قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

در زندگی مشکلات بزرگ نیست که به آدم با اراده احتیاج دارد(هر کسی میتواند در یک بحران قد علم کند و با شجاعت با فاجعه ای مصیبت بار روبه رو بشود) بلکه به نظرم در یک روز با خنده به استقبال مشکلات کوچک رفتن واقعاً احتیاج به عزم و اراده دارد.

_بابا لنگ دراز
 
Don't hope a life without problems. There is no such thing. Instead, hope for a life full of good problems​

Happiness comes from solving problems

The subtle art of not giving fuck _​
 
میدونم تصمیم درستی گرفتم، ولی ای کاش تصمیم درست این نبود.
صد سال تنهایی ـ گابریل گارسیا
 
_پرسیدم، اگه ماشینت پنچر باشه باهاش میری سرکار؟!
+گفت: خب معلومه، نه
_گفتم: اگه توجه‌ نکنی بری و بیایی باهاش،چی میشه؟!
+گفت: خب میترکه، نابود میشه
_گفتم: ما با ماشینمون اینکارو نمی‌کنیم، ولی بارها با خودمون اینکارو کردیم
کیلومترها خود پنچرمونو بردیم!

سیلی واقعیت ـ راس هریس
 
می خوام بگم...فکر کنم امروز یکی از اون روزهاست؛ از اون روزهایی که هیچ چیز واقعی به نظر نمی رسه و من احساس می کنم خیلی توی ذهنم گیر کردم.

انجمن ارواح غمگین
 
اینان برای عشق ورزیدن به خدای خود جز دار زدن انسان راهی نمیدانند (چنین گفت زرتشت از نیچه/ نوع کتاب فلسفی)
 
آیا تا به‌حال قلبت به خاطر تمام شدن کتابی به درد آمده است؟آیا شده تا مدت ها بعد از اتمام کردن کتابی نویسنده اش همچنان در گوشَت نجوا کند؟

از کتاب : تولستوی و مبل بنفش
 
i6595__.jpg
 
من بالاخره تونستم آدمها رو اونجوری که واقعا هستن ببینم، نه اونطوری که خودم دلم میخواد.
هنوز هم بعضی وقتها خیلی ناراحت میشم. هنوز هم بعضی وقتها دلم میخواد فکر کنم که آدمها همگی خوب هستن و قصد و منظور بدی ندارن.
اما خیلی زود جلوی خودمو میگیرم و از اون خواب و خیال میام بیرون.

سندروم دختر خوب _ بورلی اِنگِل
 
آرزو می‌کنم که دوباره به زمان کودکی خود بازگردم و دختری آزاد و بی‌قید و بند و فارغ از هر گونه اندوه و غم باشم. زمانی که به سختی‌ها و رنج‌ها و دردها می‌خندیدم نه مثل حالا که در زیر بار آنها خرد شده‌ام. راستی چرا من تا این اندازه تغییر کرده‌ام؟ چرا تا این حد خونسردی خود را از دست داده‌ام و با چند کلمه که برخلاف میلم گفته شود به کلی از جا به در می‌روم؟ آه چقدر دلم می‌خواست دوباره همان دختر شیطان و بی‌غم بر فراز تپه‌هایوودرینگ‌هایتز بودم.

عشق هرگز نمیمیرد
 
- فقط می‌ترسم به کسی اعتماد کنم و دوباره قلبم شکسته بشه.
+ می‌فهمم چی میگی من یه جفت کفش اسکیت خوب داشتم
می‌ترسیدم اگه اونارو بپوشم، اونا داغون بشن واسه همین اونارو توی یه جعبه نگه داشتم.
می‌دونی چه اتفاقی افتاد؟
- نه.
+ برام کوچیک شدن یه بارم باهاشون بیرون نرفتم فقط چندباری توی اتاقم می‌پوشیدمشون.
- قلب و احساسات یک فرد خیلی فرق دارن با یه جفت اسکیت
+ خب، اونا یه جورایی مثل هم هستن.
اگه نمی‌خوای از قلب استفاده کنی پس چه فرقی می‌کنه قلبت شکسته بشه یا نه؟
اگه فقط پیش خودت نگه‌ش داری، ممکنه بشه مثل کفش اسکیت‌های من
وقتی هم تصمیم می‌گیری که ازش استفاده کنی، دیگه کار از کار گذشته
تو باید شانست رو امتحان کنی. چیزی برای از دست دادن نیست
- راستش، قلبم یه جایی همین جاهاست.
+ فکر کنم ممکنه قلبت هنوز شکسته باشه ولی از بین نرفته اگه از بین رفته بود، تو اینقد خوب نبودی.

شام در رستوران دلتنگی - آن تایلر
 
آسمان پُرستاره و روشن بود. به قدری که با دیدنش از خود می‌پرسیدی: چطور ممکن است این‌همه آدم بدخلق و بوالهوس زیر این آسمان زندگی کنند؟

شب‌های روشن- داستایوفسکی
 
در جهان کم عطری هست که شبیه بوی خوش کودکی باشد.

مغازه خودکشی
 
Back
بالا