• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

دفتر شعر میگذارییییم!

  • شروع کننده موضوع
  • #41

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

به نقل از داماد مسعودی :
بررسی علمی :D از دید خواننده(همان مته به خشخاش گذاشتن :D)آقا من ربط کل شعرو به بعضی عبارتاش نفهمیدم.الان که فک میکنم میبینم نه فهمیدم!ولی خب اینا به اون فاصله و تو دیوار چه ربطی داشت؟"من باب این که تو همان تولد سودمندی و اینا؟"

فقط میخواستم بگم این روزمرگی و تکراری بودن زندگی که همه مون دچارش شدیم و به هیچ چیز حتی خدا فکر نمیکنیم، شاید اشتباهه!
شاید همه چیز اونطور که ما فکر میکنیم نیست!
شاید ما هنوز به دنیا نیومدیم و همه منتظریم که بدنیا بیاییم؟!
شاید این جسمی که ما داریم مثل پوست تخم مرغه واسه جوجه که روزی اونو میشکنیم و بدنیا میاییم؟!
شاید اینجا زیر زمینه و روی زمین جاییه که ما ازش خبر نداریم؟؟
و شاید و ...
از این چیزا دیه!!
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

از قسمت آخر شعر بیشتر خوشم اومد یکم ناهمانگ بودن ولی معنیشو خوب میرسوند :)

از "من ایمان دارم
ما متولد خواهیم شد" هم خیلی خوشم اومد ;))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #43

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

به نقل از sahere :
از قسمت آخر شعر بیشتر خوشم اومد یکم ناهمانگ بودن ولی معنیشو خوب میرسوند :)

از "من ایمان دارم
ما متولد خواهیم شد" هم خیلی خوشم اومد ;))

مرسی!
آره!
خودمم درکیدم یکم نه زیاد نا هماهنگ بود شعر کلا!!!!!!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #44

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

سلام!
دوستان تازگیا تصمیم گرفته بودم شعرمو جایی نذارم! ولی دیدم دارم منفجر میشم... اینو امروز نوشتم شاید شعر نباشه، ولی حرفایی بود که تو گلوم گیر کرده بود، باید میزدم!:

من شاعر نستم...
من عاشقانه بلد نیستم
من خودم را هم نمیشناسم..
دیگر افکارم له شده!
شعرم هم نمیاید!
مثل یک حس غریب
که انگار سالهاست
حالم از خودم بهم میخورد
و میخوام بالا بیاورم اینهمه شعر را!
و مادربزرگم
سالهاست برایم دوغ ترش درست میکند
ولی من
از این احساس خلاص نمیشوم...
و آنقدر سرمserom(( دروغ و دروغ و بیخیالی خوده ام که
دیگر
رگ هایم ، حتی برای خون خودم هم جا ندارد!

من شاعر نیستم!
شعر نیست اینهمه حرفم!
نمیدانم چرا این حس لعنتی
از وجودم بیرون نمیرود؟!!
میخوام مثل پسر ها
با دوچرخه، دور میدان های شهر، میان پارک ها
بچرخم...
صدایم را بیندازم توی دماغم
و آهنگ های "عهدیه" را
با صدای بلند بخوانم
و فکر کنم
تنها ترین فرد روی زمینم...
میخواهم
یک لحظه فراومش کنم دخترم!
فراموش کنم کل دنیارا
و خودم را رها کنم در آغوشت....
و اشک هایم را رها کنم روی شانه هایت...
و تمام هستیم شود:
اشک هایم،
صدای قلب تو،
و چشمان نگرانت از اینهمه پریشانی...
و خالی شوم از اینهمه احساس!
و بغض هایم را مثل آلو های ترش
هی بمکم...
من عاشقانه نگفتم...
من شاعر نیستم...
حرفهایم بالا نمیاید
و شعر تمام وجودم را فرا گرفته...
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

ثمین جون عالی بود >:D< x:

فقط
شعرم هم نمیاید!
و آخر شعر هم آدم انتظار تموم شدن نداره ازش
همین
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

