پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
نوک انگشت را که به تخم چشم فشار بدهی,درخت دو تا می شود.پاهای من هم چهارتا می شوند.زلزله هم می آید.اورهان هم مست می کند.با یک انگشت همه ی دنیا را می شود تکان داد....یادتان باشد آقایان,آتش جنگ با سرمای مسکو خاموش شد..تازه مهم اینست که رمانتیک ها باز هم به قدرت می رسند.چراش را از من نپرسید.از دلتان بپرسید.
از کتاب دل انگیز سمفونی مردگان-عباس معروفی-ص 287 و 288
افسر هنگ بود.داشت با زنش راه می رفت.خواباند بیخ گوشم..گریه کردم.از ته دل گریه کردم.ای خدا,تو با این همه ستاره تا به حال به میرزا آیدین نگفته ای مرغت کیش.ولی ببین این اخوی ما با سه تا ستاره ای که دارد چه کشیده ی محکمی می زند؟
همان-ص 292
___________________________________________________________________________________________________
"آلیه:من معنای عمیق آب نما را که ممکن است بدون توضیح لوس جلوه کند,برای شما بازگو می کنم.او می دانست اگر ظرفی را پر از آب کنی و سرش را ببندی و مهر و موم کنی,حتی اگر سوراخی در ته ظرف باز کنی آب بیرون نمی ریزد.اما اگر سوراخی در بالا باز کنی آب بیرون می جهد.
گفتم:این بدیهی نیست؟هوا از بالا داخل می شودو با فشار آب را بیرون می ریزد
آلیه:یک تو ضیح علمی پیش و پا افتاده,که در آن علت را با معلول اشتباه گرفته اند,یا بالعکس.سوال این نیست که چرا در حالت دوم اب بیرون می رید.سوال این است که چرا در حالت اول آب بیرون نمی ریزد.
دیوتالوی مشتاقانه پرسید:چرا بیرون نمی ریزد؟
آلیه:چون اگر بیرون بریزد ,در ظرف خلا ایجاد می شودو طبیعت از خلا اکراه دارد.نکواکوام واکوئی اصل گلگون صلیبی ها بود که علم مدرن فراموش کرد.
بلبو به آلیه گفت:ببخشید ولی استدلال شما مغالطه ی جایگزینی علت به جای معلول است.آن چه بعد اتفاق افتاده علت آن چیزی ست که اتفاق افتاده.
آلیه :شما نباید خطی فکر کنی.آب این چشمه ها این کار را نمی کند.طبیعت نمی کند؛طبیعت چیزی از زمان نمی داند.زمان اختراع غرب است!
از کتاب آونگ فوکو اثر اومبرتو اکو-ص 613و614
___________________________________________________________________________________________________
با خودم فکر کردم,در چه حالتی من رنج بیشتری می کشیدم:اگر ماری لباس هایش را اینجا جا میگذاشت,یا همه چیز را با خود می برد و کمد را تمیز می کرد و در جایی حتی یادداشتی هم با این مضمون به چشم نمی خورد:"مدت زمانی را که با تو بوده ام هرگز فراموش نخواهم کرد".شاید هم این کاری که او الان کرده بود بهتر بود,اما لااقل می توانست جایی یک دکمه ی کنده شده از بلوزش یا کمربندی را به جای بگذارد,یا این که در غیر این صورت تمام کمد را با خود می برد تا دیگر از هیچ چیز اثری باقی نماند...
از کتاب عقاید یک دلقک,اثر هاینریش بل-ص325
...کلیسا ثروتمند است ,خیلی هم ثروتمند.کلیسا واقعا به خاطر پول بیش از حد بوی تعفن می دهد.-درست مثل جنازه ی یک مرد ثروتمند که بوی گند می دهد.اما جنازه ی مردم فقیر بوی خوبی می دهد.-آیا این را می دانشستید؟
همان-ص270
...از آینه دور شدم.آن چه در آینه دیده بودم,برایم جالب و خوشایند بود.حتی لحظه ای هم به این مسئله فکر نکردم که این خود من بوده ام که در آینه مشاهده کرده ام.آن چه من دیده بودم دیگر یک دلقک نبود!مرده ای بود که نقش یک مرده را بازی می کرد...
همان ص 323