گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند های دوران كودكی

من یه دفعه بچه بودم مداد شمعی رو کردم توی دماغم ;D
بعد کلا هر کاری میکردیم در نمی اومد بیرون! :-"

حالا این خرابکاری خودم نیست :
من داییم بچه بود خیلی علاقه داشت دکتر بشه
توی زیر زمینشون همیشه کلی هندونه بود
یه دفعه رفت واسه تمرین پزشکی هر چی اب بود با سرنگ فرو کرد توی این هندونه ها خلاصه هندونه ها همه متلاشی شدن دیگه ! :))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

کلاس اول یه ماه اولو مشق نمینوشتم -معلممونم نگا نمیکرد- بعدِ یه ماه معلم گفت فردا دفتر مشقاتونو بیارین ببینم
من: :-\ :-\ :-\ :-\ (توجیه نبودم این مشق که میگن بنویسین قراره بعدا دیده شه :-" )
شب تا 12 اینا مینوشتم...مگه تموم میشد؟؟ :-" :-"...خلاصه مامانم گف بسه دیگه برو بخواب زنگ میزنم با معلمت حرف میزنم
آخرش مامانم زنگید معلممون گف نه بابا لعیاجان همون تو کلاس یاد میگیره اشکال نداره... :-" :-"
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

يکي از گند هاي دوران کودکي من برميگرده به گندي که با دختر داييم زديم و آبرومون تا مدت ها رفته بود و همه بهمون خنديدن

دختر داييم ازدواج کرده بود يه مدت بعد عروسيش با شوهرش اومده بود خونه بدربزرگم
من و دختر داييم هم بوديم(هم سنيم)شوهرش رو ديديم بعد چون توعروسيشون ريش و سبيل داشت بعد اينسري ريششو زده بود ما نشناختيمش که هيچ

برادرشو(يعني بسرداييم)برديم يه گوشه و هي بهش ميگفتيم اين آقاهه يکي ديگس تو عروسي يکي ديگه اومده بود و از اين چيزا و جالبيش اينه که حرفمون هم هي تکرار ميکرديم

خلاصه بسردايي بيشعور مام دهن لق رفت به همه گفت ما چي گفتيم
تا مدت مديدي من و دختر داييمو ميديدن ميگفتن اون آقاهه هست يا نه؟؟؟
خيلي بد بود X_Xسوژه ملت شده بوديم X_X
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار بابام سوئیچ ماشین رو بهم داد گفت برم تو حیاط جوری پارک کنم که وسط حیاط خالی بشه و کاری رو که می خوا انجام بده رو بیاد و تو حیاط انجام بده.

آقا ما هم رفتیم نشستیم و استارت زدیم ولی چشمتون روز بد نبینه ، ماشین تو دنده بود و فاتحه ی جلو ی ماشین خونده شد.

این اولین تصادف من بود.

بابام هم با این حال منو از پشت پنجره نگاه می کرد :-w :-w :-w
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه بودم کال بودم دبستان بودم خیلی دلم میخواست تو نمایش شرکت کنم بعد یه دختری نقش اصلی نمایشو داشت رفتم جلوش با حالت 8-| گفتم اَه تو که اصلا بلد نیستی!بده من اون متنو...گرفتم ازش رو به مربی کردم متنو همچین با احساس خوندم گفتم خوب بود خانم؟ :> گفت آره تو بیا واسه نمایش...از کنار دختره رد شدم گفتم دلت بسوووزه اونم گریه کرد...منم به روی مبارک نیاوردم رفتم بیرون اتاق ;D بدجـنس‍‌‍ی بودم من!
یه بارم تو آمادگی مربی دیر اومد ما عروسی گرفتیم واسه بچه ها 2تا 2تا میاوردیم میشوندیم کنار هم جیغ و داد تازه سفره هم درست کردیم با تغذیه هامون...بعد یه پسری بود اینقده ناز بوووود من اینقده دوستش داشتــــــم گفت بیا ما هم عروسی بگیریم ذوق مرگ شدم گفتم باشــــــه!خلاصه تو عروسی ما به گند کشیدیم همه جا رو... قمقمه به هم میزدیم جای قند! درشون شل بود هی آب میریخت.خلاصه تغذیه ریختن رو سرمووون بعد اتاق با ساندویچ و اینا به گند کشیده شد...مربی اومد...قیافه ش یادم نمیره!این بود یعنی :o
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

