قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

bella_h

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
192
امتیاز
1,346
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
شهید هاشمی نژاد مشهد
رشته دانشگاه
علوم تربیتی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آن هایی که شما نفهم ترین و نادان ترین مخلوقات تصور میکنید،آنچنان که ظاهرشان نشان میدهد، نیستند. یک الاغ هم، مثل دیگران قلبی برای دوست داشتن دارد. میتواند خوشبخت یا بدبخت، یا یک دوست یا یک دشمن باشد.


خاطرات یک الاغ/سوفی سگور
 

faydim

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
39
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آدم ممکن است کورمال کورمال از وسط اشکال مبهم خاطرات بگذرد و لابلایش گم بشود. تعداد آدم‌ها و اشیایی که در گذشته‌ی آدم دیگر حرکتی ندارند، دیوانه‌کننده است. زنده‌هایی که در دخمه‌های زمان سرگردانند چنان کنار مرده‌ها خوابیده‌اند که انگار یک سایه‌ی واحد بر همه‌شان افتاده.
همچنان‌که پیر می‌شوی دیگر نمی‌دانی مرده‌ها را در ذهنت زنده کنی یا زنده‌ها را.


سفر به انتهای شب/ لویی فردینان سلین/ فرهاد غبرایی
 

Noo$hin

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
351
امتیاز
2,464
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

هیچ چیز همچون اراده به پرواز،پریدن را آسان نمی کند.

☆ یک عاشقانه آرام☆نادر ابراهیمی ☆
 

Fereshteh S

کاربر فعال
ارسال‌ها
60
امتیاز
449
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

مرگ نمی تواند ظالم باشد زیرا آنچه انجام می دهد دست کم از منظر خودش اصلا ظالمانه نیست
وقفه در مرگ/ژوزه ساراماگو
 

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

" برای بالا رفتن از نردبان بلند هنر، سر نترس و پشتکار لازم است که من در خود سراغ نداشتم. نمی توانستم ساعت ها، ماه ها، سال ها بنشینم و سر چیزی که مایل بودم با رنگ و خط به صورت انسان فهم در آورم، کار کنم. این حوصله به من داده نشده بود. من همیشه راه سهلتر را انتخاب می کردم... "

چشمهایش - بزرگ علوی
حس آشنایی داشت برام تیکه ی بالا
 

rozaa

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
111
امتیاز
245
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بهشهر
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

فک کنم هریو رولینگ و دگ همه میشناسن،جلد آخر،صفحه ی آخر:

جینی آهسته گفت:مشکلی پیدا نمیکنه.
وقتی هوی به او نگاه کرد با حواس پرتی دستش را پایین آورد و ب جای زخم صاعقه مانند روی پیشانی اش دست زدو گفت:آره،میدونم.
نوزده سال بود که جای زخم،دیگر آزارش نداده بود.همه چیز عالی بود.
 

August McJoseph

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
733
امتیاز
3,918
نام مرکز سمپاد
هاش II
شهر
مشهد
پاسخ : قسمت های جالب از کتاب های مورد علاقتون

کتاب جالبی موجود است به نام <مبانی مابعدالطبیعی علم فیزیک جدید The Metaphysical Fundation of Modern Physical Scince > به قلم E. A. Burtt که در آن بسیاری از مفروضات بیجای بنیادگذاران علم جدید تشریح شده است .... منظور کلی کتاب این است که کشفیات علم جدید چیزی نیست جز حسن تصادفی چند که از خرافاتی به همان سختی خرافات قرون وسطی ناشی شده است. به نظر من این نشانه بد فهمیدن روش علمی است: وجه مشخص مرد عالم <آنچه> او عقیده دارد نیست، بل اینست که <چگونه> و <چرا> عقیده دارد. عقاید او آزمایشی است نه جزمی; و اساس آنها شواهد و قراین است نه مرشد مرجع و کشف و شهود.
-تاریخ فلسفه غرب . فصل ۶ ظهور علم

...با استفاده از physical science که نیروی سخت مقنع آن از قدرت حیرت انگیزش در پیش بینی آینده منشاء میگیرد. هرچند ما کاملن حاضریم تصدیق کنیم که ممکن است خطاهایی جزئی در این شناحت وجود داشته باشد، اما ما براین باوریم که چنین خطاهایی به اعانت همان روشهایی قابل کشف و تصحیح شدنی خواهد بود که موجب باورهای ما شده اند; و در مقام واقع، حتی برای لحظه ای این فرضیه را در نظر نخواهیم آورد که ممکن است کل بنای علم برشالوده ای سست و نامطمئن ساخته شده باشد. بنابراین بطور کلی و بدون تعصب مطلق درباب این یا آن جزء خاص، میتوانیم این مجموعه ی شناخت متعارف را به منزله ی فراهم آورنده ی داده های تحلیل فلسفی مان بپذیریم.
- شناخت ما از جهان بیرونی

