پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
انسان ها بیش از هر چیز دیگر، از اندیشیدن وحشت دارند - بیش از فقر، حتی بیش از مرگ.
«اندیشه»؛ انقلاب می کند، از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد. امتیازات دروغین، سنن و عرف جوامع، و عادات راحت طلبانه ی انسان ها را، بدون ذره ای رحم، از دم تیغ می گذراند. هیچ قانونی را به رسمیت نمی شناسد؛ آنارشیست است. مراجع قانونی را به پشیزی نمی انگارد و بر خرد کهن نیز وقعی نمی نهد. اندیشه به سادگی در گودال جهنم می نگرد و هراسی او را فرا نمی گیرد.
بشر، لکه کوچکی مغروق در ژرفای بی پایانی از سکوت است؛ اندیشه این را می بیند و با این حال، غرورمندانه خود را به نمایش می گذارد، گویی ارباب کائنات است.
«اندیشه» چالاک، آزاد و عظیم است، یگانه روشنایی این جهان، و بزرگ ترین مایه فخر بشر.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
اصل ۶:
در اینکه ما ارادۀ آزادی داریم که ما را از باورداشتن به اشیاء مشکوک باز میدارد و نمیگذارد فریب بخوریم.
امّا گیرم که آفریدگار ما قادر مطلق باشد؛ یا حتّی اگر ثابت شود که وی دلش خواسته است که ما را فریب دهد، ما در خود احساس آزادی میکنیم؛ و این آزادی چنان است که هربار دلمان بخواد، میتوانیم از باورداشت به چیزهایی که خوب نمیشناسیم، بپرهیزیم؛ و بدینسان هرگز در دام فریب نیفتیم.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
به تمام لحظه هایی فکر می کنم که مادرم من و کریگ را فرشته های کوچولو صدا می کرد، ولی همیشه دلش سه بچه می خواست.به نظر او خانواده ی کامل یعنی همین.اصلا به همین دلیل است که دو صندلی در جلو و سه صندلی در پشت اتومبیل ها ست.باید همین باشد، طبیعت بشر این است.
همیشه به این موضوع فکر می کردم که طراحی اتومبیل ها و ماهیت بشر واقعا چه ارتباطی به هم دارند، ولی می دانستم که هیچ چیز در این باره نمی شود گفت .وقتی فکری به سر مادرم فرو می رود، یک میلیون دلیل برای اثبات حرفش می آورد.
و حالا او سومین فرشته ی کوچولو ست.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
« ... متاسفم! من واقعاً از این که ملحدها نمی تونند خداوند رو تجربه کنند متاسفم. در تجربه ی خداوند، برخلاف تجربه ی طبیعت که قانون هاش بعد از آزمایش به دست میاد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو آزمایش کنی. حتی باید بگم هر چه ایمانت به اون قانون نیرومندتر باشه احتمال موفقیت آزمون ها بیشتره. یعنی هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هر چه بیشتر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیشتر میشه...»
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
ایوانا آه عمیقی کشید و گفت:«زمان مثل یک پازل است.یک جعبه غول پیکر از میلیون ها قطعه پازل را تصور کن-این آینده است. در کنار این جعبه، صفحه خیلی خیلی عظیمی را تصور کن که قسمتی از آن با تکه پازل های چیده شده پر شده آنهایی که در زمان حال هستند، هر بار که می خواهند تصمیم بگیرند، کورکورانه به سراغ جعبه قطعه های پازل می روند، یک تکه پازل را بیرون میآورند و آن را روی قسمتی از صفحه جا می اندازند. همین که قطعه ای به آن صفحه اضافه می شود، روی شکل نهایی و طرح کلی پازل تاثیر می گذارد و دیگر فایده ای ندارد که سعی کنیم بفهمیم اگر قطعه ی دیگری از پازل را جای قطعه قبلی برداشته بودیم، پازل چه شکلی می شد.»
...
قبل از آن که دوباره چیزی بگویم، مدتی طولانی به حرف هایش فکر کردم. بعد گفتم:«یعنی تو می گویی چون گذشته را نمیتوانیم تغییر دهیم فکر کردن به آن بی فایده است؟»
سرش را تکان داد و گفت :«در اصل منظورم همین است.» خم شد. برق روشنی در چشم سبزش ظاهر شد و درخشش ماتی در چشم قهوه ای رنگش دیدم. «یک موجود فانی ممکن است با فکر کردن به ماهیت پازل دنیا دیوانه بشود. پس فقط به مشکلات زمان حال فکر کن تا سالم پیش بروی»
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
اره اوضاع چقدر سرخپوستی میشد!
فکرش را بکن عجب قصه هایی برای گفتن داشتم
"اره بچه که بودم باخبر شدم خواهربزرگم مرده بلافاصله خبر اومد که پدرم هم که داشته میومده مدرسه منو با خودش ببره تصادف کرده"
در ان انتظار ترس و وحشتم دیگر کامل شد
شرو کردم دعا کردن به درگاه خدا:
"خدایا خواهش میکنم بابا رو نکش. خدایا خواهش میکنم بابا رو نکش. خدایا خواهش میکنم بابا رو نکش."
خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت - شرمن الکسی
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
جوانک شگفت زده پرسید : " بزرگ ترین دروغ جهان چیست؟"
- ان است : " در لحظه ی مشخصی از زندگی مان، اختیارمان را بر زندگی خوذ از دست می دهیم و از آن پس سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد. این بزرگترین دروغ جهان است."
