نوشته های آزاد

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,690
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

یک چیز را مطمئن بودم...هیچگاه نامم را از دست نخواهم داد...
حال که نامی ندارم به چه چیز میتوانم اطمینان کنم؟...

تنها 15دقیقه...15دقیقه برای 2سال...عادلانه به نظر میاید نه؟...
هنوزم میتونم داد بزنم عشق...اما نه با اون ایمان قبلی :-<
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,690
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

@عرفان:نفهمیدم منظورتو...واضحتر بگو...

جوجه تیغی...نزدیکش شدم...نمیدانستم از مصاحبت با یک لاکپشت لذت میبرد یا نه...اما در هر حال خیلی دوست داشتم بدونم پشت این هم خار و تیغ چه روحی هست...مطمئن بودم روح لطیفی هست...
دوست شدیم...
افسوس که پس از مدتی کوتاه ولم کرد...در این مدت مدام سعی میکرد تیغ هایش را به بدنم بزند و زخمیم کند...اما خب من لاکی داشتم...
چندبار آمد و با چرب زبونی باهام حرف زد که این لاک را بردار تا بتونم خودت رو کامل ببینم...یه حسی بهم میگفت داره دروغ میگه...برش نداشتم لاکم رو...
و دقیقا وقتی که بسیار برایش از دلیل وجود این همه تیغ بر روی تنش پرسیدم...وقتی ازش پرسیدم آیا بدنت با این همه تیغ زخم نمیشود...
همان موقع که عاشق تیغ هایش شده بودم...
او رهایم کرد...
 

erfan_ashorian

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
397
امتیاز
1,241
نام مرکز سمپاد
2
شهر
تهران
دانشگاه
_ان شا الله قوزاباد
رشته دانشگاه
_علوم کامپیوتر(البته در این
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

اینو بقل اب نوشتم(تقریبا بالای 33 پل!!)نشسته بودم اینو مینوشتم خیلی جالب بود ملت انگار تا حالا ادم ندیدن قلم به دست بگیره بقل اب داستان بنویسه حتما یارو باید دست دوست دخترشو بگیره بشینه بقل اب بگید ادمه؟!!
سیگار. . .مشروب...لای سنگلاخ های زیر پل گریستن. . .طعم سیگار با صادق..سگی ولگرد با زخم هایی از باد چون باد این طرف و ان طرف پرتاب شدن.انجیل ها را سوزاندند و قران ها خوانده شد..دیوانه ای به من میگفت مسواک بزن...چه چیز را دندان های تیز عشق را...بگذار...بگذار ای دوست..بگذار دیده شود این سینه ها..کم چیزی نیست شهوت..باید ان را اغوش گرفت..باید ان را بر سر طاقچه ها بگذاریم و اگر ان را نمیخوانیم حداقل با ان هم ترانه شویم. . . روی پل...میترسم از سقوط...حتی در اخرین لحظه ها هم لحظه های بسیاریست که میتوان به ان ها امیدوار بود..میتوان...میتوان هنوز هم خنده شد لای دندان های زرد پدرم که به تازگی به دست روزگار تیز شده است گم شد و گفت راستی میایی برویم سینما؟؟(بعدا نوشت:اره حتما میریم و قلاده های طلارو هم میبینیم:)) ) میتوان سیگار شد و با لب های دوست دخترت کشیده شد بر تن دیوار های این شهر...برای یک شعار..شعاری سیاسی یا شاید شعاری علیه خدا..و میتوان با دست های الوده به رنگ از ترس پلیس در خود رید..اما میتوان کنار رودخانه نشست و پاهای خود را در اب کرد هووووم بو کن بویه نان و پنیر و خیار...به دست های چرکین مردی از جنس دادن ها...اه هنوز خسته ام..
(مجموعه داستان سیگاری----یعنی میشه یه روز چاپش کنم؟؟!!)
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,690
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

تو آنجا نشسته ای...حسی این را به من میگوید...
نزدیکت میشوم...میبویمت...لمست میکنم...میچشمت...گوش میدهم سکوتت دلنوازت را...
اما...
تمام این مدت چشمهایم بسته است...
میدانم اگر گذرشان بر چشمهایت بیافتند دیگر اختیار پاهایم در دستان خودم نیست...
 