همیشه با اشتیاق میخواستم توجیهی بیابم برای عواطف ملهم از پاره ای امور که پنداری ورای حیات انسانی واقع است و در خور احساس ابهت است... آنان که میکوشند از اومانیسم دینی بسازند که هیچ چیز را برتر از انسان نشناسد، عواطف مرا ارضا نمیکنند. ولی هنوز هم نمیتوانم باور کنم که، در جهانی که میشناسیم، چیزی واقع باشد که بتوانم ورای انسان ها و تا حد کمتری جانوران، برای آن ارزش قائل شوم...
.
آنچه نگرش مرا نسبت به دستگاه دین مینماید آن است که _هرچند نوعی از دین شخصی را بسیار پسندیده میدانم; و به سبب فقدان آن بسیاری از مردمان را ناپسند یافته ام_ نمیتوانم نظام اعتقادی هیچ دین شناخته شده ای را تایید و تصدیق کنم;...
- فلسفه ی برتراند راسل

از آثار برتراند راسل بودند.
 

Ali Kh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
394
امتیاز
2,186
نام مرکز سمپاد
تیزهوشان شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
دانشگاه گرگان
رشته دانشگاه
زیست شناسی جانوری
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آنجا که گنجینه توست دلت نیز همانجاست.
هری پاتر و یادگاران مرگ (جی کی رو لینگ)
 

iarsham

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
425
امتیاز
7,602
نام مرکز سمپاد
َ
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1394
مدال المپیاد
ادبی
دانشگاه
تهران (هنرهای زیبا)
رشته دانشگاه
طراحی صنعتی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارندو اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.

آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی ، این انعکاس سایهء روح که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟


بوف کور...صادق هدایت
 

MAHia

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
536
امتیاز
3,590
نام مرکز سمپاد
فَرزانـگانـ‌ـ ـیک
شهر
کرمان‌
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
باختم بهش... :دی
دانشگاه
علوم پزشکی کرمان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

حضورش برایم اهمیّتی نداشت، امّا غیبتش خیلی آزاردهنده بود...

[سمفونی مردگان/عبّاس معروفی]
 

Noo$hin

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
351
امتیاز
2,464
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

گیله مرد، عاقبت، فاصله را در نظر گرفت و با صدای بلند گفت:آق! من دخترتان را می خواهم.
-ها! این را باش! کوه الماس را! همه ی کندو های عسل دنیا را یک جا می خواهد! به همین بچگی، دو سال در زندان نامردان ساواک بوده.می فهمی؟
-بله آقا! دو سال سخت،با شکنجه. می دانم.
-از تو خیلی سر است، از هر لحاظ.
-می دانم.شاید برای همین هم می خواهمش.
-قدش دو برابر تو ست.
-اما من، خودش را می خواهم، نه قدش را.
-قدش را چه طور از خودش جدا می کنی؟
-قصد جدا کردن ندارم آقا! هلو را با هسته می خرند.اگر بخواهند هسته را جدا کنند و بخرند، خیلی زشت می شود.اما کسی هم هلو را به خاطر هسته اش نمی خرد.
-عجب ناکسی هستی تو!
-دست کم حرف زدن می دانم. دبیر ادبیاتم.

◇یک عاشقانه آرام ◆ نادر ابراهیمی◇
 
  • شروع کننده موضوع
  • #672

سیاوش

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,667
امتیاز
6,098
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر- نرم افزار
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

" آیا شما هرگز ناگهان احتیاج به هم دردی ، به کمک ، به دوستی پیدا نکرده‌اید ؟بله ، البته.
اما من به خودم یاد داده‌ام که به همدردی قناعت کنم . آسان‌تر می‌توان آن را به دست آورد به علاوه این که تعهدی هم ایجاد نمی‌کند.
همدردی از از احساسات صاحب منصبانه است : آن را به بهای ارزان ، بعد از وقوع بلایا ، به دست می‌اورند . ولی دوستی به این سادگی نیست . به مرور ایام و با رنج بسیار به دست می‌آید ، اما چون به دست آمد ، دیگر راهی برای خلاصی از آن وجود ندارد ، باید در برابرش سینه سپر کرد . "
سقوط ، آلبر کامو
 

maryammovahedzadeh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
628
امتیاز
7,439
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
97
دانشگاه
یزد
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

توی زنده‌گی‌مان که مجال نشد بیاییم ببینیم این طرف آب چه خبر است، گفتیم حالا سر فرصت بیاییم یک آب و هوایی تازه کنیم. زنده‌گی نبود که لامذهب! جبهه، جبهه، جبهه... پاری وقت‌ها هم زورکی یک تکه مرخصی می‌چپاندند آن وسط. کانه غذا گدایی‌های لشگر ده. یک هو وسط کلی سیب زمینی می‌رسیدی به یک جسم گردآلوی قهوه‌ای. از ته دل قیه می‌کشیدی که عاقبت یک تکه گوشت به‌ات رسیده، اما همان را که به دهان می‌گذاشتی، تازه می‌فهمیدی، لیمو عمانی بوده! مرخصی‌های ما هم همین شکلی بودند. فکر می‌کردیم مرخصی است...

