قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

ارسال‌ها
1,080
امتیاز
19,231
نام مرکز سمپاد
یه جایی بود دیگه!
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
مگذار در لحظه‌هایی از زندگی، به خاطر کوچک‌ترین چیزها که بزرگ می‌نمایند در چشمانت اشک بنشیند.
اشک‌ها برای غم‌های بزرگ و شادی‌های بزرگ است...
گریزِ دلپذیر _ آنا گاوالدا
 

ɐudɐrgnilɐ⋊.∀⋆☭

هرچه هستی بمان و داراباش هرچه داری ببخش و مسکین شو
ارسال‌ها
356
امتیاز
1,876
نام مرکز سمپاد
علامه طباطبایی ناحیه 1 (طلایه داران سابق)
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
برنز المپیاد فیزیک*
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
مهندسی برق قدرت - فیزیک محض
زحمت دارد...
آدم شدن را میگویم...
این را می شود از مترسک ها آموخت...
آن ها تمام عمرشان را می ایستند...
تا بقیه آدم حسابشان کنند...

بوف کور - صادق هدایت
 

هاینتس

کافرِ مُزلف | فاحشه
ارسال‌ها
533
امتیاز
8,314
نام مرکز سمپاد
شهر
سال فارغ التحصیلی
0000
دوشیزه سکینه مطلقا به خیالات شیطانی از قبیل هم‌ آغوشی با مردان، شوهر کردن و خیالات روحانی مثل بچه‌دار شدن، اهل زندگی زناشویی بودن، شکم باردار، لالایی و جز اینها، اجازه نمی‌داد در مغزش راه پیدا کنند و شاید به همین علت بود که هرشب دو قرص خواب‌آور استعمال می‌کرد.

سنگر و قمقمه‌های خالی - بهرام صادقی
 

Lushato

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,899
امتیاز
22,562
نام مرکز سمپاد
frz 1
شهر
idk
سال فارغ التحصیلی
1403
20230313_095403_slre.jpg


- سوء قصد به ذات همایونی -
رضا جولایی
 

banaz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
368
امتیاز
10,410
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
من با خودم فکر کردم: "اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره‌ی من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد؛ شاید من اصلا ستاره نداشته‌ام!"

بوف کور، صادق هدایت
 
ارسال‌ها
1,080
امتیاز
19,231
نام مرکز سمپاد
یه جایی بود دیگه!
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
«انسان اندوهش را فراموش نمی کند،
بلکه خود را وادار می کند آن را تاب بیاورد.»...

نامه به گوستاو فلوبر، ژرژ ساند
 

banaz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
368
امتیاز
10,410
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
خاله محبوبه می‌گوید :
"من فقط به عشق ماتیک زن جعفر شدم !"
جعفر شوهر اولش بود.
" گفتند تا عروسی نکنی نمی‌توانی ماتیک بزنی "

مامان نمی‌داند به خاطر چه چیزی زن آقاجان شد.
" یک روز مرا به پدرت دادند.
فکر کردم لابد بابای دومم است
و من باید این دفعه دختر او باشم.
یک نفر یک‌ مشت به پهلویم زد و گفت،
پدرت نیست.شوهرت است.

از آن به بعد هر وقت مشت می‌خوردم
می‌فهمیدم اتفاق مهمی افتاده ... !

پرنده من - فریبا وفی
 
ارسال‌ها
46
امتیاز
180
نام مرکز سمپاد
فرزانگان يک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
برایم از چگونگی فروش بچه اژدهاها توضیح میدهد که باید کالابرگ مخصوص داشته باشی و فقط بچه ها میتوانند آنها را بخورند . وقتی میرسیم جلوی خانه رومن، دارد درباره نحوه طبق اژدها توضیح میدهد!
«با نمک و شامپو.»
«اما شامپو که خوردنی نیست!»
«نباید بخوریش که... ازش برای پختن اژدها استفاده میکنیم.»
«آهان!راست میگی.من چقدر خنگم!»

یاد او - کالین هوور
 

Phoenixyeah

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
کنکوری 1404
ارسال‌ها
261
امتیاز
2,285
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
خاطرات ، چه شیرین چه تلخ ، همیشه منبع عذاب هستند ؛ دست کم برای من چنین است ؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است . و وقتهایی که دل آدم پر است ، بیمار است ، در رنج است ، و غصه دار ، آن وقت خاطرات تر و تازه اش می کنند ، انگار که یک قطره ی شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره ی پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده ، شاداب می کند .

بیچارگان - داستایوفسکی
 

god of teasing

دلقک جدی
کنکوری 1404
ارسال‌ها
1,376
امتیاز
10,729
نام مرکز سمپاد
تیمارستان فارابی
شهر
کلمه
سال فارغ التحصیلی
1404
ما مردمی بودیم که در فضای خالی روزنامه ها زندگی میکردیم . و این به ما آزادی بیشتری میداد.
ما در شکاف بین داستان ها زندگی میکردیم.
_سرگذشت ندیمه
مارگارت اتود
 

banaz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
368
امتیاز
10,410
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
اما اکنون چرا کسی جرات نمی کند حرف هایش را به زبان آورد، چرا آنها به جایی رسیدند که با وجود سگ های درنده ای که همه جا پرسه می زدند کسی جرات نمی کرد حرفش را به زبان آورد‌.

