قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

مـن یکـی تـا حـالا از قـول مـردانه خـیری نـدیـده ام ؛
خیلـی مــردی قـول زنانـه بــده ....


زویا پیرزاد / عادت می‌کنیم
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

1)تمامی افکار خود را روی کاری ک در دست دارید؛ متمرکز کنید.اشعه های خورشید تا وقتی ب یک نقطه ی کانونی نرسند،نمیسوزانند.■این قورباغه رو قورت بده.برایان تریسی.
2)هر گاه خواستید ک بدانید چقدر محبوب و ثروتمند هستید، هرگز تعداد دوستان و اطرافیانتان را نشمارید! فقط ی قطره اشک کافیست تا ببینید چ تعداد دست برای پاک کردن اشک هایتان می آید...■من و ما.آرمیون
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

هرشب در سرم فقط یک گوسفند دارم. هرچی می شمارش، تمام نمی شود؛ اما خوابم هم نمی برد. گوسفند تنبلی است و حاضر نیست از رو مانع بپرد. ولی خب، با این همه در نگاهش صفایی دارد که به دل می نشیند. شاید از این نگاه با صفایش باشد که خوابم نمی برد. اصلا گمانم من و آن گوسفند با هم خوشیم. امیدوارم شما هم خوش باشید.


[بازی های من و شانس عزیزم/علی کرمی]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

زن دکتر گفت : همه ی ما گاهی احساس بیچارگی میکنیم. این خیلی خوب است که میتوانیم گریه کنم , زیرا گاهی اشک باعث آرامش میشود و بعضی وقت ها اگر گریه نکنیم , ممکن است به بهای از دست دادن جانمان تمام شود.


کوری / ژوزه ساراماگو
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

باور كن كه چيزي به نام رنج عظيم، تاسف عظيم و يا خاطره ي عظيم وجود ندارد.

همه چيز فراموش ميشود، حتي يک عشق بزرگ.


اين همان چيزي ست كه زندگي را تاسف بار و در عين حال شگفت انگيز كرده است!



خوشبخت مُردن -البر كامو

 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

باید احساس ترحم نسبت به خودم را خاموش کنم و به خودم بقبولانم که نمک زندگی، درد نیست؛
نمک زندگی خوشبخی‌ست و خوشبختی، در جستجوی خوشبختی نهفته است...

[نامه به کودکی که هرگز زاده نشد/اوریانا فالاچی]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت ...
دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد ، او را دید و از او پرسید : چرا تنهاست ؟!
کرگدن گفت : همه ی کرگدن ها تنها هستند ...
دم جنبانک گفت : یعنی تو یک دوست هم نداری ؟!
کرگدن پرسید : دوست یعنی چی؟!
دم جنبانک گفت : دوست ، یعنی کسی که با تو بیاید ، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند ...
کرگدن گفت : نه امکان ندارد ، کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست شوند.
دم جنبانک گفت : اما پشت تو می خارد ... لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است ... یکی باید پشت تو را بخاراند ...
یکی باید حشره های تو رو بردارد .
کرگدن گفت : اما من نمی توانم با کسی دوست شوم ! پوست من خیلی کلفت است همه به من می گویند : " پوست کلفت " ...
دم جنبانک گفت : اما دوست عزیز ! دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه ، به پوست ...
کرگدن گفت : من که قلب ندارم ! من فقط پوست دارم ...
دم جنبانک گفت : این امکان ندارد ! همه قلب دارند ...
کرگدن گفت : کو ، کجاست ؟! من که قلب خودم را نمی بینم ...
دم جنبانک گفت : خوب چون از قلبت استفاده نمی کنی ،
قلبت را نمی بینی ، ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری ...
کرگدن گفت : نه من قلب نازک ندارم ، من حتما یک قلب کلفت دارم !
دم جنبانک گفت : نه تو حتما یک قلب نازک داری چون به جای این که
دم جنبانک را بترسانی به جای این که لگدش کنی ، به جای این که دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری ، داری با آن حرف می زنی ...
کرگدن گفت : خوب این یعنی چی ؟!
دم جنبانک گفت : وقتی یک کرگدن پوست کلفت ، یک قلب نازک دارد ، یعنی چی ؟!
یعنی این که می تواند دوست داشته باشد یعنی می تواند عاشق شود ...
کرگدن گفت : این ها که میگی یعنی چی؟!
دم جنبانک گفت : یعنی ... صبرکن روی پوست کلفت و قشنگت بنشینم ..... بگذار...
کرگدن چیزی نگفت یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت ... فکر کرد بهتر است همان جمله ی اولش را بگوید ...
اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند . داشت حشره های ریز لای چین پوستش را بر می داشت !
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید ... اما نمی دانست از چه خوشش می آید !
کرگدن گفت : اسم این دوست داشتن است ؟!
اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری ؟!
دم جنبانک گفت : نه اسم این نیاز است ... من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت بر طرف می شود احساس خوبی داری !
یعنی احساس رضایت می کنی اما دوست داشتن از این مهم تر است ...
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید !
روزها گذشت ... روزها ، هفته ها ، و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست ... هر روز پشتش را می خاراند و حشره های کوچک و مزاحم را از لای پوستش کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت ...
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت : به نظر تو این موضوع که کرگدنی از
این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد برای یک کرگدن کافی ست ؟!
دم جنبانک گفت : نه کافی نیست !
کرگدن گفت : درست است کافی نیست ... چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم دوست دارم ... راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم ....
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد ... چرخی زد و آواز خواند جلوی چشم های کرگدن ، کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد ... اما سیر نشد !
کرگدن می خواست همین طور تماشا کند !
کرگدن با خودش فکر کرد : این صحنه ، قشنگترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک ، قشنگترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخترین کرگدن دنیا ... وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد !
کرگدن ترسید و گفت : دم جنبانک ! دم جنبانک عزیزم !
من قلبم را دیدم ... همان قلب نازکم را که می گفتی !
اما قلبم از چشمم افتاد ... حالا چه کنم ؟!
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید ... آمد و روی سر او نشست و گفت : غصه نخور دوست عزیز ، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری !
کرگدن گفت : راستی این که کرگدن دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و ، وقتی تماشایش می کند قلبش از چشمش می افتد یعنی چی ؟!
دم جنبانک چرخی زد و گفت : یعنی اینکه کرگدن ها هم عاشق می شوند !
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی ؟!
دم جنبانک گفت : یعنی کسی که قلبش از چشم هایش می چکند !
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید ،
اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند ... باز پرواز کند و باز او تماشایش کند و باز قلبش از چشم هایش بیفتند ...
کرگدن فکر کرد : اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد ، یک روز حتما قلبش تمام می شود !
آن وقت لبخند زد و با خودش گفت : من که اصلا قلب نداشتم !
حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد ؟!
بگذار تمام قلبم را برای او از چشم هایم بریزم ...
کرگدن ها هم عاشق می شوند | عرفان نظرآهاری
(مشخصا اینو جایی دیدم و خوشم اومده! ;D)
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