می‌آمدیم تهران، می‌رفتیم تو محل خودمان، تا می‌خواستیم برویم سراغ بر و بچه‌ها و یک گل کوچک بزنیم، بلندگوی مسجد "با نوای کاروان" ِ آهنگران را می‌گذاشت که "بار بندید هم رهان، کاین قافله عزم کرب و بلا دارد ..." و ما هم سر و ته می‌کردیم و بر می‌گشتیم جبهه. جبهه، عملیات، عملیات بعدی، جبهه، بعد می‌گفتیم این بار می‌رویم یک مرخصی مشدی! از مرخصی قبلی درس می‌گرفتیم و برنامه می‌گذاشتیم که این دفعه اصلا طرف محل خودمان نرویم؛ دوباره باز تبلیغات ِ مسجدش یک چیزی می‌گذارد، ما هوایی می‌شویم و می‌رویم جبهه.

مرخصی بعدی کلاس برداشتیم، رفتیم بالا شهر! نشستیم توی یک کافه‌ی خیلی مشدی! یک آب جو اسلامی، ماءالشعیر صفر درصد توی گیلاس برایم آورد. پرسید امر دیگری؟ گفتم خاک کف پات‌م! یارو پیش بندش را بالا زد و پاهایش را نگاه کرد. کف کرده بود؛ عین کف روی ماءالشعیر! رفت و نوار گیتار فلامنکو را عوض کرد. حکما خیال کرده بود، من خوشم نمی‌آمد. موسیقی سنتی گذاشت. هم راه شو عزیز ِ شجریان! تا خواند "هم‌راه شو عزیز، تنها نمان به درد"، ما دوباره هوایی شدیم که برویم سراغ "درد ِ مشترک" که "هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود". گیلاس را دو انگشتی بالا انداختیم و حساب یارو را اخ کردیم و پریدیم تو اتوبوس و رفتیم راه آهن؛ قطار اهواز که با کارت بسیج بلیت نمی‌خواست... این را گفتم که بدانی حاجی‌ت کافه‌ی با کلاس می‌رفته است پیش‌ترها هم!

خلاصه به‌ت بگویم، هیچ‌وقت مرخصی از گلوی‌مان پایین نرفت. هر بار آمدیم تهران، یک چیزی بهانه شد که برگردیم جبهه. یک بار "با نوای کاروان " ِ آهنگران، یک بار "هم‌راه شو عزیز" ِ شجریان، یک بار "چار فصل" ِ ویوالدی، این آخری، قبل دفاع سراسری، با "گل پری جون" بی‌کیفیت تاکسی هم هوایی شدیم و برگشتیم جبهه...

زنده‌گی نبود که...


بیوتن- رضا امیرخانی
 

M a н d i s

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
3,590
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
اراك
رشته دانشگاه
پزشكی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

گریز، اصل زندگی‌ست.
گریز از هر آنچه اجبار را توجیه می‌کند.
بیا بگریزیم... .

[بار دیگر، شهری که دوست می‌داشتم|نادر ابراهیمی]
 

Lorca

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,015
امتیاز
6,847
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
زیست‌شناسی سلولی و مولکولی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

به نظرم رسید که این ممکنه یکی از تفاوت‌های پیری و جوانی باشه: وقتی جوانیم، آینده‌های مختلفی برای خودمون ابداع می‌کنیم. وقتی پیریم، گذشته‌های مختلفی برای دیگران ابداع می‌کنیم.