Amin.Hero

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
130
امتیاز
619
نام مرکز سمپاد
شیخ انصاری
شهر
دزفول
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

سخت است میان فریادها، سکوت کنی
میان عقده ها، خنده ... میان دلخوشی ،گریه

عجب دنیای بی فکریست
همیشه بشکند قلبی، همش غوغا و بی رحمی!!

خستم!!
خسته از این هق و هق و ناله
از این طوفان بی پایان، از این رؤیای اندر مه

به پایان می رسد کی این، تماشاخانه ی کابوس؟
ببخشید!! فیلم دیگر نیست؟! همش " باران غم بار زمانه " ؟!
 
ارسال‌ها
1,902
امتیاز
14,086
نام مرکز سمپاد
شهید حقانی
شهر
بندرعــباس
سال فارغ التحصیلی
1392
پاسخ : شخصی نوشته ها

به سکوت قلب گریستن شاید یه فریاد عجیب باشه شاید توی دل آدم یک آهنگ بگذره اما انصاف آدم فقط یک نخودی باشه تو قلب آدم شاید آدم حق رو با خودش بدونه اما ضعفش باعث کناره گیرش شه نمیدونم شایدد یک سکوت توی قلب نشونه پایان یک موضوع باشه شاید خالی شدن دل شاید مثل یک بارون بهاری فقط کافیه بش تفکر نکرد برعکس همه ی زندگی که روش یه عالمه فکر میکنی شاید شاید و باز هم شاید ها
 

erfan_ashorian

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
397
امتیاز
1,241
نام مرکز سمپاد
2
شهر
تهران
دانشگاه
_ان شا الله قوزاباد
رشته دانشگاه
_علوم کامپیوتر(البته در این
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

اه اری اه باز هم میتوان چون خورشید دست به دست غروب داد و کشیده شد بر تن چاک چاک سینه های این کوه و با خون ابه هایی ریخته از زخم هایی دلت اسمان را هم به خون خود رنگین کرد و برای تمام جهانیان اذان مرگ خواند. . .میتوان بغض کرد و بر بومی تنها با قلمویی چاک دار شده از گذر زمان تنها یک درد را کشید..تنها یک درد..به همین سادگی با رنگ مشکی!!...اه اری هنوز میتوان بستنی به دست با دست هایی چسبناک روی جدول هایه گوشه خیابان راه رفت و پشت درخت های نزدیک دبستان دخترانه سمیه به انتظار نشست برای دخترک همسایه. . .اه اری هنوز میتوان دختری معلول و زیبا را روی ویلچیر دید و به زندگی ادامه داد....اه اری هنوز میتوان در اوج خلا زندگی برای یک لحظه زندگی نفس کشید. . .
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

یک لبخند کج روی صورت من ،
آرایشی که پخش شده ،
و صدای نگران تو _ " درست میشه ، نگران نباش "
وقتی دروغ میگویی چشم هایت ترسناک میشوند !
دروغ که میگویی بد قیافه میشوی ! صدایت زبر و حال به زن میشود ! دست هایت سرد میشوند !
دوست دارم بگیرم خفه ات کنم ، خودت را ، دروغ های زشت ات را !
دستمال کاغذی ِ تمیز توی دست های من مچاله میشود
حرف نمیزنم
حرف نمیزنی
 

erfan_ashorian

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
397
امتیاز
1,241
نام مرکز سمپاد
2
شهر
تهران
دانشگاه
_ان شا الله قوزاباد
رشته دانشگاه
_علوم کامپیوتر(البته در این
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

چه کسی گفت که تو انسانی؟که به این زودی خود را جز حیوان ها حساب نکردی؟؟و عشق تنها از برای هم امیختن با دیواری مرده چون تو از ته بود!!!و تنها رگ های کمری خسته توانست درد من را پرت کند!!!و بازهم چه درد های من بی اهمیت بود که زورش به پلاستیکی چند که دستساز انسان است نرسید!!وای..وای...وای..چه میگویم مشتی خوزولات که عقده های دلیست تازه از تهوع برگشته!!چه استامینوفن ها که به این دل حمله نکردند..نکردند!!!باز هم چرت میگویم چه کسی گفت که قرص ها دله من را نکردند؟.....(تیکه ای از داستان خیلی قدیمی چرت نامه....)
 

