قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

ورونیکا : قول بده که وقتی من مردم. به نقاشی برگردی و ، اون تصوراتی که از بهشت داری و به تصویر بکشی ... قول بده .
ادوارد : باشه... با تو شروع می کنم ...

ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد - پائولو کوئیلیو
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

در تزرمات یکی رو می شناسم که میگه:«اینها هنوز درست جا نیفتاده. دنیا را باید عوض کرد. باید همه با هم متحد بشن تا دنیا رو عوض کنن.» ولی آخه اگه همه می تونستن با هم متحد بشن دیگه برای چی دنیا رو عوض کنن؟ دنیا دیگه این جوری نبود. اگه تنها باشی می تونی کاری بکنی. می تونی دنیای خودت رو عوض کنی. دنیای آدمای دیگه دست تو نیست.
حداحافظ گاری کوپر - رومن گاری
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

در این دنیا،همه چیز دست خود ادم است،حتی عشق،حتی جنون،حتی ترس.ادمیزاد میتواند اگر بخواهد کوه ها را جا به جا کند.میتواند اب ها را بخشکاند.میتواند چرخ و فلک را به هم ریزد.ادمیزاد حکایتی است.میتواند همه جور حکایتی باشد.حکایت شیرین،حکایت تلخ،حکایت زشت...وحکایت پهلوانی...بدن ادمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی ذر این دنیا،به قدرت نیروی روحی او نمیرسد،به شرطی که اراده داشته باشد.
سو و شون-سیمین دانشور
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

هیچ‌چیز،سفیدِسفید یا سیاه‌ِسیاه نیست.سفید گاهی همان سیاه است‌که خودش‌را جور دیگری نشان‌داده و سیاه هم‌گاهی سفید است‌که سرش کلاه‌رفته.
[زندگی در پیش‌رو – رومن‌گاری]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

با تظاهرات نمی توان کاری از پیش برد.تظاهرات،فقط عرصه ای است برای بروز رویاها و کابوس های نامرئی.

❄یانابرتا(تراژدی نیروگاه های هسته ای)❄گودرون پازوانگ❄
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

اگر فحش نباشد ،



آدم دق می کند،



زبان فارسی اگر هیچ چیز نداشته باشد ،



فحش آبدار زیاد دارد!



صادق هدایت/آشنایی با صادق هدایت
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

مینا گفت : در این صورت نباید حیرت کرد چرا تمام زنان خودفروش از مصر می آیند، زیرا در جایی که زناشویی بسته به فلزات باشد و تا مرد فلز ندهد نمی تواند ازدواج کند و تا زنی فلز دریافت نکند شوهری اختیار نمی کند دیگر زن و مرد به یکدیگر علاقه مند نمی شوند و فقط به فلز علاقه پیدا می کنند و هر کس بیشتر فلز بدهد قلب خود را به او تقدیم می نمایند...

سینوهه پزشک مخصوص فرعون - میکا والتاری
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و سکوت کرد و آن گاه گفت:شاید.شاید پرهیزکاری من به ترس و تردید آغشته باشد اما نام عصیان تو دلیری نبود.دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه تر. مجال آزمون و خطا این همه نیست.پسرنوح گفت:به این درخت نگاه کن.به شاخه هایش.پیش از آن که دست های درخت به نور برسند پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند.گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت.من اینگونه به خدا رسیدم.راه من اما راه خوبی نیست.راه تو زیباتر است راه تو مطمئن تر دختر هابیل.
پسر نوح این را گفت و رفت.
من هشتمین آن هفت نفرم/ عرفان نظرآهاری
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

هرگز مخواه که بر مزار تازه آب خورده ی مادرم زار نزنم و مویه نکنم ...همدردی کن..دلداری بده...نوازش کن...اما هرگز مگو ؛ گریستن دردی را دوا نمیکند

گریستن به خاطر شفای انسان نیست به خاطر وفای انسان است



آتش بدون دود// جلد اول//نادر ابراهیمی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آدميزاد، يكه و تنها و بي پشت و پناه است و در سرزمين ناسازگارگمنامي زيست مي كند كه زاد و بوم او نيست. با هيچكس نمي تواند پيوند و دلبستگي داشته باشد، خودش هم ميداند، چون از نگاه و وجناتش پيداست... حتي در انديشه و كردار و رفتارش هم آزاد نيست، از ديگران رودرواسي دارد، مي خواهد خودش را تبرئه بكند. دليل ميتراشد از دليلي بدليل ديگر ميگريزد، اما اسير دليل خودش است، چون از خطي كه به دور او كشيده شده نميتواند پايش را بيرون بگذارد .

