گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار مامانم واسه تولدم از این شمع ها گرفته بود که هرچی فوت میکنی دوباره روشن میشی. منم خیلی ازشون خوشم میومد یه روز که مامانم خواب بود برداشتمشون باهاشون بازی کنم. یکی رو روشن کرده بودم تو خونه راه میرفتم هی فوت میکردم دوباره روشن میشد. یادم نیست چی شد که از دستم افتاد اونم دقیقا وقتی که رو قالی گل برجسته ای وایساده بودم که مامانم خیلی دوسش داشت ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من بابام معلمه.
یادمه وقتی کوچیک بودم بابام داشت برگه تصی میکرد که نمیدونم که زنگ زد و تمام امتحانا رو همونجا ول کرد و رفت.
منم تا دیدم بابام رفت با خودکار قرمزش تمام امتحانا رو شروع کردم روشونو خط خطی کردم و نقاشی کشیدم.
بعدش که بابام اومد با اینکه عصبانی شده بود شروع کرد به خندیدن و منو نازم کرد!!!!
بعد منم با کمال پررویی با خنده بابام به کارم ادامه دادم!!!!!!!
الانم که یادم میاد خجالت میکشم از کارام.
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

تو دبستان یه نفر داشت یه حرکت کاراته میرفت...
منم اومدم اظهار وجود کنم زدم دهن تخته رو سرویس کردم
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

اوله دبستان بودم داشتم مشق مينوشتم حوصلم سر رفت...يه نيگا اينور كردم،يه نيگا اونور...چشمم افتاد به ميز توالت مامانم!!!رفتم با ماژيك تمامه خستگيهامو روش در اوردم!!!
مامانم: X-( X-(
من: :-s :-s :-s
مامانم: X-( X-( X-(
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

خواهرم تازه به دنیا اومده بود بعد همه به اون توجه می کردن منم حرصم در اومده بود بعد خونه تکونی هم داشتیم اتاق خواهرم هم پر رخت خواب و اینا بود جوری که اصن همه وسط اتاق پخش شده بودند بعد من خواهرمو بردم تو اتاق گذاشتمش رو رخت خوابا با یکی دو تا بالشت هم گذاشتم رو صورتش شروع کردم به فشار دادن اونم با تمام توان بعد چند لحظه هم بالشت رو برداشتم دیدم خواهرم از خنده غش کرده دیگه هیچی دیگه دلم سوخت نکشتمش :-" ^#^ ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بخاطر گتدهای من در دوران کودکی.. گذاشتن کمی بزرگ بشن.. بعد خونه رو کامل رنگ زدیم و لوسترهارو عوض کردیم..
البته الآن اتاقم دوباره نیاز به تعمیرات اساسی داره: پرده رو پاره کردم پنجره اتاقم شکسته اندکی دیوارا سوراخ سوراخن +..
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من سه سالم بود رفته بودیم خونه بابابزرگم(بابای مامانم)تو حیاطشون پر از قوطی رنگ بود منم کم نیووردم همشو تو سرو صورت و بدنم خالی کردم بعد بابا جهانگیر(بابا بزرگمو میگم فوت شدن حالا)میگیرم تو بغل کلی قربون صدقم میره و میره میشورم ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من وقتي خيلي كوچيك بودم سر سفره هر چي كه بود رو پخش مي كردم هر چي كه بود ماست و ترشي و سبزي خوردن و برنج و ...
هيچ كسم از پس من يه نفر بر نمي يومد
خواهر بزرگترم موقعي كه كوچيك بوده يه روز رفته سر چرخ خياطي مامانم و داشته با نخ ها بازي مي كرده مامانم گفت كه من نمي دونستم كجاس بعد يهو اومد ديدم صورت سياه شده و نمي تونه نفس بكشه آخه يه عالمه نخ پيچيده بوده دور گردنش
خدا رو شكر نخا رو زود باز كردن و بچه نفس كشيده
من واقعا نمي دونم تو اون موقعيت چطوري داشته راه مي رفته....
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار قرمه سبزیه مامان بزرگمو دوس نداشتم بعد با پسر عموم رفتیم پشته پشتی خالیش کردیم......بیچاره مامان بزرگم...فکر کنم بعدش هرچی فحش بود بهمون داد ;D ;D ;D ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

حدودا 4 سالم که بود توی مهد کودک بچه های کوچیک رو یه جایی میخوابوندن منم ادامس داشتم تو دهنم آدامسه رو به دو قسمت تقسیم کردم و هر کدوم رو تو یکی از سوراخ های بینی یکی از نی نی های بیچاره کردم بدبخت تا اومد مربی مهد برسه صورتش بنفش مایل به آبی مایل به سیاه شد ;D:)) >:D<مربی مهد پس از دیده شدن کودک توسط مادرش :-ss :-ss مدیر مهد X-( X-(مادر بچه بیچاره :o #-o #-o خود بچه هه :-& :-& :-& حالا من ;D ;D :-*
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

