قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

ناشناس ... وقتی سرانجام به حرف کشیدنش، شروع کرد به داستان سازی، قصه‌هایی که توش خودش بازی می‌کرد، انگار می‌خواست زندگی از دست رفته‌ش رو جبران کنه: همه گفتن بیمار افسانه بافه.
... هیچ‌کسی برای زندگیش خواب‌های خوب ندیده بود. هیچ‌کسی رو گهواره‎ش خم نشده بود تا براش پیروزی و درخشش و عشق‌های زیبا آرزو کنه. دیوانه‌ها همیشه بچه‌هایی هستن که هیچ‌کسی براشون خواب خوب ندیده.

[مهمان ناخوانده، اریک امانوئل اشمیت]
 
یک عاشقانه آرام .. !

انسانِ شهری ؛ عجیب در بیکارگی و بطالت فرو رفته ست!


بهانه جویی، ورّاجی، شوخی های مبتذلِ خجالت آور، ولگردی های بدونِ عمق، وقت کُشی، خواب های طولانیِ پیرکننده ..


و همیشه در انتظار حادثه یی غریب و دگرگون کننده ؛ اگر نه معجزه یی، دستکم کرامتی .. و ناگهان، حل شدن جمیعِ مشکلات!

اما این نوع برخورد با زندگی، فقط تباه کردن زندگی ست ..


_ _ _ _


انسان، دردمند و سیه روزگار و معطّل ست ؛

و دانشمندان، چه دانگی بر سرِ این تیره روزی و بی پناهیِ انسانِ عصرِ حاضر گذاشته اند!

مهم نـیست ..

ما هرگز از چنگ آنان خلاصی نـخواهیم یافت! ما فقط میتوانیم به راه راست هدایتشان کنیم و از مُنکرات، بازشان داریم.


همین قدر که برای کشتنِ انسان ها، شاکِلِه های تازه یی کشف نـکنند، ما را کافی ست !

همین قدر که راه های نابود کردنِ طبیعت را به سرمایه پرستان نشان نـدهند، کافی ست !

همین قدر که عِلم شان در خدمتِ معدودی و به زیانِ بی شماری نـباشد، ما را بس ست !



اما چگونه میتوان این راهِ دشوار را پیمود و نـمود ؟!


_ _ _ _



اگر میخواهی عاشقِ خوبی باشی .. یا خوب عاشقت باشند ؛


حتا در نوجوانی _ سِنی که عشق، چیزی جز برق نگاه، لمسِ دست، و تشنگیِ لب ها نـیست ! _ به خویشتن بیاموز که علی رغم همه ی دل مشغولی ها،

بچه ها را به تمام پهناوریِ بی کرانهِ قلبت عزیز بداری.


این کار، به آسانی شدنی ست _ مثل از بَر کردنِ یک غزلِ ناب مولوی.






+ یک عاشقانه آرام .. نادر ابراهیمی


.
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

خداوند به همان راحتی به زمین می آید که موسیقی موزارت به آسمان می رود اما گوش شنیدن آن را نداریم.

دست های خود را در آب رودخانه ای بگیرید. آبی را که به این مانع پیش بینی نشده برخورد میکند و شیوه ی خندانش را در دور زدن مانع نگاه کنید. بگذارید طراوت از دستان شما به روحتان منتقل شود.مانند یک کودک جلوی حشره ای خم شوید و ذهن خود را از هر فکری خالی کنید و به صدای آبی که رد میشود و به بی پروایی روشن زمانی که میگریزد گوش دهید: در همان لحظه یکی از سونات های موزارت را حس کرده اید,دیده اید و شنیده اید.

موزارت و باران/کریستیان بوبن
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

...,و آنگاه منی که به دستگاه های سرمایه داری و تولیدی و بانکی,خودم را پیش فروش میکنم,چگونه میتوانم امکان رشد متنوع و آزاد خویشتن انسانی و شکفتن ارزشها و استعداد ها و کاویدن راز های درونی خویش را داشته باشم و یا برای خود فراهم آورم؟من اکنون و فردا ,برده ی ذلیل مصرف های پیشین خویشم!
>"پدر,مادر ما متهمیم" / دکتر علی شریعتی<
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

چند دقيقه بعد، همه چيز تغيير کرده بود . والتر، گرم، سير و آرام ، روى تختش بود . سوزان آتش بخارى را روشن کرده بود، يک ليوان شير داغ ، يک تکه نان تست ، و يک بشقاب شيرينى محبوب والتر را برايش آورده و بعد، او را روى تختش خوابانده و يک کيسه آب گرم ، کنار پايش گذاشته بود. درضمن!، به زانوى کوچک و آسيب ديده اش مرهم ماليده بود.. چه لذتى دارد بدانى يک نفر مراقب توست ، دوستت دارد و تو برايش مهمى!

