون داماد شده :-w
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
داداشم خونه یکی از آشناها رفته بود که با پسرش بازی کنه...
شب شده بود و مامانم گفت زنگ بزن بهشون بگو بابا نیم ساعت دیگه میره دنبالش ;D
...منم زنگ زدم..بعد کلی زنگ خوردن دیدم پدر خانواده با ی صدای خواب آلود گوشی رو برداشت..

.... : بله
من : ... :-ss گفتم الان میزنه تو پرم اعصاب نداره ... سلام...

... : سلام.بفرمایید
من: منم آقای فلانی 8-^ ( انگار بگم منم دیگه ته ِ معرفی ِ )

... : به به!خانم دکتر...خوبی؟ بابا خوبه؟

من: ... بله.سلام میرسونن... امیر اونجاست هنوز؟
... : آره...کارش داری؟

من: بگین همونجا باشه باباش میاد دنبالش
... : :-? پس شما کی هستی ؟ مگه باباهاتون فرق داره؟ :-? ( داشت شوخی میکردا)

منم ناراحت شدم گفتم: نخیر :-w منم عضو همون خانواده م...دخترشون میشم ینی ;D ;D ;D
.... : باشه همینجا هس

من: خواهش میکنم..اشکالی نداره :-"
... : :o ها؟؟؟
من که دیدم چرت گفتم، اومدم درستش کنم گفتم با شما نبودم ;D و سریع خداحافظی کردم
 
پاسخ : سوتی‌ها

روز آخر امتحانا،دقیقا روز آخر،قرار بود با 7-8 نفر از بچه ها سرویسو بپیچونیم و خودمون برگردیم.
واسه همین کلی واسه خداحافظی با کسایی ک دارن میرن دبیرستان موندیم و اصلا اهمیتی ندادیم ک سرویس بره.
این معاونِ گیرِ ما هم هی میومد میگفت: سحر!تو چرا نرفتی؟بدو برو.الان سرویسا میرنا
من:خانوم مامانم میاد دنبالم.تا ی جایی خودم میرم بعد میان دنبالم
-ب هر حال برو دیگه.الان از وقت تعطیلیتون گذشته
-چشم خانوم!

یه ربع نیم ساعت دیگه ـم موندیم و آخرش ک دیدم معاون داره همه رو دنیال میکنه ک برن رفتم جلوی در واستادم ک مثلا دارم میرم :دی
یه خورده بعدش حسابی عصبانی شده بود و کلا اولایِ زیادی تو مدرسه نمونده بودن.منم منتظر یکی از سوما بودم ک بیاد و بریم.بعد 4-5متر ک باهام فاصله داشت بلند داد زدم:بدو4 بدو!الان اِخی(مخفف فامیلی معاونمون:دی) بیرونمون میکنه.

این دوست منم ماشلا رشید!سرشو خم کرد دیدم اخی یه متر عقب تَرِش واستاده داره با اخم خیلی زیاد نگام میکنه

من: :دی :-اس
فرار!
 
پاسخ : سوتی‌ها

به دوستام گفتم زنگ بزن بوف دو تا فرانکفورتر بگیر بخوریم!

زنگ زده میگه ببخشید دوتا ترانسفورلیتور میخاستم! بعدشم سریع قطع کرده! =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من غرق در فکر به یه مسئله ریاضی بودم که یهم یکی زنگ زد!
من:بله بفرمایید
اون:سلام منزل آقای هاشمی
من:سلام ، بله
اون:خانوم فرنوش هاشمی هستن؟!
من:نخیر اشتباه گرفتید خدافظ! :-"
بعد رفتم دوباره رو سواله فکر کنم بعد مامانم از تو اتاق:فرنوش کی بود؟
من:هیچی اشتباه گرفته بود با فرنوش هاشمی کار داش!:-"
مامانم اومده بالاسرم میگه : یه بار دیگه بگو؟!
من:اومد بگم تازه فهمیدم چه سـوتی ای دادم!!!طرف با خود من کار داشته!!! :-" :-" :-"
پ.ن:2 اسمه نیستما!!!(از اینا که تو شناسنامه یه اسم دارن 1چی دیگه صداشون میکنن!!!)اسمم یادم رفته بود خـو!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب خالمو دختر خالم اومده بودن خونمون بعد من و دختر خالم داشتیم راجب اینکه ازین به بعد بچه ها دوباره قراره برن ششم حرف میزدیم بعد دیگه حرفمون تموم شده بود و اینا خالم یه دفه برگشت گفت سارا پس تو سال بعد قراره بری چهارم راهنمایی دیگه؟من و مامانمو دختر خالم همه اول این شکلی :o شدیم.بعد مامانم اومد حرف خالمو درست کنه برگشت گفت منظورش پنجم راهنماییه!من و دختر خالم دیگه اینجوری =)) =)) شدیم.
 
