قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

اَشی مَشی

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
2,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1400
+ انسانیت مفهومی متغیر و نسبی است. این را مادرم می‌گفت. عجیب است که مردم به چه چیزها که می‌توانند خو کنند، فقط به شرط آنکه گریزگاه‌های کوچکی باشد که از شدت فشار بکاهد.

+ می‌گويد تا تخم‌مرغ نشکنی که نمی‌شه املت درست کرد. ما فکر کردیم می‌تونیم بهتر عمل کنیم.
آهسته می‌گویم: بهتر؟ چطور میشه گفت این‌طوری بهتره؟
می‌گويد: بهتر بودن معنایش این نیست که بهتر برای همه. بهتر همیشه برای بعضی‌ها یعنی بدتر.

+ آنچه باید ارائه دهم نه چیزی زاده شده، که چیزی ساخته شده است.

+ این آزادی بود. می‌گفتند، غربی شده.


سرگذشت ندیمه، مارگارت اتوود
 

_Hani_

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
680
امتیاز
10,770
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
اسلامشهر
سال فارغ التحصیلی
1405
هورم هب:《به خدایان سوگند،یک تپاله ی حیوانی که در جاده ای افتاده از نشان حیات او فایده اش بیشتر است. با همه ی این دیوانگی هایش وقتی در چشمانم زل می زند،دستش را روی شانه ام می گذارد و یا مرا دوست خود صدا می زندبه گفته هایش ایمان می آورم، گرچه به خوبی می دانم که حق با من است و او در اشتباه به سر می برد! سینوهه میترسم اگر مدتی طولانی در اینجا اقامت گزینم، مثل ندیمه ها شوم!.》
سینوهه، پزشک مخصوص فرعون، میکا والتاری
 

banaz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
367
امتیاز
10,300
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند، برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟ آیا آن چه که حس می کنم، می بینم و می سنجم، سر تا سر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟

بوف کور، صادق هدایت
 
ارسال‌ها
1,014
امتیاز
18,331
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
حس می کنم توخالی ام.
مدام به این مسئله فکر می کنم؛ به خلأ درونم.
به خودم می گویم اگر می توانستم به اعماق بدنم نفوذ کنم، قلب و سرم را بشکافم و داخلش را ببینم، احتمالا چیزی نمی دیدم.
هیچ چیز ،جز باد، بیابان و زمین یخ زده ای که در آن هیچ جنب و جوشی نیست...

گذر از زمستان _ الیویه آدام
 

Aynazi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
486
امتیاز
7,646
نام مرکز سمپاد
_
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
پلیمر
پدرم در اولین مکالمهٔ تلفنی پرسید: «چرا رفتی؟» دلایلم را توضیح دادم. در دومین مکالمهٔ تلفنی هم پرسید: «چرا رفتی؟» دوباره دلایلم را گفتم. تا زنده بود، در هرمکالمهٔ تلفنی ان پرسش را میپرسید. کم کم فهمیدم که برای او«چرا رفتی؟» یک پرسش نبود یک جملهٔ خبری بود: «کاش نمیرفتی!»


#ابراهیم_سلطانی
 

Sana81

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
1,701
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
:)
سال فارغ التحصیلی
1400
لازم است بدانید که عذروبهانه هایتان اغواگرند ،
ترس هایتان دروغ میگویند و تردیدهایتان راهزنان زندگی هستند .
_______________________________________________
فقط کسانی که عمیق عشق میورزند ،اندوه عظیم را میفهمند.
_______________________________________________
بهشت روی زمین ، مکان نیست ،حالت است

باشگاه ۵ صبحی ها _رابین شارما
 

Aynazi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
486
امتیاز
7,646
نام مرکز سمپاد
_
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
پلیمر
البته این را همین الان بگویم که از خیلی از کارهایم در زندگی پشیمانم اما از اینکه بی وقفه عاشق ادبیات و سینما بودم و گاهی موسیقی، خیلی رضایت دارم.
احساس میکنم آدمی که نتواند با این سه، ادبیات و سینما و موسیقی خلوت کند و مثل حل شدن شکر در آب با آن‌ها آمیخته شود، انگار در تمام عمر زندگی را از پشت شیشه نگاه کرده، یا از توی قوطی تلویزیون.
باران از پشت شیشه لمس نمیشود و بوی جنگل را از توی تلویزیون نمیشود نفس کشید.

