قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت باید آنها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده‌اند فقط تنها به خاطر آورد.
 
به من فکر نکن، فقط زندگی کن. فقط زندگی کن. با عشق، ویل.


من پیش از تو
مرتیکه .....باعث یه هفته افسردگی من شد ...من حتی من پس از تو رو به امید این خوندم که نویسنده بگه شوخی کردممم هه ویل زندس
اما چی؟نه تنها مرده بود بلکه یه بچه هم داشت!(اسپویل)یه بچه 16 سالهههههه!ویل .....

پ.ن:...ها فحش هستند


برای توبه کردن پشیمانی کافی است.
از کتاب دین و زندگی 12هم با این کتاب هم واقعا گریه کردم ...درست مثل سلامت ...مثل انسان و محیط...هعی
 
می خواهم طوری زندگی کنم که از زندگی لذت ببرم.
اگر در کنارش موفقیتی هم حاصل شد، چه بهتر.
ولی اگر نشد، لااقل خوب زندگی کرده‌ام و همین کافی است.
من موفقیت را بخودی خود هدف نمی‌دانم. خیلی از مردم این را نمی‌فهمند.
مواجهه با مرگ _ برایان مگی

تو باید بری جلو. توی گذشته نمون.
تمام این مدت _ ریچل لیپینکات
 
او مانند تکه ای از روحم، همیشه آنجا بود.
من ناامیدانه تلاش میکردم انکارش کنم،
تلاش میکردم فراموشش کنم،
اما هیچکدام از آن جلسه های مشاوره و روانکاوی نتوانست او را از وجودم بیرون بکشد.
ما بخشی از همدیگر بودیم...

به زندگی قسم _ رنه کارلینو
 
یک هزارپای زرنگ وجود داشت . همانطور که روی لبه میز نشسته بود ، نگاه کرد و یک حبه قند خوشمزه آن طرف اتاق دید. او، که باهوش بود، شروع کرد به سنجیدن بهترین مسیر : از کدام پایه میز به سمت پاین بخزد؟ از کدام پایه میز به سمت بالا بخزد؟ کار بعدی این بود که تصمیم بگیرد کدام پا قدم اول را بردارد، بقیه پاها به چه ترتیبی حرکت را ادامه دهند و به همین ترتیب. او در ریاضی استاد بود. بعد تمام حالت های مختلف را تحلیل و بهترین مسیر را انتخاب کرد. سرانجام، قدم اول را برداشت. با این حال، هنوز آنقدر غرق محاسبات و تفکر بود که وضعیت برایش پیچیده شد و برای مرور برنامه اش در همان قسمت مسیر ایستاد. آخرسر، او جلوتر نرفت و از گرسنگی مرد!

هنر شفاف اندیشیدن - رولف دوبلی
 
میان چهاردیواری که اتاق مرا تشکیل می دهد و حصاری که دور زندگی و افکار من کشیده، زندگی من مثل شمع خرده خرده آب می شود، نه، اشتباه میکنم. مثل یک کنده ی هیزم تر است که گوشه ی دیگدان افتاده و به آتش هیزم های دیگر برشته و زغال شده، ولی نه سوخته است و نه تنها و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده.
بوف کور - صادق هدایت
 
اگه میخوای تنهایی زندگی کنی باید خلق و خوی خدا یا یه جانور وحشی داشته باشی.

_فیلسوفان بدکردار
 
چیزی را نپرس که جوابش را نمی خواهی بدانی.

آخرین چیزی که به من گفت _ لارا دیو
 
همانطور که به سوی باند استریت می‌رفت از خود پرسید اهمیتی دارد؟ اهمیتی دارد که باید برای همیشه تمام شود؟ که همه چیز باید بی او ادامه یابد؛ دلخور بود، یا این یقین که مرگ همه چیز را مطلقاً به پایان می‌رساند، دلداری‌اش می‌داد؟ ولی با وجود این در خیابان‌های لندن، در فراز و فرود چیزها، آنجا، اینجا و حیات ادامه می‌داد، پیتر هم به حیات ادامه می‌داد، آنها در وجود یکدیگر به سر می‌بردند، کلاریسا یقین داشت جزئی از درخت‌های خانه خواهد شد، آن خانه‌ی تودرتو که زیبا نبود و رو به خرابی می‌رفت.
-خانم دالاوی، ویرجینیا وولف
 
همه ی عمرت رو توی مسیر پر پیچ و خم یه لابیرنت گیر افتادی و به این فکر میکنی که چطور یه روز ازش فرار میکنی و اینکه چقدر اون روز قشنگه. با خودت فکر میکنی فکر آینده باعث میشه بتونی ادامه بدی؛ ولی هیچ‌وقت اون کارها رو نمیکنی. فقط از خیال پردازی‌هات در مورد آینده استفاده میکنی که از حال فرار کنی.
_آلاسکا


_در جست و جوی آلاسکا؛ جان گرین
 
در این دنیای بزرگ
جایی هم آخر برای تو هست
راهی هم آخر برای تو هست
درِ زندگانی را که گِل نگرفته اند...
جای خالی سلوچ _ محمود دولت آبادی
 
نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم
تحمل زندگیِ فامیلی را ندارم
من آنقدر به تنهایی خود عادت کرده ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم
تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم که اصلا استعدادش را ندارم...!

فروغ فرخزاد _ نامه ای به ابراهیم گلستان
 
باید بپذیری که برخی افراد برای همیشه در قلبت جا خواهند داشت ، بدون این که جایی در زندگیت داشته باشند…
کافکا در کرانه _ هارووکی موراکامی
 
این آهنگ می‌خواهد بگوید که آنچه جامعه در کودکی و جوانی به ما می‌دهد،بعد ها به خودش برمی‌گردد و به آن صدمه می‌زند.

_نفرتی که میکاری
 
راستش را بخواهی هنوز نفهمیده ام منظور از عشق چیست؟ نظر من این است که عشق حقه بزرگ و عظیمی است که به خاطر آرام کردن و سرگرم ساختن مردم اختراع شده است.

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
اوریانا فالاچی
 
اما اگر تو پسر باشی، من باز هم خوشحال خواهم بود؛ حتی شاید بیش‌تر از این‌که دختر باشی، چرا که از خیلی ملالت‌ها و تحقیرها و زور شنیدن‌ها در امان می‌مانی. آن وقت دیگر هیچ کس نیمه شب از بدن تو سواستفاده نخواهد کرد. نیازی به صورت زیبا برای مورد پذیرش واقع شدن نداری. به هنگام همخوابگی با معشوقت مجبور نیستی قضاوت‌های ناعادلانه را بپذیری

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
 
-‌ آرام باش، ویل! درد را بپذیر، بیرونش نکن، بگذار همانجا بماند، بگو باشد، قبول است، من درد دارم اما باید روی چیز مهم‌تری تمرکز کنم.


نیروی اهریمنی او-خنجر ظریف
 
- خودش وابسته به کدام مکتب بود؟
+ زندگی

یک عاشقانه آرام
 
خیلی درباره دلیل افسردگیم فکر کردم و فهمیدم دلیلش اینه که پست های اینستاگرام رو نگاه میکنم و به افراد دیگر غبطه میخورم. فکر می کنم این باعث تشدید افسردگیم میشه.
می خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم _ بک سهی

چیزی را که برایش زحمت می کشی به دست می آوری،
نه چیزی را که آرزویش را داری.
سنگ، کاغذ، قیچی _ آلیس فینی
 
Back
بالا