چرا آخه دیه حرفی واسه گفتن نمونده!
بد تمومش کردی
یکم جمله ها رو جا به جا کن شاید درست شه (;
 
  • شروع کننده موضوع
  • #47

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

خفه میشوم
زیر حرفهایت
که مثل چاه های عمیق
مرا در خود غرق میکنند...
و میشوم
تهنا ماهی حرفهایت...
و تو
چقدر بیرحمانه
نگاه هایت را جمع میکنی از روی مردمک هایم
و میروی...
و من
که برای زنده ماندن، حرفهایت را نفس میکشم...


جیره افکارم را بده!
کمی دروغ
کمی خیانت
و کمی ...
و تنهایم بگذار:
من،غروب،
و سنگینی نگاهت
پشت کوه های سینه ات،
یک شاخه گل،
و خدا،
و خدا حافظ...
و برای همیشه
و چاه خشک میشود...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #48

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

این شعرو هم دیروز نوشتیم! امیدوارم اساسی نقدش کنید!

پر شده ام
از تصور لحظه های سیاه
و سنگینی صداهایی که له ام میکند از درون...
و پا های خسته از فرار....
و مینویسم از حقیقتی که دروغ است...
بیا!
من خسته ام!
این لحظه های پر از صداهای خالی غرقم میکند...
بیا!
به صدای اشک هایم قسم ات میدهم! بیا!
بیا و ببین که زمین چگونه مرا به اسارت کشیده؟!
بیاو و بببین این جاذبه ی لعنتی چگونه مرا به بند کشیده است؟!
بیا و رهایم کن!
من هیچ چیز نمیخواهم!
من هیچ وقت هیچ چیز نخواستم!
من هیچ وقت کسی نبودم! :
جسمی که زندانی ام کرده است،
چشم هایی که ندیدن نمیفهمند!
گوش هایی که کر شدن نمیدانند....
و زبانی که باید بیخود تکان بخورد تا ادب پایمال نشود...
این تمام من است!
صبور، سنگین، سرگردان!
احساس میکنم که در میان اقیانوسی گم شده ام!
و این ماهیانی که هر لحظه دهانشان را بیخود باز و بسته میکنند،
روزی عزیزانم بودند...
میان حرف زدن و حرف نزدن دیواری از سکوت نیست
تو حرفهایت را بزن!
من حرفهایم را نزده، میگویم...
بیا!
کجا مانده ای؟!
بیا و ببین چگونه خدا خیانت کرد به تمام خواسته هایش؟!
تنهایی این احساس ازارم میدهد...
ببین!
چچرا چشم هاست را میبندی بر خستگی اینهمه دروغ؟!
چرا چشم هایت را میبندی بر سادگی اینهمه توهم؟!
بیا!
ببین!
چشم هایت را نبند:
دیگیر هیچ نگاهی با نگاه دیگیر آمیزش نکرد
و هیچ عشقی زاده نشد...
میبینی؟! خدا خیانت کرده...
صلابت این سیاهی ها اژارم میدهد...
من مگر حرف بودم؟!
که ناخواسته از دهانت پرتم کردی؟!
دروغم کردی؟
فراموشم کردی؟!
و بر طبق قوانین
آنطور که تو زبانت را تکان دادی
باید زاده میشدم؟!
بیا!
بیا و این حرفهای برهنه ی پشت سرت را در آغوش بگیر...
سالهاست که هوای آمدنت را کرده ام...
تنفس این هوای مرده ملولم میکند....
بیا!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #49

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

تازگیا زدیم تو آفساید!!!!
شعرمون نمیاد به جان شما! یا هم میاد! وقت نمیشه بنویسمش یا روش کار کنم،میره!!!! :)) :))
خلاصه! دفترم پر میشه از جمله ها1 که باید بشینم و کنار هم بچینمشون تا بشه شعر!! :D :D

حالا اینم از شعر جدیییییییید!!