پيام كافكا

{یک کتاب هستش از فرانتس کافکا "مسخ و داستانهای دیگر" که صادق هدایت ترجمه میکنه حسن قائمیان هم پیشگفتارشُ نوشته ؛ این الان همونه . که حتماً می دونین :د }
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

این به نظرم برای ماهایی که خیلی به درس و علم علاقه داریم و حتی فقط یکم اعتقادات مذهبی معنی ها داره ...

به اتفاق سید حسن خاتمی با خدا قرار گذشته بودن که اینا درس بخونن ، خدا هم برکت درسشونو بده . چون این قرار رو کنار یه خونه قدیمی خالی گذشته بودن ، هر شب که از پارک یا کتابخونه بر می گشتن ، میومدن میزدن به دیوار اون خونه و می گفتن : یا کریم ! الوعده وفا ، ما درس رو خوندیم ، برکتش یادت نره .
این برای دورانی بود که داشتن برای کنکور میخوندن .


کتاب " من مادر مصطفی " « خاطرات دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن »
نوشته : رحیم مخدومی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

نوک انگشت را که به تخم چشم فشار بدهی,درخت دو تا می شود.پاهای من هم چهارتا می شوند.زلزله هم می آید.اورهان هم مست می کند.با یک انگشت همه ی دنیا را می شود تکان داد....یادتان باشد آقایان,آتش جنگ با سرمای مسکو خاموش شد..تازه مهم اینست که رمانتیک ها باز هم به قدرت می رسند.چراش را از من نپرسید.از دلتان بپرسید.

از کتاب دل انگیز سمفونی مردگان-عباس معروفی-ص 287 و 288

افسر هنگ بود.داشت با زنش راه می رفت.خواباند بیخ گوشم..گریه کردم.از ته دل گریه کردم.ای خدا,تو با این همه ستاره تا به حال به میرزا آیدین نگفته ای مرغت کیش.ولی ببین این اخوی ما با سه تا ستاره ای که دارد چه کشیده ی محکمی می زند؟

همان-ص 292
___________________________________________________________________________________________________

"آلیه:من معنای عمیق آب نما را که ممکن است بدون توضیح لوس جلوه کند,برای شما بازگو می کنم.او می دانست اگر ظرفی را پر از آب کنی و سرش را ببندی و مهر و موم کنی,حتی اگر سوراخی در ته ظرف باز کنی آب بیرون نمی ریزد.اما اگر سوراخی در بالا باز کنی آب بیرون می جهد.
گفتم:این بدیهی نیست؟هوا از بالا داخل می شودو با فشار آب را بیرون می ریزد
آلیه:یک تو ضیح علمی پیش و پا افتاده,که در آن علت را با معلول اشتباه گرفته اند,یا بالعکس.سوال این نیست که چرا در حالت دوم اب بیرون می رید.سوال این است که چرا در حالت اول آب بیرون نمی ریزد.
دیوتالوی مشتاقانه پرسید:چرا بیرون نمی ریزد؟
آلیه:چون اگر بیرون بریزد ,در ظرف خلا ایجاد می شودو طبیعت از خلا اکراه دارد.نکواکوام واکوئی اصل گلگون صلیبی ها بود که علم مدرن فراموش کرد.
بلبو به آلیه گفت:ببخشید ولی استدلال شما مغالطه ی جایگزینی علت به جای معلول است.آن چه بعد اتفاق افتاده علت آن چیزی ست که اتفاق افتاده.
آلیه :شما نباید خطی فکر کنی.آب این چشمه ها این کار را نمی کند.طبیعت نمی کند؛طبیعت چیزی از زمان نمی داند.زمان اختراع غرب است!

از کتاب آونگ فوکو اثر اومبرتو اکو-ص 613و614

___________________________________________________________________________________________________

با خودم فکر کردم,در چه حالتی من رنج بیشتری می کشیدم:اگر ماری لباس هایش را اینجا جا میگذاشت,یا همه چیز را با خود می برد و کمد را تمیز می کرد و در جایی حتی یادداشتی هم با این مضمون به چشم نمی خورد:"مدت زمانی را که با تو بوده ام هرگز فراموش نخواهم کرد".شاید هم این کاری که او الان کرده بود بهتر بود,اما لااقل می توانست جایی یک دکمه ی کنده شده از بلوزش یا کمربندی را به جای بگذارد,یا این که در غیر این صورت تمام کمد را با خود می برد تا دیگر از هیچ چیز اثری باقی نماند...

از کتاب عقاید یک دلقک,اثر هاینریش بل-ص325


...کلیسا ثروتمند است ,خیلی هم ثروتمند.کلیسا واقعا به خاطر پول بیش از حد بوی تعفن می دهد.-درست مثل جنازه ی یک مرد ثروتمند که بوی گند می دهد.اما جنازه ی مردم فقیر بوی خوبی می دهد.-آیا این را می دانشستید؟

همان-ص270


...از آینه دور شدم.آن چه در آینه دیده بودم,برایم جالب و خوشایند بود.حتی لحظه ای هم به این مسئله فکر نکردم که این خود من بوده ام که در آینه مشاهده کرده ام.آن چه من دیده بودم دیگر یک دلقک نبود!مرده ای بود که نقش یک مرده را بازی می کرد...