ما هم همین کارو میکردیم! 2 تا صندلی میذاشتیم وسط کلاس یکی از دخترا و یکی از پسرا رو می نشوندیم بالای سرشون یک روسری می گرفتیم واسشون قند می سابیدیم و می دوختیم! ولی من هیچ وقت حاضر نشدم رو اون صندلی های کزایی(کضایی،کزاعی،کزاحی یا هر چی) بشینم
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار با داداشم ( 3 سال از من کوچیکتره) داشتم رو تخت بابا و مامانم دعوا بازی می کردیم.
که من هلش دادم و افتار رو شیشه ای که دو روز پیش بابام آورده بود( نمی دونم واسه چی لازمش داشت.)
بعد دست داداشم به اندازه ی 7تا بخیه پاره شد. [-( [-( [-( [-(
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه دخترِ بین پسرای تو کوچه بودم اونوقت همشون هوامو داشتن اگه کسی اذیتم میکرد بهشون میگفتم اونا میرفتن باهاش دعوا میکردم
یه دفه از یه پسری بدم میومد رفتم بهشئن گفتم کلی دعواش کردن ;))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار وقتی کوچیک بودم خواهرمو بغل کردم ولی پام لیز خورد هردوتامون رفتیم تو شیشه پنجره ;D
مامانو بابام اینجوری بودن :-w :-w
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من تو دوران 5 سالگی قیافم خیلی بچه معصوم میخورد...ولی در حقیقت یه دختر اهل کتک کاری و کل انداختن بودم :-"
یه بار تو راهروی مهد کودک یه پسره گفت دخترا موشن مثه خرگوشن...بــــــــوم(صدای ضربه مشت من)
بعد من یهو شروع کردم کتک کاری کردن باهاش در حد چی...در حدی که جیغ می زد مثه دخترا...بعد اشک می ریخت داشت فرار می کرد...بعد مربی تکواندو مهد از پشت پنجره منو دید...عین جت پرید تو:
"آفرین دختر...ادامه بده...شصت مچتو تو نکن وقتی مشت میزنی...به ساق پاش ضربه بزن..."شروع کرد مسئول مهدو صدا کردن بعد اونم اومد شروع کرد عین این جوگیرا حرف زدن:"این دختر یه استعداد مهار نشدنیه ...میشه به مامانش زنگ بزنم بگم باید اینو همین امروز به چنتا از دوستام نشون بدم...این قهرمان تکواندو دنیا میشه...مدال المپیک میاره...فقط باید بهش فرصت داده شه تا مهارتاشو نشون بده و پرورششون بده"
منم که معنی نصف حرفاشونو نفهمیده بودم اینجوری نیگاشون می کردم :-?? 8-}
خلاصه من اون روز تا ساعت 8 شب داشتم با 3 نفر آموزش میدیدم...بیشتر شبیه تنبیه بود تا پرورش مهارتو اینجور چیزا X_X...اومدم خونه شروع کردم گریه کردن که من دیگه پامو اونجا نمیذارم :-s
:))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

2-3 سالم که بود یه بار تو خونه ی مامان بزرگم اینا داشتم بازی میکردم که پستونک عروسکمو کردم تو گوشم! ;Dبعدم زدم زیر گریه! #-oمامانم دوید و تا منو دید رسوند دکتر!پرده گوشم پاره شده بود ;Dوقتی برگشتیم مامانم حسابی دعوام کرد و یه عالمم سرکوفت زد که کر شدی و اینا X-( [-( :-w ولی خوشبختانه چون سنم کم بود ترمیم شد!خلاصه تا چند سال پیش مامانم هی میبرد دکتر که مطمئن شه!دیگه داشتم کفری میشدم! :-L
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

اسم شوهر خالم سیاوشه بچه ک بودم ی بار رفتم خونشون اونم میخواست بام شوخی کنه گفت چ طوری دختر سیاه؟منم ک دقم گرفته بود گفتم اصلا من سیاه شما ک دگ هم سیاهین هم وحش از اسمتونم معلومه.... ;D
ولی خدا ب روزتون نیاره مامانم اینقد دعوام کرد....
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

4-5 سالم بود یه بار مامانم منو برده بود مسجد .یکی از دوستامم اونجا بود،اومد بهم گفت اون دختره منو زده تو هم بیا بزنش منم جو گیر شدم آنچنان خوابوندم توی گوشش که طفلی خون دماغ کرد.همه از صدای سیلی من و گریه اون نمازشونو شکوندن 8-} چشمتون روز بد نبینه مامانم اینطوری X-( X-( X-( X-( منم اینطوری :-s :-s و :(( :(( :((
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه که بودم دوست داشتم با خمیر ریش بازی کنم ;Dمیریختم تو دستم بعد باهاش بازی میکردم...دستمو میشستم دوباره تکرار میکردم...
یه روز بابام رفت دید تموم شده...خیلی غیر مستقیم میگفت یکی اینو یه جایی خالی کرده.
حالا من و خواهرم هی خودمونو به اون راه میزدیم...
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

پسر خالمو هل دادم ، از پنجره افتاد. جاي ابروش 10 تا بخيه خورد :-"
كلا پسرخاله ما بخيه بخيه است . خوب خودش هم شر بود :-"
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

اول دبستان بودم تازه خوندن و نوشتن یاد گرفته بودم که مامانم رفت مکه منم در غم حجران مادر خیلی حالم گرفته بود، جوگیر شدم با مداد شمعی رو دیوار اتاقم نوشتم بهشت زیر پای مادران است! :-[
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار با پسر داییم داشتیم بازی میکردیم بعد من میخواستم برم طرفش که بگیرمش دویدم نمیدونم چی شد که سرم محکم خورد به دهنش بعد داشتم گریه میکردم یهو دیدم پسرداییم دهنش خونیه داره منو نگاه میکنه بعد گفتم دهنــــت!حالا اون زد زیر گریه...دیدم دست برد تو دهنش یه چیزی در آورد.نگاه کردم دیدم دندونشه!!!!!!!
از اون به بعد تا 2-3 سال بهم میگفتن کله نارگیلی :| خب البته راست میگفتن! ;D زدیم دندون پسر داییمونو شکوندیم که حساب دستش بیاد ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من با اینکه در تمام طول بچگیم مظلوم ترین بچه بودم(!)یک بار فرش خونمونو اتیش زدم
یکبار هم باعث شدم پای مامانم بشکنه
یکبار هم کلاس اول ابتدایی با دوستان قرار گذاشتیم از مدرسه فرارکنیم...هیچی مارو گرفتن و مامان باباهامونم اوردن مدرسه یکی یدونه صفر نوش جون کردیم...
یکبار هم میخواستم خونه واحد کناری مان راببینم با دوستم سرکارش گذاشتیم اومد دم در اپارتمان و ما جز اینکه تمام خونشو وارسی کردیم درو رو خودمون بستیم و...هیچی دیگه ضایع شدیم مچمونوگرفت!
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

با قیچی, آستین کت بابامو پاره کردم.
همین!!
 
Back
بالا