خدا از آدم های قالبیِ رام ِ خشکه مقدس یک بعدی بدش می آید؛اگر نه چرا فرشته های مطیع و پاکش را که همگی از آغاز

خلقتشان یا در حال رکوع اند و یا در حال سجود....به پای آدم عصیانگرِ خطاکارِ خونریز می افکند؟

علی چرا چهار هزار خر مقدس حافظ قرآن و شب زنده دار صائم الدهر قائم الیل را در نهروان به زیر شمشیر مردانه اش می گیرد؟

یک شراب خوار بی بند و بار اما مرد و وفادار و باشعور ،به همه ی این جمادات انسان گونه ی مقدس مآب بی عقل می ارزد.

خدا از آدم هایی که ضعف و زبونی خود را می خواهند با خدا پرستی جبران کنند،بیزار است.

از آنهایی که یک تخته شان کم است و جای خالی آن را با مذهب پر می کنند،نفرت دارد.

هبوط- دکتر علی شریعتی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

خداوند‌‌ِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چرا که می دانست انسان، بدون درد عشق، درد روح را ادراک نخواهد کرد و بدون دردِ روح، بخشی از خداوند ِ خدا را در خویشتن خویش نخواهد داشت.


یک عاشقانه آرام- نادر ابراهیمی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

این ها درد هایی است که نویسنده را-اگر احساس داشته باشد-خاکستر می کند و قلم را-اگر به تعداد درختان عالم باشد-می سوزاند و دفتری به پهنای گیتی را آتش می زند.

←کشتی پهلو گرفته/سید مهدی شجاعی→
 
پاسخ : غَرقِ شیرین

ابراهیم شیرازی،با چهره ی قدرتمند وچیره اما قدری گرفته و فشرده،سحر،در دالان خانه قدم زد،با صدای به عمد، چند بار سینه صاف کرد
------------

محمد قدری بی پروا بود، یا بی دغدغه، و این رسم آن روزگار نبود.
ابراهیم دوست نداشت که سَر پاسخ های گهگاهی پسر، بالا باشد.
به همین دلیل از گفتگو با او اکراه داشت ، یا بیم- گرچه محمد آموخته بود که در نهایت ادب سخن بگوید، و در ادبِ بی اضطراب، برای مخالفان کم تاب، زهری است


مردی در تبعید ابدی-نادر ابراهیمی
 
قسمـت‌های جالبِ کتاب‌های موردعلاقـه‌ت/ نفحات نفت

« این اخوینی را می نویسم برای نسلِ بعدی، برای آنهایی که هنوز وادرِ بازار کسب و کار نـشده اند. همان ها که هنوز، حوصلهِ شنیدن دارند و فرصتی برای تصمیم گیری ..
_ _ _