قلعه حیوانات - جورج اورول
 

god of teasing

دلقک جدی
کنکوری 1404
ارسال‌ها
1,376
امتیاز
10,729
نام مرکز سمپاد
تیمارستان فارابی
شهر
کلمه
سال فارغ التحصیلی
1404
انسان های موفق عاشق تجربه و یادگیری اند وقربانیان فریفته سرگرمی

باشگاه پنج صبحی ها
 

daedalus

کاربر فعال
ارسال‌ها
40
امتیاز
553
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
قبلش باید بدونید که توی این کتاب، حکومتی که ازش نام می بره، یه حکومت فاسده.
مجموعه داس مرگ، جلد سوم، پژواک، صفحه ی ۲۰۶
((شبحی سبز پوش بی هوا از سمت آشپزخانه وارد شد. داس رند بود. اگر می خواست با حالتی خیره کننده وارد شود، دیوار های شیشه ای تلاشش را بی ثمر می کردند چون موریسون خیلی قبل از آنکه به اتاق برسد او را دیده بود. امکان نداشت کسی بتواند این حکومت را به عدم شفافیت متهم کند.))
-جوری که از موقعیت استفاده کرده و دو تا چیز که کاملا بی ربط بودن رو بهم ربط داده تا کنایه بزنه>>>-
 
ارسال‌ها
52
امتیاز
991
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1405
"یه وقتی با خودم فکر میکردم از ایران میرم،و...میدونی،خارج از ایران،با آدمای مختلف آشنا میشم؛بهشون میگم ما آدمای خوبی هستیم."
همین که جملات را بر زبان آور،تمنا دوباره به قلبش چنگ انداخت،این میل که به مردم آن بیرون بگوید آن ها آدم های خوبی هستند.کمتر از چیزی که بقیه فکر میکنند یا حتی خودشان می پندارند،عصبانی اند.بگوید مهربان اند،با اینکه مهرباتی برایشان آسان نیست.سعی شان را می کنند که شریف باشند،با اینکه شرافت برایشان هزینه دارد.این خودش هر عملی را از سر مهربانی ارزشمندتر می کند.که پاداش نگیرد.ولی آنها به هر حال سعیشان را می کنند.
فقط چون خوب اند.
کوارتت نهایی-آرمینا سالمی
 

اَشی مَشی

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
2,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1400
کودکم!
می‌توانم به تو بیاموزم مثلا
وقتی چراغ قرمز است باید بایستی
ورود ممنوع را نباید وارد شوی
و یک‌طرفه یعنی تا آخرش را باید بروی

ولی چگونه به تو بیاموزم
سوار دلت شوی و هر کجا می خواهد نروی
وقتی خودم هنوز نیاموخته ام!


نامه به کودکی که هرگز زاده نشد ~ اوریانا فالاچی
 
ارسال‌ها
1,080
امتیاز
19,231
نام مرکز سمپاد
یه جایی بود دیگه!
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
... مُرد دیگر؛ آدم‌ها می میرند، سکته می‌کنند یا زیر ماشین می‌روند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخره‌ای پرت‌شان می‌کند پایین. این‌ها، البته مهم است ولی مهم‌تر همان نبودن آن‌هاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش و جایش کنار تو خالیست. بعد دیگر جای خالی‌شان می‌ماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریه اش می‌گیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند...
آینه های دردار – هوشنگ گلشیری
 

Aynazi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
488
امتیاز
7,747
نام مرکز سمپاد
_
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
پلیمر
هلیای من!
روزی سنگی به پیشانی سنگی کوه خورد، کوه خندید و سنگ شکست...
یک روز کوه می شکند؛ خواهی دید.

باری دیگر شهری که دوست میداشتم/نادر ابراهیمی
پ.ن: این کتاب خون شد رفت تو رگام
 

Sety

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
725
امتیاز
17,397
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسلامشهر
سال فارغ التحصیلی
1405
من ریشه دارم، ولی پرواز می‌کنم.

«من هیچ‌وقت بهترین دوست نداشتم. چطوریه؟» «نمی‌دونم. فکر کنم می‌تونی خودت باشی، حالا اون خودت هر‌چی باشه. بهترین و بدترین جنبه‌ی وجودت. اونا در هر صورت دوسِت دارن. می‌تونی باهاشون دعوا کنی، ولی حتی وقتی از دست‌شون عصبانی هستی، می‌دونی که همچنان دوست باقی می‌مونی.» «شاید لازم باشه یکی از اینا بگیرم.»


جایی که عاشق بودیم
 
بالا