تنهایی سکوت کرده بود....
تو، حرف میزدی، برای تنهایی خودت...
و من غرق میشدم در سکوت حرفهایت
مثل مگسی در چای...
صبر های من همه از سنگ بود!
و لبخند های تو،
همه از جنس گلوله!
اینجا خبری از عشق نبود!
اینجا گلوله و تفنگ! سنگ و سنگر...
اینجا تو بودی و من...
لبخند میزدی،
زخم هایم را با اشک هایم میبستم!
در دلت آتش میافتاد!
من میسوختم...
اینجا خبری نبود!
زمین خسته از ماه و خورشید تکراری...
و این چرخش های بی هدف روزانه!
نگاه که میکردی زمین نفس نمیکشید!
میخواست خودکشی کند زمین!
زیر سنگینی وجود تو!
و روز به روز نزدیک خورشید میشد تا بسوزد!
مثل من،که نزدیک تو...
و گم میشد در میان این کهکشان بی راه!
درست مثل من که زمینت شده بودم!

و نمیدانستم که اگر سیاهی بد است،
چرا فضا ،چرا جهان غرق درسیاهی است!
ناعادلانه محکوم شده بودیم به زندگی میان سیاهی!
و هیچ باکمان نبود....
این ما بودیم!
که در سیاهچاله های عشق! از نیستی! از هیچ! از بیهودگی به دنیا آمدیم...
ابلهانه میاندیشیدیم حق زیستم داریم!
هیچ عقلی نمیزد! قلب ها تالاپ تلوپ، تالاپ تلوپ...
ما بیهوده بودیم!
بیهوده بزرگ شدیم!
بیهوده به مدرسه رفتیم،
بیهوده درس خواندیم!
بیهوده آدم شدیم...
بیهوده کار میکنیم!
و بیهوده عاشق شدیم...

دلم نمیاید بگویم زمین سالهاست که خودکشی کرده!
دلم نمیاید بگویم که ما روی جنازه اش خاک میشویم!
روی بقایای اجسادمان درخت میکاریم!
و از مواد معدنی بدن عزیزانمان تغذیه میکنیم...

دلم نیامد بگویم به خودت بیا!
تو هیچ وقت زنده نبودی...


+حس ناجوری بهم میگه قسمت های مختلف شعر به هم ربطی ندارن و کلا مزخرف از اب دراومده!!! :D
 

reza-handsome

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
617
امتیاز
1,086
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
شهرکرد
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

و تو
چقدر بیرحمانه
نگاه هایت را جمع میکنی از روی مردمک هایم

این شعرتون عالیه یعنی <D= <D= <D= <D=
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

نتیجه ی جمله جمله کنار هم گذاشتن میشه این :-"
اصن انسجام موضوعی نداشت
هر قسمت به تنهایی قابل قبول بود ولی جدا جدا اصن خیلی...
میگم اینا رو جدا کن دوباره سر همشون کن :-"
چون انسجام نداشت یه چیزی بین شعر نثر شده بود....نه شعر بود نه نثر

ولی تو میتونی ;)) ادامه بده ;;)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #52

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

به نقل از reza-handsome :
و تو
چقدر بیرحمانه
نگاه هایت را جمع میکنی از روی مردمک هایم

این شعرتون عالیه یعنی <D= <D= <D= <D=

میسی! (;

به نقل از ساحـــــره :
نتیجه ی جمله جمله کنار هم گذاشتن میشه این :-"
اصن انسجام موضوعی نداشت
هر قسمت به تنهایی قابل قبول بود ولی جدا جدا اصن خیلی...
میگم اینا رو جدا کن دوباره سر همشون کن :-"
چون انسجام نداشت یه چیزی بین شعر نثر شده بود....نه شعر بود نه نثر

ولی تو میتونی ;)) ادامه بده ;;)

خودمم اینطور فکر میکنم!
روش کار میکنم!
میسی آبجی! x:
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

ی مساله ی که تو اغلب شعرات رعایت میکنی اصل غافل گیریه
مثلا ی هو برمیگردی میگی خفه میشوم!
این خیلی خوبه