SHINE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
313
امتیاز
878
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
تهران
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

زندگي کردن تو يه جامعه که هر کسي به فکر خودشه
تو اوجخوشبختي فقط خودش بدون هيچ کس ديگه اي و تو وقت بدبختي ديگران نيست و تنهاشون ميذاره
هيچ کس هيچ دوستي نداره يا به معني ديگه هيچ کس کسي رو دوست نداره...
هيچ کس حرف سعدي رو عمل نميکنه که گفته
دوست آن است که گيرد دست دوست در بريشان حالي و درماندگي
چطور يه نفر ميتونه بياد و ادعا کنه عاشقه معني عشق رو فهميده!!!
آخه اينجا که شماها معني دوست داشتنم نميفهميد اون وقت عشق رو درک کردين

تو زندگيتون و ديدتون فقط خودتون هستيد


کسي که تو منطقش -تو عقلش-تو نگاهش-تو تفکرش-تو اعتقادش-تو باوراشو آرمان هاش تو هيچ کدوم نميگنجه چطور مياد ادعاي عاشقي ميکنه که از دوست داشتن بالاتره؟

اينا همش يه مشت هوسه
اگه عاشق بودين لااقل يکم رفتاتون تغيير ميکرد....
 

hamoon

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
163
امتیاز
130
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ایی2
شهر
اصفهان
دانشگاه
MIT:masachusets institiute of technology
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

نم کشیده ام که اینگونه ازهوایت میلرزم....
اما....باورکن من بدون چترزیرباران نرفتم...من...من فقط گاهی ازحس نبودنت لرزمیگیرم,باورکن هوای اتاقم سردنیست,شومینه هم هست...آتش هم هست....امامن...ازدرون یخ زده ام که باهیچ گرمایی آب نمیشوم....فراموشم کن....من دیگر"من" نیستم....
 

erfan_ashorian

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
397
امتیاز
1,241
نام مرکز سمپاد
2
شهر
تهران
دانشگاه
_ان شا الله قوزاباد
رشته دانشگاه
_علوم کامپیوتر(البته در این
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

دروغ...همه چیز دروغ بود و شاید اشتباهی محض...اشتباهی محض که چون پیرزنی چاق با انگشتانی تپل و وحشیانه گلویه سرخم را گرفته و من تنها میتوانم بگویم:غلط کردم....و چه کم بودم...چه کم بودم که خود را بشر میدانستم که من انسان هم نبودم و انگار همیشه این ادمیت است که من را در کشاکش حواث جلو میبرد.....عشق هم بیتاثیر نبود..واژه ای که تنها میتوانم بگویم ان را در بوی خوب قرمه سبزی عمه مریمم میشه شنید...و چه بیهوده بود بحث من با قصاب سره کوچه بر سر تو که تو از جمع و سواد و اهل و معرفت ما ظاهرا به تعالی و سلوک رسیدی و مارا هم مویه گندیده ی رنگ شده ات هم حساب نمیکنی..!!اصلا تو امام اصلا تو پیغمبر اصلا تو خدا...بحث این بود و هست:منم که ائیستم!!!و از همان اول ابی نداشتم که بخواد سری هم به جوبه تو بزنه!!خشکیده ام..چون گلی پژمرده در دست دختری فقیر سره کوی ...خواهش میکنم فقط یه دونه.....اری گودزیلای من بحث این بود و هست و خواهد بود که من دیوانه ای بیش نبودم که تفکر میکردم لبخند سرخ و پر از حرارتت میتواند یخ من را بشکند..که من بس گشادتر از اونم که لبخندی بخواهد بشکندم..هی روزگار به چه کسی باید گفت این حرف را؟؟
 