به ديوار اتاق پذيرايى خونه مامان بزرگم، يه ساعت پاندولى نسبتاً بزرگ آويزونه؛ يه بار كه خونشون بوديم، مامان تو اتاق بود و من (حدود ٤سالم بود) هوس كردم با پاندولش بازى كنم!
رفتم روى پشتى مبلى كه زيرش بود و به سختى تعادلم رو نگه داشتم. همينطور كه داشتم با دستم پاندول رو هى ميچرخوندم، يه دفعه ساعته افتاد و رو زمين پخش شد! :|
مامانم يه دفعه دويد بيرون(من تو اين فاصله از مبل پريده بودم پايين). مامان بزرگم كه منو بالاى مبل ديده بود به مامانم گفت كه كار من بوده.
منم خيلى جدى به مامانم گفتم كه من نبودم! مامانم هم حرفمو باور كرد! بيچاره مامان بزرگم اينجورى شده بود: :o :|
چند وقت پيش به مامانم گفتم كه كار من بوده ;D :-"

پ.ن: ساعته هنوز هم همون جاست و كار هم ميكنه فقط پاندولش ديگه نميچرخه :-"
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

روز عقد داییــــــــــم بود بعد من از چن روز قبل رفته بودم کلی فشفشه و برف شادی خریده بودم ...
بعد از اینکه خطبه رو خوندن رفتم تو اتاق که برف شادیا رو بزنم ( حالا اتاقم شلوووغ !!!! ) هیچی دیگه نمیدونم برف شادیه خراب بود یا من جوگیر شدم زدم مثلا بالای سر عروس ودوماد که یهو دیدم کل سر داییم و صورت زن داییم با برف یکی شد ..

قیافه ی من اون لحظه : =)) =)) =)) =))

داییم : :-w

زنداییم : :-\

مامانم : X-(

عاقد : [-(

بازم من : :-" :-"

( ناگفته نماند ک اون موقع همش 11 سالم بود !! )
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

اینی ک مینویسم گند نیستا! ولی از خاطرات کودکیه بابامه :دی میگه ک گویا عمم تف میکرده تو آب، بعد میگفته اگه اینو بخورینش بال در میارین :)) بعد اونام میخوردن :))

بعد میگه دراز میکشید چادرو میکشید رو سرش میگف من مردم اونام گریه میکردن =))

خوده منم هی هرچی دم دس بود از پنجره ی خونه مینداختم بیرون! بچه بودیم دیگه! ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

كلاس پنجم بودم زنگ زدم ١١٨ فوت كردم.
زنه ناكس برگش گف شماره شما پيگيري ميشود.بيب...بيب...بيب...
منم ا ترس داشتم ... زود تلفونو قطع كردم ، سيمشو ا برق كشيدم ، ا خونه رفتم بيرون درم قفل كردم، فقط كم مونده بود ا كشور خارج شم:| :|
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار مامانم خونه نبود منم برای کمک کردنو احترامو از این جور حرفا خواستم ظرفا رو بشورم بعد اولیو شستم خیلی خسته شدم رفتم تمام ظرفا رو ریختم تو ماشین لباس شویی بعد روشنش کردم ;D
و فقط از توش صدای ترق ترق میومد.
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

میخواستم ادمای تو تلویزیون رو ازاد کنم با گوشتکوب زدم تو تلویزیون بعدشم گریه کرد، ک چرا راحت نشدن!!
اهنربا رو نزدیک کردم ب تی وی مامان بزرگم اینا رنگاش ک قاطی میشد خوشم میومد بعد یه هفته تلویزیون پوکید الان هم کسی تمیدونه!
و... ابروم رفت X_X
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

اقا رفتم خونه ی دوستم میخواستم اب بخورم دستم خورد به اب ها ریختن
مامانش سر نماز بود اقا نماز ول کرد
مادر دوستم= X-( X-( X-(
من= :-" :-" :-"
اقا رفت کفش بیاره منو بزنه
چنان در رفتم که خودمم نفهمیدم چه جوری رفتم
فرداش جرئنت نمیکردم برم تو کوچه :)) :)) :))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من مامانم داش یه بار خیاطی میکرد،
بعد دو دیقه ؛دقیقا دو دیقه مامانم رف دسشویی،
منم حسـه خیاطیم اومده بود شدییییییید!
رفتم چادر نمازه مامانمو ورداشتم خیلی حرفه ای بریدمش،سو تهشو دوختم به هم با چرخ خیاطی...اصن یه چیزی شده بود!:)))))
مامانم کلی دعوام کرد:-<
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

يه بار بچه بودم تمام تختو كمدامو با ماژيك رنگ كردم
مامانم ~X(
بعدش مجبور شدن تمام تختو كمدامو عوض كنن ;D D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

گند ترين گند بچگيم،نشستن رو مُبلا و پشتي ها و گند زدن... :-" :-" :-" :)) :))
همه رو داديم شستن!
_______
در كلاس رو زدن و در رفتن... ;D
بعدش... :-s
زاري تو دفتر بخدا ما نبوديد!ما دستامون به خودمون واي نميسته! ;D :))
بچه ها هم شهادت دادن آره اين مدلشه!!! =)) =))
البته خيلي هم بچه نبودم...
______
خالي كردن ادكلن و خمير دندون و كرم (به جز خونه خودمون!)و شكستن 3 دست ليوان با هم
از گندكاري هاي خواهربزرگم و بچه هاي اقوام بوده...!
 
Back
بالا