.. این ؛ دزدیِ من و تو ست از خودمان! این دیگر نه به مدیر سه‌لتی برمیگردد، نه به مسئولِ نفتی، نه به سازوکار حکومتی.
این، به فرهنگِ نفتی برمیگردد که من و تو را در بر گرفته ست .. این فرهنگ را باید عوض کرد.
_ _ _

لقمهِ شبهه بس است! .. چقدر بنشینیم سر سفره ای که برای تبدیل دلار به تومان، از گوشتِ استرالیایی، میوه چینی و برنج هندی و گندم امریکایی رنگین شده است ؟!
دلِ همه، برای لقمهِ حلالِ ایرانی تنگ شده ست .. »


+ نفحات نفت ؛ جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی / رضا امیرخانی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

زندگیِ من، زندگیِ من است.
هیچ کس حق ندارد آن را از من بگیرد و یا به جای من زندگی‌کند.
من حق دارم فرصت یکباره‌ی زندگی‌م را به شیوه‌ی خود،زندگی کنم، نه به شیوه‌ی پدرم و یا به شیوه‌ی‌ حاکمان مستبد و یا به شیوه ی هر کس دیگر.


مسیحا برزگر/در ستایش زندگی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

و آدم از روی بهت سر می جنباند و در دل می گوید که عصر چه زود می گذرد! آدم از خود می پرسد که تو با این سال ها چه کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ با خود میگویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد میشود. سالها همچنان می گذرد و بعد از آن ها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت می دهد و بعد حسرت است و نومیدی. دنیای رویاهای رنگین رنگ می بازد، رویاهایت مثل گل های پژمرده گردن خم میکنند و مثل برگ های زرد از درخت خزان زده می ریزند. وای ناستنکا، تنها ماندن سخت محزون خواهد بود ، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری، هیچ، هیچ، هیچ، زیرا آنچه بر باد رفته چیزی نبوده است. هیچ، یک "هیچ" احمقانه و بی معنی، همه خواب بوده است.


----------------------


خدای من، یک دقیقه ی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟

----------------------



* شب های روشن / فیودور داستایوفسکی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

ماه روشن همیشه نصیب شب تاریک می شود

رامش درون- رقیه فرشته آذری
 
پاسخ : تقسیم عادلانه

من هم سن و سال پسر تو هستم
تو هم سن و سال پدر من هستی
پسر تو درس می خواند و کار نمیکند
من کار میکنم و درس نمیخوانم
پدر من نه کار دارد، نه خانه،
تو هم کاری داری،هم خانه، هم کارخانه؛
من در کارخانه ی تو کار میکنم.
و در این کارخانه همه چیز عادلانه تقسیم شده است:
سود آن برای تو،دود آن برای من.
من کار میکنم،تو احتکار میکنی.
من بار میکنم،تو انبار میکنی.
من رنج میبرم،تو گنج میبری.
من در کارخانه ی تو کار میکنم.
و در این جا هیچ فرقی بین من و تو نیست:
وقتی که من کار میکنم،تو خسته می شوی،
وقتی که من خسته میشوم،تو برای استراحت به شمال میروی،
وقتی که من بیمار می شوم، تو برای معالجه به خارج میروی.
من در کارخانه ی تو کار میکنم.
و در اینجا همه ی کارها به نوبت است:
یک روز من کار میکنم،تو کار نمی کنی،
روز دیگر تو کار نمیکنی، من کار میکنم.
من در کارخانه ی تو کار میکنم...

"بخشی از کتاب بی بال پریدن_قیصر امین پور"
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

بی بال پریدن| قیصر امین پور:
همه ی ما رفتگریم. حتی معلمی که جهالت را از ذهن بچه ها پاک می کند.
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

«روباه گفت: تو هنوز برای من پسربچه‌ای بیش نیستی مثل صدهاهزار پسربچه دیگر و من نیازی به تو ندارم. تو هم نیازی به من نداری. من برای تو روباهی هستم شبیه به صدهاهزار روباه دیگر. ولی تو اگر مرا اهلی کنی هردو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود.»

کتاب شازده کوچولو
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

همیشه داشتن و از دست دادن به مراتب آدم را بیشتر ناراحت میکند تا این که از اول نداشته باشد.

[بادبادک باز/خالد حسینی]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

... و اکنون بار دیگر می خواستم همه ی این جور چیز ها را به زندگی خود برگردانم و دوباره بشوم آن محدودترین متخصص ها،یعنی"آدم همه فن حریف" و این عبارت آن قدر ها هم شعر نیست-چون از هر چه گذشته،عرصه ی زندگی را از یک تک دریچه بهتر می توان تماشا کرد.

(گتسبی بزرگ/اسکات فیتز جرالد/ترجمه ی کریم امامی)
 
Back
بالا