آن شرلى در اينگل سايد
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

از خانم فاوست پرسیدم: «با دکتر هوینیکر حرف می‌زدید؟»
«البته، خیلی باهاش می‌زدم.»
«چیزی از گفت‌وگوهای‌تان را به‌ یاد دارید؟»
«وقتی بود که او فکر می‌کرد من نمی‌توانم چیزی بگویم که حقیقت محض باشد. من هم گفتم 'خدا عشق است'.»
«او چه گفت؟»
«گفت: 'خدا دیگر چیست؟ عشق دیگر چیست؟'»
«هوم.»
خانم فاوست گفت: «مهم نیست دکتر هوینیکر چی گفت، خداً واقعا عشق است.»

[گهواره‌ی گربه - کورت وونه‌گات جونیور]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

هنگام طلوع، زمانی که خورشید در آسمان شرقی نمایان شد و گیلبرت بالاخره آمد، آنی هنوز بیدار بود . گیلبرت خود را روی تخت انداخت و یک لحظه پیش از آنکه به خواب برود فقط توانست بگوید : «دوقلو»
دوقلو! صبح روز پانزدهمین سالگرد ازدواجت تنها چیزی که از شوهرت میشنوی واژه "دوقلو" ست!

آنی در اینگل ساید
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون


مي خواهم بر ضد كمپاني تنباكوي براون اند ويليامسون ، توليد كننده ي سيگارهاي پالمال ، اقامه ي دعوي كنم و براي غرامت يك ميليارد چوق درخواست كنم ! از دوازده سالگي كه كشيدن سيگار را شروع كردم ، هرگز سيگاري جز پالمال بدون فيلتر روشن نكردم ، آن هم آتيش به آتيش . و چندين سال است پاكت براون اند ويليامسون درست روي پاكت خود به من قول داده است كه مرا بكشد .
اما من حالا هشتاد و دو سال دارم . واقعا ممنونم ، دروغ گوهاي كثيف .​
كورت ونه گات - مرد بي وطن
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

بی‌بی‌م همیشه می‌گه ما گناهکارهایی هستیم که گیر افتاده‌یم توی تاریکی شکم ماهی. به این راحتی نمی‌میریم. وقت مردن که برسه، اون‌وقت ماهی دهن باز می‌کنه ...

[عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی، جمشید خانیان]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

ناگهان ناخواسته به سوی او رفت و تقریبا فریاد زنان گفت: چرا؟ آخر چرا کنت؟ چرا، به من بگویید! شما باید بگویید!-نیکلای ساکت ماند. پرنسس ماریا ادامه داد: من آن "چرایش را نپرسید" ِ شما را نمی فهمم، ولی سخت است، برایم سنگین است. شما به دلیلی می خواهید مرا از دوستی گذشته خود محروم کنید، و این برای من دردناک است- چشمهایش پر از اشک بود و صدایش از گریه می لرزید: نیک بختی و شادکامی در زندگی من به قدری کم بوده که از دست دادن هر خوشی برایم دشوار است!... مرا ببخشید، خداحافظ!- ناگهان به گریه افتاد و به سوی در اتاق راه افتاد.

جنگ و صلح-لئون تالستوی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

عشق اندک چیزی ست با پیامدهایی مهیب...


+ " همه گرفتارند " ، کریستین بوبن ِ جان ، ترجمه نگار صدقی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

ما نقش قهرمان را بازی میکنیم چون ترسوییم,نقش قدیس را بازی میکنیم چون شریریم,
نقش ادمکش را بازی میکنیم چون در کشتن همنوعان خود بیتابیم
و اصولا از ان رو نقش بازی میکنیم که از لحظه ی تولد دروغگوییم.

سالهای سگی - ماریو بارگاس یوسا
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون


ده سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، هنگامیکه ستوان علی صیادشیرازی افسر گمنامی در لشگر تبریز بود،

تیمسار یوسفی، فرمانده لشگر، در میان جمعی از نظامیان گفته بود :

« نام این جوان را به خاطر بسپارید! من در ناصیهِ او آنقدر لیاقت می بینم که اگر بخت یارش باشد و از شرّ حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود. »

پیش بینیِ سرلشگر پیر، سیزده سال بعد زمانی تحقق یافت که ایران یکی از حساس ترین لحظات تاریخ خود را می گذراند و ..


_ _ _


با این اتفاق، دیگر ماموریت سرهنگ صیاد به پایان رسیده بود. زیرا علت انتخاب او به فرماندهی نیروی زمینی ارتش با وجود جوانی ش در آن روز، اعتقاد او به وحدت ارتش و سپاه بود که در کردستان آن را به اثبات رسانده بود.
او با ابتکار ترکیب رزمندگان ارتش و سپاه، کوشیده بود تا از همه توان نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران استفاده شود ؛ اما اکنون هیچ یک از دو نیرو رغبتی به این همکاری نـداشتند!


از نظر برخی فرماندهان قدیمی ارتش، او بخاطر علاقه اش به سپاه، متهم بود که امکانات ارتش را در اختیار سپاه می گذارد. شاهد مثال آنان، هوانیروز و توپخانه بود! .. آنان می گفتند او پاسداری ست در لباس ارتش، که میخواهد به مرور ارتش را تحویل سپاه دهد!!

از سوی دیگر، بعضی فرماندهان سپاه نیز گمان می کردند ارتش توان عملیات نـدارد، و صیاد میخواهد با این ترکیب، این ضعف را بپوشاند و از انرژی سپاه استفاده کند !!

