پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
"The great majority of men and women, in ordinary times, pass through life without ever contemplating or criticising, as a whole, either their own conditions or those of the world at large.
They find themselves born into a certain place in society, and they accept what each day brings forth, without any effort of thought beyond what the immediate present requires.
Almost as instinctively as the beasts of the field, they seek the satisfaction of the needs of the moment, without much forethought, and without considering that by sufficient effort the whole conditions of their lives could be changed."
-Bertrand Russell from the "Proposed Roads To Freedom" (1918) Introduction, p. 4
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
علم٬ به جای اینکه خیال خودش را راحت کند و بگوید "یک اتفاقی را نمیشود توضیح داد"، شروع میکند به تعریف مدل. ممکن است یک مدل هم بعد از یک مدت توسط یک دانشمند دیگر، زیر سؤال برود. این همان اتفاقیست که در طول تمدن بشر و تاریخ علم به صورت تدریجی٬ ذره ذره ما را به واقعیت نزدیکتر کرده است.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
باران می بارد. داروخانه خلوت است. در بار می شود و پيرمردی با لباس های خيس به طرفم می آيد. حرفی نمی زند. دفترچه را ورق می زنم ولی نشانی از نسخه نيست. می پرسم :نسخه داريد؟. نگاهم می کند و زيرلب کلمات نامفهومی می گويد. نسخه های قبلی اش را که می بينم، متوجه می شوم آلزايمر دارد و مشکل تکلم. می خواهد به سمت در برود که صدايش می کنم که دفترچه اش را بدهم. لحظه ای حس می کنم تنهاترين بيماری ست که تا حالا ديده ام. مرد ِ تنهای بدون همراه، با دفترچه ای خالی. روی دفترچه با ماژيک قرمز و خط بدی نوشته شده :عکس جديد الزامی. عکس دفترچه سياه و سفيد و کهنه، حداقل مال بيست و پنج سال پيش است، تصويری که حالا هيچ شباهتی به او ندارد.
با دستی لرزان دفترچه را می گیرد و آرام از داروخانه بیرون می رود.
همشهری داستان آبان ماه / خاطرات یک داروخانه دار . اسماعیل صاحبی
بی جهت نباید خاطره ای را که منجمد شده وادار به ذوب شدن کرد ؛ در آن صورت این تکه های یخ تبدیل به آب کثیف و لزجی می شود و می چکد. هیچ چیز را نباید دوباره زنده کرد ؛ از ذهن نرم و نازک شده ی آدم بالغ نباید خواست که شدت وحدت احساسات کودکانه را دوباره احیا کند و به تجربه دربیاورد.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
(نمايشنامه سالومه ، نوشته اسكار وايلد)
هرود: به به، ميخواهي با پاهاي برهنه برقصي. بسيار خوب، بسيار خوب؛ پاهاي ظريف تو همچون كبوتران سپيدند. مانند گلبرگ هاي سفيد و ظريف اند كه بروي شاخه هاي درختان به رقص در آمده باشند. اما نه، ميخواهد بر روي خون برقصد. بر روي زمين خون ريخته است. نبايد بر روي خون رقصيد. شگون ندارد. هرودياس: اگر او بر روي لجه ي خون برقصد تو را چه باك؟ تو كه پاي خود را تا زانو در خون فرو كرده اي.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
به ستاره های سینما نگاه کن، پوست ماتحت شان را می کنند و به صورتشان می چسبانند. پوست ماتحت از همه جا دیرتر چین می خورد. همه شان آخر عمری صورت و ماتحت شان یکی می شود.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
کورالین گفت:"... ما می توانستیم با هم دوست باشیم ،نه؟"
گربه گفت:"ما می توانستیم موجودات نادری از گونه های عجیب و غریب فیل های رقصنده ی آفریقایی باشیم،اما نیستیم.دست کم من نیستم."
-"خواهش می کنم بگو اسمت چیه؟ببین،اسم من کورالینه.خب؟"
-گربه ها اسم ندارند.
-ندارند؟
-"نه،شما آدم ها اسم دارید،چون شماها خودتان را نمی شناسید. اما ما خودمان را می شناسیم و برای همین هم احتیاجی به اسم نداریم."
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
این آخری ها بی بی دولا دولا راه می رفت . انجیر های بادریخته را از زیر درخت ها جمع می کرد . یا نشسته رو زمین می خزید و علف های هرز را می کند . زانو هاش قوت نداشت . زیر لب با خودش حرف می زد و دعا می خواند ، درخت ها و آسمان و امامزاده آبادی را ، که چسبیده بود به کوه ، نگاه می کرد . انگار خبر شده بود ، می دانست همان روز ها ، همانجا ،چراغ عمرش خاموش می شود ...
قصه های مجید | هوشنگ مرادی کرمانی
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
"From childhood upward, everything is done to make the minds of men and women conventional and sterile. And if, by misadventure, some spark of imagination remains, its unfortunate possessor is considered unsound and dangerous, worthy only of contempt in time of peace and of prison or a traitor's death in time of war.
Yet such men are known to have been in the past the chief benefactors of mankind, and are the very men who receive most honor as soon as they are safely dead."
-Bertrand Russell "Political Ideals" (1917) Chapter IV. Individual Liberty and Public Control
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
کم کم با شرم آشنا شدند و شرم را به نوعی فضیلت بدل کردند. مفهومی به نام غرور و شرف به وجود آمد و هر دسته ای پرچم خود را بالا برد. آزار و اذیت حیوانات را شروع کردند و حیوانات از دست شان به جنگل ها گریختند و دشمن شان شدند. کم کم به زبان های متفاوت سخن گفتند. با غم آشنا شدند و به غم عشق ورزیدند. تشنه ی رنج شدند و گفتند که حقیقت را فقط با رنج می توان بدست آورد. وقتی رذل و شرور شدند، کم کم از برادری و انسانیت حرف زدند. دیگر درست به یاد نمی آوردند که چه چیزهایی را از دست داده اند، و حتا باور هم نمی کردند که زمانی خوشبخت و معصوم بوده اند. اصلا از فکر این که شاید در گذشته خوشبخت بوده اند به خنده می افتادند و آن را رویایی بیش نمی دانستند.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
- "اصن حرف حساب شوما چيست؟"
- «كاتوليكها مرا عصبي ميكنن چون آدمهايي غيرمنصف هستند.»
- "و پروتستانها؟!"
- «آنهاهم با وجدان مغشوش و طبيعت كوركورانه مرا مريض ميكنند.»
- «و كافرها چهطور؟!»
- "آنها حوصلهعم را سرميبرند چون فقط راجع بهخدا صحبت ميكنند."
- «اصلا بگوييد ببينم، خود شوما چهكسي هستيد؟!»
- "من فقط يك دلقك ساده هستم، و در حال حاضر تواناييهايم بيشتر از اعتبارو شهرتم به عنوان يك دلقك است.در ضمن يك موجود كاتوليك وجود دارد كه من بهشدت به او نياز دارم -ماري- اما شماها اورا از من گرفتهايد."