- ارسالها
- 1,023
- امتیاز
- 408
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1 شیراز
- شهر
- شیراز
پاسخ : گند هاي دوران كودكي
من و داداشم پشت سر هم هستیم یعنی یه سال اختلاف سنی داریم و من کوچکترم
واسه همین اکثرا دست به یکی میکردیم 
وقتی سه چهار سالم بود طبقه ی بالای خونه بابا بزرگم اینا زندگی میکردیم ! اون موقع مامانم ارتدنسی داشت ، یه شب برای فیکس رفته بود با بابام مطب من و فرهود ( داداشم
)
خونه بودیم . طبقه پایینم عمم و بابا بزرگم بودن ! مامانم گفت برین پیش بابا بزرگتون . ما هم گفتیم باشه ولی نرفتیم
بعد حوصلمون سر رفته بود فرهود گفت بیتا بیا یه کارِ جالب کنیم
!
رفتیم سطل آشغال پلاستیکی رو برداشتیم کلی روزنامه انداختیم توش
بعدش بسته ی کبریت ها رو پیدا کردیم . فرهود کلی کبریت زد ولی
نگرفت ! آخریش گرفت ولی !
کبریت رو انداختیم تو سطل پر روزنامه درش رو بستیم ! بعد دیدم آتیش گرفت !
فرهود رفت پایین گفت آتیش آتیش !
چشمتون روز بد نبینه ! سطل آشغال داشت میسوخت
موکت زیرش هم آتیش گرفته بود !
خلاصه بابا بزرگم اومد سطل آشغال در حال سوختن رو با دستش برد پایین !
کلا انگشتش جزغاله شد !
موکت هم اون قسمتش کامل سوخت
من و داداشم پشت سر هم هستیم یعنی یه سال اختلاف سنی داریم و من کوچکترم


وقتی سه چهار سالم بود طبقه ی بالای خونه بابا بزرگم اینا زندگی میکردیم ! اون موقع مامانم ارتدنسی داشت ، یه شب برای فیکس رفته بود با بابام مطب من و فرهود ( داداشم

خونه بودیم . طبقه پایینم عمم و بابا بزرگم بودن ! مامانم گفت برین پیش بابا بزرگتون . ما هم گفتیم باشه ولی نرفتیم

!


نگرفت ! آخریش گرفت ولی !


چشمتون روز بد نبینه ! سطل آشغال داشت میسوخت
موکت زیرش هم آتیش گرفته بود !



موکت هم اون قسمتش کامل سوخت