همان ص 323
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

افکار پوچ! باشد! ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند.
آیا این مردمی که شبیه من هستند که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند، برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم، می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟

کتاب «بوف کور» - نوشته ی «صادق هدایت»
============================================
جاناتان شگفت زده بود! چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی آزاد است؟ و اینکه اگر او تنها اندک زمانی را به تمرین بگذراند قادر خواهد بود این را به خود ثابت کند؟ دشواری کار در کجاست؟

کتاب «جاناتان، مرغ دریایی» - نوشته ی «ریچارد باخ»
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

-شما که همین حالا گفتید جادو بی فایده است.
-گفتم جادو،نگفتم نیرو.تا آنجا که به توان و نیرو مربوط می شود،شما آدم ها درست همان نیرویی را دارید که بزرگترین افسونگرها می توانند داشته باشند.فقط در شما شکل دیگری پیدا کرده و بیشتر وقت ها حتی خودتان متوجه نیستید که چنین نیرویی دارید.آن قدر به فکر خوشبختی هستید که دیگر زمانی برایتان باقی نمی ماند تا آن را به دست آورید.

*افسونگر*لوید الکساندر*
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون


میرزا حسینعلی دردهای مافوق بشر را حس کرده بود. ساعتهای نومیدی، ساعتهای خوشی، سرگردانی و بدبختی را می شناخت و دردهای فلسفی که برای توده مردم وجود خارجی ندارد، می دانست؛ ولی حالا خودش را بی اندازه تنها و گمگشته حس می کرد. سرتاسر زندگی برایش مسخره و دروغ شده بود. با خودش می گفت: "از حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ!"


مردی که نفسش را کشت - سه قطره خون

صـــادق هــــدایت
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

اینا با بوی‌من معاشقه می‌کن،باسایه‌ام،با نفسم،با ضربان‌قلبم، تا یه‌چیزی می‌گم فوری با حرفام جفت‌گیری می‌کنن...اگه خودمو تو آینه نگاه‌کنم با تصویرم معاشقه می‌کنن.
خرس‌های پاندا-ماتئی ویسنی‌یک
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

کنار رود پیدرا نشستم و گریستم - پائولو کوئیلیو

کشیش: «کاملا در اشتباهی. کسی که به جست و جوی خدا می رود، دارد وقتش را تلف می کند. می تواند راه های بسیاری را طی کند، به آیین ها و فرقه های زیادی پناه ببر، اما اینگونه او را هرگز نخواهد یافت.
'خدا اینجاست، اکنون، کنار ما. می توانیم اورا در این مه، در این زمین، در این لباس ها، در این کفش ها ببینیم. وقتی می خوابیم فرشته هاش در پروازند و وقتی کار می کنیم، به ما کمک می کنند. برای یافتن خدا، کافی‌ست به اطرافمان نگاه کنیم.
'این ملاقات آسان نیست. در حینی که خدا مارا وادار به شرکت در راز خودش می کند، احساس سرگشتگی می کنیم. چون او مدام از ما می خواهد به دنبال رویاها و قلب خودمان برویم. این کار دشوار است، چون به زندگی به شیوه ی دیگری عادت کرده ایم.
'و با کمال شگفتی متوجه می شویم که خدا دوست دارد مارا شاد ببیند چون او پدر است.»
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:یادت می آید تو را با دو بال و دوپا آفریده بودم آسمان و زمین هر دو برای تو بود اما تو آسمان را ندیدی،راستی عزیزم بال هایت را کجا جا گذاشتی؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشتو جای خالی چیزی را حس کرد.آن وقت رو به خدا کرد و گریست.

بال هایت را کجا جاگذاشتی؟/عرفان نظرآهاری
پ.ن: عرفان نظر آهاری خانوم هستن نه آقا :-"
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

بانو و آخرین کولی سایه فروش-کیکاووس یاکیده

درشکه ای میخواهم سیاه
که یاد تو را با خود ببرد
یا نه
نه
یاد تو باشد
مرا با خود ببرد...
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم،باید قبل از مردن ناخن هایم را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگار شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم ،باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته با خبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند،من دیگر نیستم اما من نمی خواهم نباشم .نمی خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم . نمی خواهم مثل بیشتر آدمها که می آیند و می روند و هیچ غلطی نمیکنند،در تاریخ بی خاصیت باشم.نمی خواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم .آدمی که مشهور نیست وجود نداردیعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه برای دیگران و کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست و من از تنهایی می ترسم.

((روی ماه خداوند را ببوس-مصطفی مستور))
 
Back
بالا