[احساس یک پایان، جولیَن بارنز]
 

Radikal

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,576
امتیاز
31,306
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
داغ دیده ام بعله!
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
سیاستگذاری علم و فناوری
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

در مورد خودت، آخرین حرف من این است: از گذشته نترس.
چنانچه مردم بگویند جبران ناپذیر است باور نکن ...
باید خودم را وادارم تا به چشم دیگری به آن نگاه کنم،
کاری کنم مردم با نگاهی دیگر به آن بنگرند،
کاری کنم که خداوند با نگاهی دیگر در آن نظر کند.
این کار را نمیتوانم با انکار آن، تحقیر یا ستایش آن یا بی اعتنایی نسبت به آن انجام دهم.
این کار فقط با پذیرش کامل گذشته ام به عنوان بخشی ناگزیر از تکامل زندگی و شخصیتم امکان پذیر است.
با سر فرود آوردن در برابر تک تک رنج هایی که کشیده ام ...
شاید من انتخاب شده ام تا چیزی بس شگفت انگیزتر به تو بیاموزم.
معنای اندوه و زیبایی آنرا...!

دوستِ مهربانت اسکار وایلد

برگرفته از کتاب "اعماق" ( نامه‌ای از زندان به لُرد آلفرد داگلاس) / اسکار وایلد / مترجم: مریم امینی
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,968
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون


اون روز رو خوب یادم مونده چون گفتی داری میری روستایی دور تا خدا رو پیدا کنی.به ...آسور!گفتی شک نداری خدا توی آسور منتظرته.همون شب بود که دو تا اوباش زنم رو دزدین و سه روز بعد جنازه ش رو انداختند توی جاده ی قلعه حسن خان. واسه همینه که اون شب رو هنوز فراموش نکرده م.من همون شب فهمیدم خدایی در کار نیست یا اگه هست توی تهرون نیست . شاید توی آسور بود،اما مطمئنا اون شب توی نهرون نبود.
خب،پیداش کردی؟منظورم اینه خدا توی آسور بود ؟



{تهران در بعد از ظهر/مصطفی مستور}
 

tinaradvand

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
325
امتیاز
3,075
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
تهران
مدال المپیاد
نقره دوره 11 المپیاد نجوم و اخترفیزیک
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

«آخرین باری که بعد از چند ماه کار توی معدن برگشتم به شهر یه کیسه بزرگ طلا همراهم بود با اینکه میدونستم این کار دیوونگیه ولی تصمیم گرفتم توی یکی از گرون ترین رستوران های شهر یه غذای درست و حسابی بخورم . استحضارتون برسونم که مجبور شدم برای یه وعده غذا سی دلار پول بدم . غذایی که اگه توی شهر خودم خورده بودم نیم دلار بیشتر برام خرج بر نمیداشت .»
چارلی مشمئز شد « فقط یه مشنگ هم چین پولی میده .»
مرد گفت «صد در صد باهاتون موافقم و مفتخرم که ورود شما رو به شهر مشنگ ها خوش آمد بگم . ضمنا امیدوارم تبدیل شدن شما به یک مشنگ تمام عیار تجربه ی خوشایندی باشه »
برادران سیسترز / پاتریک دوویت / ترجمه ی پیمان خاکسار
کتابش به شدت جذابه و ترجمه اش به شدت عالی ... :D
 

Noo$hin

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
351
امتیاز
2,464
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

گاوس گفت این که آدم در یک زمانه ی خاصی به دنیا آمده باشد و خواه ناخواه زندانی همان زمانه باقی بماند هم ناجور است هم ناحق، نمونه ی کامل جبر تأسف انگیز هستی.با این ترتیب آدم نسبت به گذشتگان به طرز ناجوانمردانه برتری پیدا می کند درحالی که پیش روی آیندگان دلقکی بیش نیست.

◀اندازه گیری دنیا•دانیل کلمان▶
 

lgh95

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
285
امتیاز
1,660
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
برنز نجوم 92
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

به تابلویی که روی کمد بود نگاه کرد. هر وقت می خواست خیار بخورد، آن را می دید و لبخند می زد.
"زندگی به خیار می ماند، ته اش تلخ است."
دوستش گفته بود:
-از قضا سرش تلخ است. مردم اشتباه می کنند. سر و ته خیار را اشتباه می گیرند. سر خیار آن جایی است که زندگی ِ خیار آغاز می شود. یعنی از میان گُلی که به ساقه و شاخه چسبیده به دنیا می آید و لبخند نمی زند. رشد می کند پیش می رود تا جایی که دیگر قدرت قد کشیدن ندارد. می ایستد و دیگر هیچ، یعنی تمام.پایان زندگی ِ خیار.
-این طور نیست، جانم. یعنی می گویی همه مردم اشتباه می کنند و فقط تو درست می گویی.
-بله، من دلیل خودم را دارم. تو هم دلیل خودت را داری، می خواهی آغاز زندگیت را که تلخ بوده بِکنی و بندازی دور. و دلت را به گُل کوچک و پژمرده ی پایان خوش کنی، بد بخت!
مرد با خود گفت:شاید دوست من راست می گوید...


تَـه ِ خـیار . هوشنگ مرادی کرمانی
: )
 
بالا