گند های دوران كودكی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : گند های دوران كودكی

وقتی بچه(4_5ساله) بودم تو یه محوطه ی سازمانی زندگی میکردیم! بعد مهد کودک من تو یه محوطه ی سازمانی دیگه بود! بنده 4 بار از مهد کودک فرار کردم و با سرویس کارمندا که یه مینی بوسم بودو از این محوطه به اون محوطه میرفت برگشتم خونه! البته بعد از بار 4ام از مهدکودک اخراج شدم! ;D \:D/ :P
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من کوچیک بودم خیلی شیطون بودم وقتی نونوایی بسته بود از اون جایی که نون رو به مشتریا میدن رفته بودم تو مغازه و اونجا با آرداش بازی می کردم
اگه این خاطره به نظرتون جالب بود مثبت رو بزنین
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من علاقه زیادی به آتیش داشتم یه بار یه شمع برداشتم با شعله گاز آشپزخونه روشنش کردم خوشحال برداشتمش برم تو اجاقم پیش عروسکام وسط راه شمعه که کوچیک هم بود داشت آب میشد و پارافین ریخت رو دستم. دستم سوخت شمعو ول کردم افتاد رو فرش گل برجسته ای که مامانم خیلی دوسش داشت دقیقا وسط یکی از گل هاش سوخت X_X
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

منم وقتي 5 سالم بود رفته بوديم عروسي
بعد جلوي اون هته كه عروسي توش بود يه حوض گنده پر آب بود!
منم خيلي جوگير شدم و احساس بزرگ بودن و شاخ بودن كردم رفتم روي لبه ي خيس حوض شروع كردم به قدم زدن و دويدن!
تازه كلي هم به بچه هاي بيچاره اي با وحشت منو ز دور نگاه ميكردن پز دادم!
بعدشم افتادم تو آب! X_X
تا چند سال تا وقتي كه مامان بابام مطمئن نميشدن كه محل عروسي حوض و استخر و ... نداره منو نميبردن! :))
يه بارم 8 سالم بود رفته بوديم پارك ومن داشتم تو پيست دوچرخه سواري ميكردم اون طرف پارك هم ملت داشتن ورزش ميكردن با آهنگ
منم داشتم با ريتم آهنگ ركاب ميزدم كه كم كم تند شد آهنگاش منم جو گرفتم با صورت رفتم تو ديوار !
دندونم هم شكست و هنوزم اثراتش باقيست! X_X
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

ی بار رفته بودیم خونه عمه م تو کرج. اون موقع 5 ساله بودم و پسر عمه م 6 ساله.
هر دو تامون خیلی شیطون بودیم. حوصله مون سر رفته بود گفتیم بریم آتیش بازی.
کبریت ورداشتیم و پسر عمه م ی سری وسایل عمه مو ورداشت گفت بریم اینارو آتیش بزنیم ;D
من زیاد عمه مو دوس نداشتم. گفتم بریم...
بعد پسر عمه م چندتا کبریت ورداشت و آتیش زد ی دفه شعله گرفت و ... ما که تا خونه چندمتری فاصله داشتیم فرار کردیم.
فرار ما همانا و سوختن وسایل عمه م همان... :-" کسی نمیدونه هنوز کار ما بوده ;D

ی بار در همون دفه که رفتیم. عمه م گفت برین ماست بخرین از سوپر مارکتی که 100 متر فاصله داشت.
من و پسر عمه م هم رفتیم...
توی راه برگشت ماست دست اون بود. هی می گفت: من ماست خیلی دوس دارم و میخورد....
به منم میگفت تو دوس نداری؟ و منم که میدیدم چه جوری داره با انگشتاش میخوره گفتم نه نه ! اصن!
رسیدیم خونه ماست تموم شد و مجبور شدیم دوباره برگردیم و بخریم :-w چقد پام درد گرفت!
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

وقتي 8 سالم بود خب چون تازه فقط اونم تو مدرسه مانتو ميپوشيدم زياد آشنا نبودم آدم مانتو ميپوشه بايد حواسش باشه خلاصه مانتو مدرسه هم بلند

با دوستم بعد مدرسه رفتيم پارک سوار الاکلنگ شديم
مانتو منم چون بلند بود پايين الاکلنگ رفته بود هعي ميخورد به زمين و بين آهن الاکلنگ و زمين پرس ميشد
مامانم که اومد دنبالم همين طوري خشکش زده بود :o
آخه پشت مانتو من همش سوراخ سوراخ شده بود
يه وضعي بود اصلا
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

حولو حاش 3 سالم بود که مامانم گفت برای ناهار می ریم (روز خاصی بود و غذای زیادیی پخته بود)حیاط ولی بعد سفره رو تو خونه چید حودشم رفت اشپز خونه (از اشپز خونه به منو سفره دید نداشت) منم از فرصت استفاده کردم و از یه گوشه سفره گرفتم و کشیدم تا ببرم حیاط کشیدنم همانا رخته شدن آش تو برنج :-$
ورختن نوشابه تو حورشت و..... همانا :-/ :-/
مامانم تا اومد یه جیغ بنفش زد :-w :-w :-w :-w بعدم مجبرم کرد که همشو بخورم . >:p >:p >:p >:p >:p :-h ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