  • لایک
امتیازات: mishu

seulfille

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
485
امتیاز
1,845
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

خط خطی میكنم
دلتنگیـهایم را
بی دلیل، بی هیاهو
بی"تو" !
خاطرات...
خاطرات نه سر دارند و نه ته . . .
بی هوا می آینـــــــــد تا خفه ات کنند . . .
می آیند . .
گاهی وسطـــــــ یکـ فکر . . . !
گاهی وسطــــــــ یکـ خیابان . . . !
هـــــــــر جا!
سردت میـکنند . . . داغت میکنند . . . !
رگ خوابت را بلدند . . . زمینت می زنند . . . !!!
خاطراتـــ تمام نمیـــــــــــ شوند . . .
تمامت میـــــــ کنند...

تو را هیچگاه نمیتوانم از زندگیم پاک کنم
چون تو پاک هستی
میتوانم تو را خط خطی کنم
که آنوقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی
و وقتی که نیستی
بی رنگی روزهایم را با مدادرنگی های یادت
رنگ میزنم
 

hamoon

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
163
امتیاز
130
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ایی2
شهر
اصفهان
دانشگاه
MIT:masachusets institiute of technology
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

این بارکه باران بگیردباچتربرای پیاده روی میروم....سال هاست باران نخورده است,شایداوهم مثل من عاشقه باران باشد...
اینجا,دراتاقه من...همه چیزفرق کرده است,حالاهم من منتظره بارانم,هم او....
 
  • لایک
امتیازات: SHINE

atena.a

کاربر فعال
ارسال‌ها
54
امتیاز
102
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
مدال المپیاد
المپیاد گریه و زاری :)))
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

میشه از حال و هوای این دو نفر که مشتاق دیدار هم هستن و برای هم بهانه میارن بیایم بیرون؟

شخصیت های نوشته ها رو منظورمه.از این حس تلخ یکم جدا شیم.

من متنم رو مینویسم براتون:
:) خواهر خیالیم

امشب دلم گرفته مثل برگ های زرد آلو غروب زده ام.بدنم گرم است .چشمان آبی ام غبار زده است.

گل های خانه ی همسایه را تار می بینم.رو به پژمرده شدن گذاشته ام.وقتی کسی نیست یادم کند

به چه افتخار کنم.به موهای مشکی ام که باد می برد؟ یا به لب های خشکم که نسیم می بوسد؟

هر جا هر سو می نگرم تابش خورشید مرگ است.زیر سایه بان خانه هم دیگر خنک نیست.

روی تاب هم سکوت و خاک فرا گیر شده.لحظه های تلخی است.

خواهر کوچم آمده بهت زده نگاهم می کند.مرا لمس می کند.به نرمی گلبرگ یاس می نشیند.

دامن صورتی اش را نقش زمین می کند.سرش را بالا می گیرد و به آسمان می نگرد:خدایا دلم براش

تنگ شده.پیش خودت ...سرش را پایین می اندازد.گل های زرد پیرا هنش را می چیند.و روی قبر

خاکستری من می گذارد.

من سال هاست مرده ام.و روح پاکم را خواهر کوچکم به جریان می اندازد.من به کوچکی او افتخار مینکم.
 