- و تنها عشق چاره ساز است/علی سلطانی
 

Aynazi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
486
امتیاز
7,646
نام مرکز سمپاد
_
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
پلیمر
همه مان میمیریم
همه مان میمیریم نوسال
با گرهی از رنج بر روی گلویمان!
پرده خانه/بهرام بیضایی
 

هاینتس

کافرِ مُزلف | فاحشه
ارسال‌ها
533
امتیاز
8,279
نام مرکز سمپاد
شهر
سال فارغ التحصیلی
0000
{ داد از غریبی! خونم، شرابتان! بنوشید! جسمم، خوراکتان! بدرید! نَفَسم، زندگیتان! بمکید! چشمم، نگاهتان! بخانید! روحم، توانتان! بُکُنید! روزم، شبتان! بمیرید! مویم، راهتان! نروید! رویم، روزتان! بخندید! لبم، مستیِ تان! ببوسید! پایم، راهتان! نخواهید! اشکم، غمتان! ببارید! مستم! مستیم! داد از غریبی! باد! فدا! }

| پوف- نعلبندیان |
 
ارسال‌ها
1,014
امتیاز
18,331
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
مگذار در لحظه‌هایی از زندگی، به خاطر کوچک‌ترین چیزها که بزرگ می‌نمایند در چشمانت اشک بنشیند.
اشک‌ها برای غم‌های بزرگ و شادی‌های بزرگ است...
گریزِ دلپذیر _ آنا گاوالدا
 

ɐudɐrgnilɐ⋊.∀⋆☭

هرچه هستی بمان و داراباش هرچه داری ببخش و مسکین شو
ارسال‌ها
356
امتیاز
1,872
نام مرکز سمپاد
علامه طباطبایی ناحیه 1 (طلایه داران سابق)
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
برنز المپیاد فیزیک*
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
مهندسی برق قدرت - فیزیک محض
زحمت دارد...
آدم شدن را میگویم...
این را می شود از مترسک ها آموخت...
آن ها تمام عمرشان را می ایستند...
تا بقیه آدم حسابشان کنند...

بوف کور - صادق هدایت
 

هاینتس

کافرِ مُزلف | فاحشه
ارسال‌ها
533
امتیاز
8,279
نام مرکز سمپاد
شهر
سال فارغ التحصیلی
0000
دوشیزه سکینه مطلقا به خیالات شیطانی از قبیل هم‌ آغوشی با مردان، شوهر کردن و خیالات روحانی مثل بچه‌دار شدن، اهل زندگی زناشویی بودن، شکم باردار، لالایی و جز اینها، اجازه نمی‌داد در مغزش راه پیدا کنند و شاید به همین علت بود که هرشب دو قرص خواب‌آور استعمال می‌کرد.

سنگر و قمقمه‌های خالی - بهرام صادقی
 

Lushato

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,899
امتیاز
22,556
نام مرکز سمپاد
frz 1
شهر
idk
سال فارغ التحصیلی
1403
20230313_095403_slre.jpg


- سوء قصد به ذات همایونی -
رضا جولایی
 

banaz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
367
امتیاز
10,300
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
من با خودم فکر کردم: "اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره‌ی من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد؛ شاید من اصلا ستاره نداشته‌ام!"

بوف کور، صادق هدایت
 
ارسال‌ها
1,014
امتیاز
18,331
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
«انسان اندوهش را فراموش نمی کند،
بلکه خود را وادار می کند آن را تاب بیاورد.»...

نامه به گوستاو فلوبر، ژرژ ساند
 

banaz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
367
امتیاز
10,300
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
خاله محبوبه می‌گوید :
"من فقط به عشق ماتیک زن جعفر شدم !"
جعفر شوهر اولش بود.
" گفتند تا عروسی نکنی نمی‌توانی ماتیک بزنی "

مامان نمی‌داند به خاطر چه چیزی زن آقاجان شد.
" یک روز مرا به پدرت دادند.
فکر کردم لابد بابای دومم است
و من باید این دفعه دختر او باشم.
یک نفر یک‌ مشت به پهلویم زد و گفت،
پدرت نیست.شوهرت است.

از آن به بعد هر وقت مشت می‌خوردم
می‌فهمیدم اتفاق مهمی افتاده ... !

پرنده من - فریبا وفی
 
ارسال‌ها
46
امتیاز
180
نام مرکز سمپاد
فرزانگان يک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
برایم از چگونگی فروش بچه اژدهاها توضیح میدهد که باید کالابرگ مخصوص داشته باشی و فقط بچه ها میتوانند آنها را بخورند . وقتی میرسیم جلوی خانه رومن، دارد درباره نحوه طبق اژدها توضیح میدهد!
«با نمک و شامپو.»
«اما شامپو که خوردنی نیست!»
«نباید بخوریش که... ازش برای پختن اژدها استفاده میکنیم.»
«آهان!راست میگی.من چقدر خنگم!»

یاد او - کالین هوور
 

Phoenixyeah

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
کنکوری 1404
ارسال‌ها
261
امتیاز
2,285
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
خاطرات ، چه شیرین چه تلخ ، همیشه منبع عذاب هستند ؛ دست کم برای من چنین است ؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است . و وقتهایی که دل آدم پر است ، بیمار است ، در رنج است ، و غصه دار ، آن وقت خاطرات تر و تازه اش می کنند ، انگار که یک قطره ی شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره ی پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده ، شاداب می کند .

بیچارگان - داستایوفسکی
 
بالا