پاسخ : سوتی‌ها

تا حالا شده جک ناجور برای خانوادتون که همه جمعند اشتباهی تعریف کنید!؟
من کردم: با اعلام روز پدر موجی از سردرگمی رشت را فرا گرفت که پدر کیست!
اینم میگم ولی دیگه اونجا تعریف نکردم! : به دلیل سردرگمی هموطنان رشتی روز پدر یک هفته تمدید شد!
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز خونه دوستم داشتيم عكساشونو نگاه مى كرديم بد يه دفه منو سحر زديم زير خنده بد سنا گفت به چى مى خنديد!!!؟ :o :oمنو دوستم اين پير زنه كيه!؟ =))چه قدر بد نگاه مى كنه از تو عكسم مى خواد آدمو بُخوره از اين پيرزن عصبانيا و ....است سنا [-( X-( X-( X-( >:pاين مامان بزرگمههههههههه ما :-" :-[ :-" :-[ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز دختر عمم گیر داده بود به خواهر کوچیکم تینا می گفت: من نمی تونم رازمو بهت بگم. تو می ری لو می دی به همه [-( (هر دو کوچیکن)
تینا هم می گفت نه من لو نمی دم. بگو دیگه و ازین صحبتا. حالا همه فامیل و مامان و بابامم نشسته بودن اونجا.
دخترعمم هی می گفت نه. تینا می گفت بگو. آخرش خواهرم عصبانی شد گفت: ای بابا! من رازتو به هیشکی نمی گم! اصن اون سی دی هایی که هانیه یواشکی می گرفت هم به مامان بابا نگفتم!
من: وای تینا! #-o X_X
مامانم: این چی می گه؟ ^-^
من: هیچی هیچی. شما توجه نکن :-" :-ss
 
پاسخ : سوتی‌ها

کامپیوترم خیلی ویروس داشت
رفتم تو سرچ ;D انگلیسی (بازم خوبه)نوشتم ویروس B-)
چیزی پیدا نشد.رفتم از دوستام پرسیدم چرا چیزی نمیاد!!!!
=))

یه روز سر کلاس ریاضی اصلا حواسم نبود دبیرمون بردم پای تخته
اینو داد:
cos2x+cosx=1
منم با اعتماد بنفس از cosx فاکتور گرفتم نوشتم
cosx(1+2)=1
=))
تازه میخواستم تو مرحله بعدی پرانتزو خط بزنم بنویسم =3
:-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

يكي از دوستامون با دوستش(!) يه وبلاگ درست كرد اسمشو گذاش رومئو و ژوليت!!!تريپ لاو و اينا! :-&
بعد يه روز يكي از بچه ها رفت توي نظراش نوشت:براي ژوليت :-* >:D<
اونم اومد زيرش نظر داد:خيليييييي نامردي ببينمت مي كشمت آدم اينقد بي معرفت؟!!! X-(
ما ها همه :o كه اين جو گير واسه چي ناراحت شده!

پس فرداش اس مي ده بهش مي پرسه:ژوليت دختره بود يا پسره؟!!؟
:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی من در مکالمه تلفنی با دختر عمم :
.
.
.
اون : خب دیگه فقط زنگ زدم حالتو بپرسم
من : منم همینطور
اون : چی تو ام همینطور ؟! :))
من : منظورم اینه که منم خوشحال شدم :-"

(از سوتی که دادم نفهمیدم چه جوری خداحافظی کردم :-" :)) )
 
Back
بالا