...

بعد از مدت ها کشمکش، او برای پایان دادن به اختلاف نظر ها مصمم به استعفا شد.


« بیان مختصری از چگونگیِ گذشتِ سه ماه ..

نـه می توانستم سکوت مطلق کنم.

نه می توانستم از نارسایی ها فریاد کشم!

خدا توفیق داد به مصلحت اسلام عمل کردم و در این امر، آقای خامنه ای نقش داشتند. »




+ در کمین گل سرخ

.
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

دلم تنگ می شود ، گاهی برای حرف های معمولی ، برای حرف های ساده ، برای «چه هوای خوبی!»/«دیشب شام چی خوردی؟!» . و چقدر خسته ام از «چرا؟» ، از «چگونه!» ، خسته ام از سوال های سخت ، پاسخ های پیچیده . از کلمات سنگین ، فکرهای عمیق ، پیچ های تند ، نشانه های بامعنا، بی معنا . دلم تنگ می شود، گاهی برای یک « دوستت دارم» ساده . دو « فنجان قهوه ی داغ» ، سه «روز» تعطیلی در زمستان ، چهار «خنده ی»بلند و پنج «انگشت» دوست داشتنی...


دست هایت بوی نور می دهند - مصطفی مستور
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

-چی کار می تونم واست بکنم؟
-من دیگه نمی تونم برم مدرسه و فکر می کنم شاید شما بتونینکمکم کنین.
-چطوری می تونم کمکت کنم؟بم بگو .نترس.
-چشام!
-چشات چی؟!
-می خوام آبی شن.
سوپ هد لب هایش را جمع کردو با زبانش دندان طلایش را لمس کرد.فکر کرد این چالب ترین و منطقی ترین خواهشی است که تا به حال کسی از او کرده است.دختربچه ی زشتی از او می خواست زیبایش کند.جوشش مهر و هم دردی وجودش را درنوردید،اما به سرعت جای خود را به خشم داد.خشم از اینکه برای کمک به او ناتوان بود.این آرزو به نظرش در مقایسه با همه درخواست هایی که از او شده بود-پول،دوست داشته شدن،انتقام-غم انگیز تر و انجام آن سزاوارتر بود.دختربچه سیاهی می خواست از تنگنای پوست سیاهش به درآید و دنیا را با چشم های آبی ببیند.آن گاه خشم او شدت یافت و به توانایی پهلو زد.برای نخستین بار آرزو کرد که بتواندمعجزه کند.تا آن زمان هیچ گاه واقعا نخوسته بود که قدرتی حقیقی و مقدس داشته باشد.
/آبی ترین چشم/تونی موریسون/برنده نوبل1993
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون


طوری برنامه ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان می کنند، بد اخلاقی می کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف ها می افتند.

دموکراسی یا دموقراضه / سید مهدی شجاعی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

وقتی یه نفر مرده باشه دلیل نمیشه که آدم دیگه دوستش نداشته باشه ؛ مخصوصاً موقعی که اون شخص هزار درجه بهتر از آدمایی باشه که می‌دونیم زنده هستند. ؛)

+ ناتور دشت - دیوید سلینجر
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

خودت گفتي يه شب خواب ديدی تو و مونس رفته‌ايد توي دشت و اونجا صدای خدا رو شنيده‌ايد كه گفته بود داريد دنبال چي می‌گرديد؟ تو گفته بودی دنبال تو،داريم دنبال تو می‌گرديم. بعد اون صدا گفته بود براي پيدا كردن من كه نمی‌خواد اين همه راه بيايد توی دشت و بيابون. گفته بود من توي سفره خالی شما هستم،توی چروک‌های صورت عزيز،توی سرفه‌های مادربزرگ،توی شيارهای پيشونی پدربزرگ.

«توی تنهايی آدم‌ها،توی استيصال آدم‌ها،توی استيصال،توی استيصال. توی «خدايا چه كنم»ها»

روی ماه خداوند را ببوس - مصطفی مستور
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

برای کشتن که حتما لازم نیست انسان هفت تیر بوک جونز را بردارد و تق تق، شلیک کند! من به این طرز کشتن معتقد نیستم. انسان می تواند کسی را در قلبش بکشد. اگر انسان از دوست داشتن کسی دست بردارد، او را در قلب خود کشته است. سر آخر هم که او خودش روزی خواهد مرد.

[درخت زیبای من/ ژوزه مائورو ده واسکونسلوس]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

کسی که میگوید :«چطور جرات میکنی اینطور فکری بکنی؟چرا فکر میکنی همیشه تو درست می گویی؟فکر می کنی کی هستی؟»در قبال پرورش یافتن یک انسان مرتکب اشتباه وحشتناکی می شود.
اگر ما با گفتار کسی مخالفیم،خب،باشیم.بگذارید درباره باورهای دیگران بحث و گفتوگو کنیم، اما به خاطر خدا، هرگز به آن ها نگوییم که نباید اینطور فکر کنند!!
چگونه بهترین دوست خود باشیم؟ - [پل هاوک]
 
Back
بالا