5-6 سالم که بود خالم و پسرخالم از تهران اومدن تبریز یه چند روزی بمونن من و پسرخالمم اون موقع ها همبازی هم بودیم. :)
اخرین روزی که قرار بود بمونن برا عصرش بلیط قطار داشتن.مام نشستیم با پسرخالم فک کردیم چیکا کنیم چیکا نکنیم که اینا بیشتر بمونن و اونروز نرن. :-?
بعدم دوتایی به یه نتیجه عالی رسیدیم >) ;D
بی سر و صدا یه قیچی برداشتیم بعدم بلیطاشونو از تو کیف خالم کش رفتیم و با صبر و حوصله زیاد بلیطارو ریز ریز کردیم بعد همرو خالی کردیم تو سطل زباله :> ;D
بعد به خودمون یه آفرین گفتیم دویدیم دنبال بازیمون \:D/
یهویی خالم و مامانم عین اجل معلق بالا سرمون ظاهر شدن با مشتی کاغذ ریزه.
اونا:اینارو چرا اینجوری کردین؟ :-w :-L :-w :-L
ما:ما؟ما اصلا نمیدونیم اونا چین.ما که کاری نکردیم! ^#^ :-ss ^#^ :-ss
بعد کلی پند و اندرز خالم بلیطارو چسبوند و عصر همون روز رفتن.مام حسابی خورد تو ذوقمون :( :-< :( :-<
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

وقتی سوم دبستان بودم بعد از مدرسه رفته بودم به یک مینی مارکت(سوپر مارکت) با یک کیف گنده پر از کتاب بعد پس از خرید وقتی پول را دادم و می خواستم از مغازه خارج شوم کیفم به اون قسمتی که cd هاشون رو می ذارن برخورد کرد و همه ی cd ها ریخت بعد بدون مکث انگار که اتفاقی نیفتاده از مغازه خارج شدم. :-"
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

تلوزیونو هل دادم افتاد زمین خودمم رفتم قایم شدم :>
مامانم فک کرده زیر تلوزیون له شدم. داد وفریاد کرده همسایه ها ربختن خونمون که منو از زیر تلوزیون نجات بدن
بعد من یواشکی اومدم بیرون ;)
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

همیشه علاقه عجیبی داشتم به اینکه وقتی مامانم خوابه آرایشش کنم،چند بار هم موهاشو کوتاه کردم! :-"
تصویر جالبی خلق میشد که از اینکه شما نمیتونید تصورش کنیم خوشحالم ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

بچه بودیمو جو گیر :-" :-"
جو دانشمند شدن گرفتمون
نشستیم بیسکوت کردیم قاطی کرمای مامانمون ;D
که مثلا یه چیز با حال اختراع کنیم ^#^ ;D
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من تو خونه گند آن چنانی ندارم ولی یه سری تو مدرسه با دوستم دعوام شد کتابشو پاره کردیم ، دهنش رو خونی کردم ، پاشم ترکید ولی اون سال انضباط بهم 20 دادند! اصلاً معاون نفهمید چون سر کلاس بودیم!
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

يه بار شب كنار دختر خالم ك دماغ(!) شو عمل كرده بود يه چند وقت پيشش خوابيده بودم! تو حالت خواب و بيدارى با پشت دست زدم تو دماغش و خون ريزى و اين حرفا و همه بيدار شدن و اينا ولى بنده خودمو به خواب زدم و انگار نه انگار!!! البته فرداشم كسى به روم نياورد!!! 8-}
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

راستش بنده یه گندی زدم تو دوران کودکیم که فکر کنم هیچ کس همچین کاری نکرده باشه!
حول و حوش دو,سه سالم بوده,مامانم. خواب بوده بنده هم باتمام هیکلم و با شدت تمام پریدم رو شکم مامان بیچاره ام!
پریدن من همانا و. ترکیدن یه کیست تو شکم مامانم همانا!
بیچاره مامانم. دوسه روز. بیمارستان بوده!
البته نکته مثبت این اتفاق این بود که مامانم از وجود این کیست خبر نداشته,من باعث شدم بترکی تا بفهمه!
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من یک بار اومدم به مامانم کمک کنم بدون اینکه بهش بگم رفتم برنج درست کنم(مامانم تو اتاق بود داشت خواهرمو می خواباند)بعد از این که سر برنج آب کردم نمی دونم چه کخی داشتم شیشه ی زعفرون رو برداشتم یکم زعفرون بریزم تو برنج(یک شیشه تو مایه های شیشه های آبلیمو و اینا) از دستم در رفت همش ریخت تو برنج....

یک بار دیگه هم گم شده بودم بعد از اینکه پیدام کردن دیدن پشت رختخواب ها نشستم دارم با تیغ ها دست و پا مو می برم همچین کنجکاوانه نگا می کردم به خون .... =)) =))
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

من تا دوم دبستان همیشه اخرین دانش اموزی بودم که از کلاس خارج می شدم با مامانم میرفتم خونه یهو وسط راه مامانم می گفت نیو شا کیفت کو منم تازه یادم می افتاد کیفم و جا گذاشتم می دودم کل راه و. تا کیفم و بردارم یه روز بابام زودتر از تعطیلی اومد دنبالم اومد دم در کلاس از معلمم اجازه گرفت منم اروم اروم شروع کردم به جمع کردن وسایلم بعد. از دوساعت تازه یادم افتاده مقنعم نیست دوساعتم دنبال مقنعم بودم که صدای بابام در اومد اخه معلمم به احترام بابام درسو ادامه نداده بود بابام گفت دنبال چی می گردی منم گفتم مقنعم اونم که از معلمم شرمنده بود یهو. دیدم دود از کلش در اومد :نیوشا مقنعت که از گردنت اویزون منم که مقنعم و پیدا کردم خوش حال اومدم بیرون که همون لحظه زنگ تعطیلی می خوره بابام یک چشم غره ای به من رفت که اب شدم
 
پاسخ : گند های دوران كودكی

یه بار ظاهراً قرنیه مامانمُ خراش دادم! X_X
یه بار حکم حقوقی بابامُ پاره کردم! :-"
یه بار عینک بابامُ پرت کردم وسط خیابون. :-"
یه بارم تعزیه ی عاشورا تاسوعا رو به هم ریختم. ;D
 
Back
بالا