تنهایی سکوت کرده بود....
تو، حرف میزدی، برای تنهایی خودت...
و من غرق میشدم در سکوت حرفهایت
مثل مگسی در چای...
.
.
.
.
این خیلی جالب نشده بود غافلگیریشم آخرش بود

ی مقدار همون نخ نما که میگم... از همونا بود :D

بعدیش من کنکوریم ترجیح میدم نظر ندم :|

قبلیشم خیلی خوب بود
 

shifte

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
6
امتیاز
14
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب
شهر
تهران
دانشگاه
ایشالا اگه خدا بخواد ب
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

تو چرا آن شب که می رفتی
لحظه ای حس درونم را نفهمیدی
چرا درآن شب رفتن
درمیان اشک خندیدی
تورفتی گفته بودی که می آیم باز
بمانده در دلم این راز
خود من هم نمی دانم چرا
تو می گفتی دروغ از لحظه آغاز
مگر ازمن گناهی جزعشق دیدی
تومی گفتی پرواز،آخر هم پریدی
به ظاهر درخیالم رام بودی
ولی آخر هم ازدستم گریدی
نمی دانم چرا اما نگاهت بوی باران داشت
که بذربیقراری در دل شیدای من میکاشت
نمی دانم در میان باران چشمانم
نگاهت درباره ی اشکم چه می پنداشت
سفر کردی زمن ازخود گذشتی
تو رفتی عشق رابرجا گذاشتی
به آرامی تقدیر را شکستی
برای عمرخود آرامشی ازجنس غربت را نوشتی
نمیدانم آخر به آرامش رسیدی؟
پس از آنکه تا اوجت پریدی
تو کاز آغاز آرام بودی
ولی عمری پی آن می دویدی
به هر حال:
برایت آرزو می کنم آرام باشی
کنار هرکه هستی رام باشی
پس رفتن چه خوب می توانی
دلیل گریه ی هرشام باشی
به یادت هر سحر چشمان بی خواب
نگاهی می کند غمگین و و بی تاب
بر آن رویای خوب با تو بودن
که طرح آن همه شد نقش برآب
اماجای سرزنش نیست
ازینکه جای تو هرگوشه خالی ست
چگونه بگذرم از سرنوشتی
که حتی ذره ای تقصیر من نیست
 
  • شروع کننده موضوع
  • #55

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

شعر جدید... لطفا برداشت خاصی نکنید... نمیدونم چی شد که عاشقانه سرودم... فقط غرق شدم در خودم و دلتنگ شدم برای کسی که نمیدانم کیست... ولی باید بود... بودنش را حس میکنم... نبودن کسی که هیچ وقت نمیشناسمش...

زمین لرزه های پی در پی دلم...
و این زلزله نگار های چشم هایت
که زل میزنند به دلم...
و غبار این روز های خالی از هوای تو...
خسته از خیال و توهم حرفهایت
و سینه ات که بالا و پایین میپرد از اضطراب تنفس این هیچ..
و ادامه پیدا میکند در
لحظه های بی هدف...
لحظه های سپری بودن...
لحظه های گذشتن...
حرف های کسی که صدایت میشود
فریادم میزند
دهانش تکان میخورد
حرف هایت میرقصد در این هوای نبوده...
و میمیرد بی هیج خط صافی...
و دیدگان کاغدیت آب میشود در قاب عکس ام...
من حرف گفته ندارم!
حرف های من همه از جنس دود شدن است...
!حرف نزن!
بگذار سکوت خیالت مکرر شود...
صداهایی هیچچ که میسوزد در این ماشین زمان تا ادامه پیدا کند این لحظه های سنگین...
و ما که قربانی میشویم در تمام لحظه های بودنت
و ایم ماشین زمان نامرئی
که قورت میدهد بودنت را بدون هییییچ نشانی...
انگار که بودنت هیچ وقت نبود..
و در بیهودگی،در هیییچ تهی میشود از بودنت...
میسوزد زمان...
"عزیز من"
بی هیچ اختیاری
میلغزد روی گوش هایت
و آب یشود در صدایم...
و من تهی میشوم از احساس...
و این پایان تمام حرف هاست...
این حرفهایت که دلم را میلرزاند
معنای دیگری دارد
و این آغاز تمام شعر هاست...
که ادامه پیدا میکند در تو...
 

