پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
«بيس سال پيش يك عدّه آمدندو گفتند بايد نفوسمان را زياد كنيم؛ ايراني جماعت از نظر كيفيت ك الحمدلله مشكلي ندارد (!) اگر از نظر كميت هم بالا برود ديگر تمام است، دنيا را ميتوانيم بگيريم! شروع كردند به برنامهي تكثيره خانواده...! بيست سال گذشت، تازه فهميدند برنامهريزي از جمله براي كنترل جمعيّت يعني چه! اين لشكر معصوم و بيگناه نورچشميها كه ناخواسته دعوت شده و به اين واويلاسرا پاگذاشتهاند چه عاقبتي دارند؟ »
جامعهشناسي خودماني - حسن نراقي - ص 66
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
این مذهب چه بده بستانی است که در این دنیا یک شاهی روی آن میاندازی و در آخرت کرورها شاهی عوض میگیری؟ چه دغل بازی و رشوه خواری و حماقتی! نه، انسانی که در امید بهشت و ترس از جهنم است، نمیتواند آزاد باشد.
گزارش به خاک یونان / نیکوس کازانتزاکیس / صالح حسینی
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
-بانو! آن روز به یادت هست که تو از گرمای طاقت سوز و تشنگی نالیدی و من شعری خواندم.و تو به طعنه گفتی که شعر را به نان و آب و سرپناه نمی توان تبدیل کرد؟یادت هست؟
-البته آقا...البته...
-حال بشنو تا بگویم: تبدیل،یک شکل ندارد،که آن شکل هم مستقیم باشد.تنها یکی از اشکال تبدیل،شکل بی واسطه است.شکل های دیگر تبدیل،آن قدر ساده نیست که درک آنها به سادگی مقدور شود.عمیق تر از اینکه هستی شو،تا هر تبدیلی را به درستی درک کنی...من،در دشوارترین لحظه های زندگی،و در اوج خستگی و واماندگی ، کلامی از مولایم علی را به یاد می آورم،لرزش از زانوهایم می رود،تردید از قلبم ، ناامیدی از روحم...
من بارها و بارها ، کلام علی را کاسه ی آب کرده ام،تکیه گاه کرده ام،عصا کرده ام،نیرو کرده ام،داروی مسکن کرده ام و سرپناه...
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
[ شیطان و خدا - ژان پل سارتر ]
هاینریش : (به نرمی) چرا به اون خیانت کردی ؟
گوتز : من دوست دارم کارها به انتها برسد. کشیش، من یک مرد خود ساخته ام . حرام زادگی من مادرزادی است ، اما عنوان زیبای «برادر کُش» را به همت و لیاقت خود مرهونم !
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
[ کنار رود پیدرا نشستم و گریستم - پائولو کوئیلیو ]
در قصه های کودکان شاهدخت ها قورباغه هارا می بوسند و قورباغه ها تبدیل به شاهزاده می شوند .
این روزها شاهدخت ها شاهزاده هارا می بوسند و شاهزاده ها قورباغه می شوند !
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
ژوكر ادامه داد:"بنابراين، هر خانواده سيزده عضو دارد. سيزده خشت، سيزده خاج، سيزده پيك و سيزده تا دل."
سري تكان دادم. اولين بار بود كه يكي از كوتوله ها از نظم و ترتيب خال هاي مختلف چيزي فهميده بود.
"خوب، چه كسي آنها را اين طور مرتب كرده؟"
به دروغ گفتم:"اين موضوع كاملاً اتفاقي است. اگر چند تكه چوب را بيندازي هوا، هميشه جوري روي زمين ميافتند كه ميشود به شكلي تفسيرش كرد."
آن مسخره ي كوچولو جواب داد:"فكر نميكنم اين طور باشد."
«راز فال ورق، ياستين گوردر»
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
هوگو:"دوست دارم خیال کنم دنیا یک دستگاه ماشین بزرگه.آخه می دونی،ماشین ها هرگز قطعه اضافی ندارند.مقدار و نوع قطعات شون درست همونیه که لازم دارن.خُب،پس اگر اون طور
که من خیال می کنم،دنیا یه ماشین بزرگ باشه،پس بودن من هم توی این دنیا علتی داره.با این حساب تو هم به یه دلیلی توی این دنیا هستی."
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
کلاریسا با خود میگوید بله، وقتش شده که روز بهسر برسد. مهمانی را بههم میزنیم؛ خانوادهمان را رها میکنیم تا تنها در کانادا بهسر بریم؛ بهزور و زار کتابهایی مینویسیم که بهرغم استعدادهای ما و کوششهای بیدریغ ما و امیدهای بیحدّوحصر ما نمیتوانند دنیا را تغییر دهند. زندگی خود را از سر میگذرانیم؛ هرچه میخواهیم میکنیم، و بعد میخوابیم - بههمین سادگی. چندنفر از پنجره بیرون میپرند، یا خود را غرق میکنند، یا قرص میخورند؛ عدّهی بیشتری بر اثر تصادف میمیرند؛ و اکثریّت ما را رفتهرفته یکی از دهها بیماری، یا اگر بخت یاری کند، خودِ زمان میبلعد. فقط این تسلّای خاطر ناچیز هست: ساعتی اینجا و آنجا که زندگی ما ظاهراً، بهرغم همهی غرابتها و آرزوها، به رویمان آغوش میگشاید و هر آنچه را که تصوّر کردهایم بهما میدهد، هرچند همه، جز کودکان [و شاید حتّی آنها نیز] میدانند که بهناگزیر ساعات دیگری در پی این ساعات است، ساعاتی تاریکتر و پیچیدهتر. با اینحال شهر را و صبح را گرامی میداریم؛ و بیش از هرچیز به سهم بیشتر امیدواریم.
الان که برمی گردم و به عقب نگاه می کنم ، چه می بینم؟ اکثر مردم برای تبدیل زندگی به یک کاریکاتور زشت ، از انجام هیچ کاری کوتاهی نمی کنند ؛ زندگی ای که می تواند شبیه یک تابلوی بامفهوم باشد.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
عقل میگوید که شان و رسالت نویسنده، شان و رسالت طبیب و حکیم است. طبیب روح و جان. و طبیب، نبض بیمار را نمیگیرد که از بخشهای سالم بیمار، تعریف و تمجید کند، طبیب برای شفا و مداوا به دنبال نقص و عیب و آسیب میگردد.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
اگر خدا وجود داشته باشد میداند که درک بشر محدود است.او همان کسی است که این هرج و مرج را آفرید که در آن فقر هست،بی عدالتی هست،حرص و تنهایی هست.بدون شک او قصد خیر داشته ، اما نتیجه ی آن فاجعه آفرین بوده.
---------------------------------------------------------
انسان برای بقا می جنگد، نه برای تسلیم.
---------------------------------------------------------
بهترین راه پرهیز از دردسر ، تشریک مسئولیت است.
----------------------------------------------------------
زندان هرگز زندانی را تربیت نمیکند فقط به او می آموزد جنایت های بیشتری انجام دهد .