  • لایک
امتیازات: Zzz.s

atena.a

کاربر فعال
ارسال‌ها
54
امتیاز
102
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
مدال المپیاد
المپیاد گریه و زاری :)))
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

نامه اي براي خودم:
به نام آنكه چهره ي زيباي تو را رنگ آميزي كرد
آتنا جان:
سلام.سلام به تو دوست عزيزم.اميد وارم كه حالت همچون رطوبت شبنم گل ياس بماند.و لحظات گران بهايت در صفاي يكرنگي خانواده ات به پاكي و لطافت سپري شود.
امشب به فرمان قلب دلتنگم اين نامه را برايت قلم ميزنم. بلكه جرعه اي از دلتنگي هايم با يادت سيراب شود.
كاش اينجا بودي و مي ديدي كه بلبلت چقدر قد كشيده و براي خودش خانمي شده.كاش مرا به كهكشان دل خودت مي بردي و ستاره ام مي كردي هر چند كه ستاره اي به خوبي تو نمي شدم.
مي خواهم از تو دعوت كنم كه به كلبه ي كوچك من سري بزني و دلي را شاد كني. نه بگويي پژمرده ميشوم و سخت دلگير.بيا تا بار ديگر دست در دست هم لباس هاي ليمويي رنگمان را بر تن كنيم و با پاهاي برهنه در ساحل 'خويش را به دست باد بسپاريم و در آب سرد دريا ماه را بگيريم.و روشنايي اي براي دوستي چند ساله مان كنيم.سرانجام روي ماسه هاي نرم كناردريا از خيال سفيدمان سخني تازه كنيم.در تلالو چشم همديگر مرغان دريايي را پرواز دهيم و به ياد گذشته ها لبي به خنده بگشاييم.

ماه شبهاي دلتنگيت
.....
 

shekoofeh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
655
امتیاز
4,354
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

نمی توانم بخندم ، حرف بزنم ، داد بزنم ، ناراحت باشم ، نمی توانم حس کنم ...

یک پوسته ی خوب باید بخرم و دور خودم بپیچم که هیچ کس نتواند انسان نبودنم را بستاید.

بستاید ... آدمها اینجا ، انسان ها را دوست ندارند.
 

SHINE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
313
امتیاز
878
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
تهران
پاسخ : شخصی نوشته ها

دلم گرفته...
واقعا چه کسي است که دلم را گرفته
اين تو هستي ؟؟؟
اما من ميدانم تو نخواهي بود چون انسان چيزي را مي ربايد که برايش ارزشي داشته باشد
و صد افسوس که من ميدانم دلم و خودم برايت ارزشي نداريم


نميدانم شايد آن را نربوده اي خوردش کردي...
له کردي...
نابودش کردي...

چون به هر حال من ديگر دلي ندارم
سخت است
جاي خالي اش را حس ميکنم
در آن جاي کافي برايت يود چرا چشم نداشتي که ببيني اش!!
بس چرا له کردي؟؟
من دلم را ميخواهم
قلبم را ميخواهم

دنيايم را که گرفتي
چرا چيزي را که با ان دنيايم را لمس کردم هم گرفتي؟؟
 

fatima !!!!!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
711
امتیاز
2,573
پاسخ : شخصی نوشته ها

من اینجا ایستاده ام

نمی دانم

راهی را میبینم

که سیاه نیست اما

خاکستری است ...

بی تو این راه سفید است سفید

با تو خاکستری یا نمیدانم سیاه

از دست میدهم چیزهایی را اگر با تو باشم

نمی دانم ... با تو یا بی تو

نمی دانم ارزش هایم مهم ترند یا وجود تو برایم ...
 

Amin.Hero

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
130
امتیاز
619
نام مرکز سمپاد
شیخ انصاری
شهر
دزفول
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : شخصی نوشته ها

به دل نگرفتم سكوتت را در پاسخ عاشقانه هايي كه نثارت كردم.
به دل نگرفتم پوز خندي را كه تمام دوست داشتن هايم را به سخره گرفت.
به دل نگرفتم پاره كردن نامه اي را كه با همان خودكار يادگاريت نوشته بودم.
به دل نگرفتم و باز هم به ---
اما صبر كن، پس ردپاي كدام ثانيه هاست كه روي قلبم جا مانده؟!
صبر كن عينكم را بزنم، چون آنقدر ريزند كه گويي چشم به هم زدني هم طول نكشيده اند اين ثانيه ها!
همان لحظه ايست كه گفتي فراموش كن، اين يكي را ديگر به دل گرفتم
 
بالا