fa.z

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
544
امتیاز
1,467
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
كرمان
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
ژنتیک
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

شعرات خيلى قشنگن البته من همشونو نخوندم ولى توى اونايى كه خوندم يه حس قشنگ بود كه با انتخاب جمله ها و كلماتت رسونده بودى!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #57

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

به نقل از fa.z :
شعرات خيلى قشنگن البته من همشونو نخوندم ولى توى اونايى كه خوندم يه حس قشنگ بود كه با انتخاب جمله ها و كلماتت رسونده بودى!

مرسی عزیزم!
کلمات احساسین که بر زبون میان...
 

nazaninpary

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
125
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
مدال المپیاد
به اندازه موهای سرم......
دانشگاه
علوم پیرا پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

به نقل از janus :
شعر جدید... لطفا برداشت خاصی نکنید... نمیدونم چی شد که عاشقانه سرودم... فقط غرق شدم در خودم و دلتنگ شدم برای کسی که نمیدانم کیست... ولی باید بود... بودنش را حس میکنم... نبودن کسی که هیچ وقت نمیشناسمش...

من حرف گفته ندارم!
حرف های من همه از جنس دود شدن است...
!حرف نزن!
بگذار سکوت خیالت مکرر شود...


که قورت میدهد بودنت را بدون هییییچ نشانی...
انگار که بودنت هیچ وقت نبود..

میسوزد زمان...
"عزیز من"
بی هیچ اختیاری
میلغزد روی گوش هایت
و آب یشود در صدایم...
و من تهی میشوم از احساس...

این حرفهایت که دلم را میلرزاند
معنای دیگری دارد
و این آغاز تمام شعر هاست...
که ادامه پیدا میکند در تو...
همش خیلی دل انگیز بود ولی این قسمتاش انگار دارن با آدم حرف میزنند...... :O :O :O
وتو که خلاصه میشوی در سطر سطر این اشعار
و من که خلاصه میشوم در لرزش نگاه های تو بر من...... (;
 
  • شروع کننده موضوع
  • #59

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

به نقل از انعكاس :
همش خیلی دل انگیز بود ولی این قسمتاش انگار دارن با آدم حرف میزنند...... :O :O :O
وتو که خلاصه میشوی در سطر سطر این اشعار
و من که خلاصه میشوم در لرزش نگاه های تو بر من...... (;

مرسی عزیزم...
خوشحالم که اینقدر درک وسیعی داری که کلمات باهات حرف میزنن... :)
 

ادیبَک

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,380
امتیاز
4,204
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
سنندج
سال فارغ التحصیلی
1392
دانشگاه
Lund University
رشته دانشگاه
Law
اینستاگرام
پاسخ : دفتر شعر میگذارییییم!

شاید روزی بیاید...

شاید روزی بیاید"
که گل به دست گرفته باشیم و کودکان خندان باشند.
که مردان مرد باشند و زنان رسم مردانگی بدانند.
امروز نیاید فردا می آید.
اما این روز، روزی نیست که امام غیب بیاید.
روزیست که سنگ خاک شود و دریا قطره.
مرگ خواب شود و مرد بچه.
چشم اشک شود و لب لبریز از خنده.
اما این روز روزی نیست که جنگ شود.
روزی نیست که باعث هرگونه مرگ شود.
روزی نیست که مادری خون رنگ شود.
و کودکی که بی رنگ شود.
روزی که می آید"
دل ها زیباست،تیرگی کمرنگ،سیاهی شبرنگ.
اما آن روز که بیاید"آزادی پر رنگ.
 
بالا