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
-پیکاسو عاشق کارای کلی بود.می گفت یاد گرفتن اینکه چه طور مثل یه استاد نقاشی کنی سال ها طول می کشه، اما یاد گرفتن اینکه چه طور مثل بچه ها نقاشی کنی یه عمر طول می کشه.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
شاید قطع مراوده با دوستانی که منحصرا برای نفع و لذت بردن ، به ما نزدیک شده بودند ، وقتی دیگر نه مفیدیم و نه مطبوع ، امر خارق العاده ای نباشد. زیرا مدار دوستی ، فقط متکی به این مزایا بود و چون از بین رفت ، منطقی است که دوستی نیز پایان یابد. اما ممکن است ، به حق به آن کس ایراد گرفته شود که در دوستی ، جز استفاده و لذت بردن ، هدفی نداشته ولی اینطور وانمود می کرد که دارای عواطف ِ اخلاقی بوده است ...
کتاب ِ اخلاق، ارسطو، ترجمه رضا مشایخی، نشر نگاه ، صفحه 325
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
زندگی سایه ایست لغزان، بازیگری بینوا، که بر صحنه میخرامد
و مهلت خود را با دلهره می گذراند، و دیگر خبری از او نمیشود؛
زندگی داستانیست پر شور و غوغا، اما بی معنا،
که ابلهی روایت کرده است.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
دقیقتر بگویم : بشریت با یک سری پژوهش هایی روبروست که هیچ پاسخ راضی کننده ای برای آنها نمی یابد . در این حالت دو گزینش داریم : یا آنکه خود را و باقی مردم را فریب دهیم و چنین وانمود کنمی که آنچه را که لازم است بدانیم میدانیم ، و یا آنکه چشم بر مسائل بزرگ و اساسی ببندیم و به صورتی قاطع امید به هر گونه پیشرفت را رها کنیم . به این ترتیب بشریت به دو بخش تقسیم می شود . یا بطور کلی مردمان چنین می نمایند که همه چیز را میدانند یا آنکه بکلی بی تفاوت می مانند .... سوفی عزیز ، سقراط مدعی همه چیز دانستن نبود ، اما بی تفاوت هم نبود . او فقط می دانست که هیچ چیز نمی داند و این مطلب امری نبود که مورد توجه او باشد . پس به فلسفه گرایید و فیلسوف شد ،یعنی کسی که نمیگذارد او را به ژرفا بیندازند ، کسی که به گونه ای خستگی ناپذیر در جست و جوی رسیدن به آگاهی و دانایی واقعی است .
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
« گاهی آدم را با چیزی تهدید می کنند، چیزی که تابِ ایستادگی در برابرش را ندارد، فکرش را هم نمی تواند بکند. آن وقت می گوید: این کار را با من نکنید، با شخصِ دیگری بکنید، با فلان و بهمان! و شاید بعد ها وانمود کند که حقه ای بیش نبوده، آن را سوار کرد که جلوشان را بگیرد و از صدقِ دل بر زبانش نیاورد، ولی کور خوانده! از صدقِ دل بر زبانش می آورد ... »
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
در سمفونی ها گاهی آهنگی آرام و کم از میان هیاهوی ارکستر رخنه می کند . این آهنگ خفیف و لطیف بخش است . اما به دل شما می نشیند . شما دائما انتظارش را دارید . باز این صدای خفیف تکرار می شود . منتها این دفعه بیش از بار اول شما را می گیرد . کم کم تمام ارکستر یکصدا همان آهنگ دلخواه شما را با چنان قدرتی بیان می کند که دیگر اختیار از دستتان در می رود . مصیبت های جگرخراش هم همینطور بروز می کند . انسان اول تمام عمق آنها را درک نمی کند . گاهی خودی نشان می دهند و در نیستی فرو می روند . ناگهان تمام ارکستر به صدا در می آید . آنوقت اشک از چشم های شما جاری می شود و خودتان نمی دانید برای چه گریه می کنید .
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
پس از تاریکی - هاروکی موراکامی
«پس از خانه درمیآیی و شبها خیابان گز میکنی؟»
ماری میگوید: «فقط خوابم نمیبرد. وقتی زور میزنم، تنها فکر و خیالم این است که خواهرم تو اتاق بغلی آن جور خوابیده. حالم که بد میشود، دیگر نمیتوانم چاردیواری خانه را تحمل کنم.»
«دو ماه، هان؟ مدت زیادی است.»
ماری سری به تایید میجنباند.
کوروگی میگوید: «البته من که از موضوع سر در نمیآورم، اما به نظرم میرسد خواهرت لابد مشکل بزرگی دارد که نمیتواند از پسش برآید، چیزی که نمیتواند دست تنها حلش کند. بنابراین فقط دلش میخواهد برود تو رختخواب و بخوابد، تا از دنیای مادی دور باشد. به نظرم از احساسش سر درمیآورم. یا بهتر است بگویم دقیقا میدانم احساسش چیه.»
× نمیدونم میشه اینجا نظر داد راجب کتاب یا نه، اما من دقیقا این احساس و تجربه کردم. اینکه وقتی مشکلی داری که نمیتونی حلش کنی، فقط میخوای بخوابی. کاملا حس میکنم جای اون دخترم.