Darya-F
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 106
- امتیاز
- 146
- نام مرکز سمپاد
- فرزانـــــــگان
- شهر
- تــــــــهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1394
- رشته دانشگاه
- زبان و ادبیات چینی
پاسخ : جیم زدن
من و دو تا از بچه ها زنگ آخر پژوهش رو پیچوندیم و رفتیم طبقه سوم مدرسمون که همه کلاسهاش خالی هست و ما آخرین کلاس رفتیم و لپ تاپ روشن کردیم و عکس می دیدیم و ناهار می خوردیم و بعدش هم داشتیم آهنگ گوش می کردیم و انگار نه انگار...پشت در کلاس هم صندلی گذاشته بودیم کسی نفهمه و با خیال راحت...از اون طرف حدود یه ساعت مسئولین دنبال ما می گشتن(اینم شانس ماست هیچوقت حضور و غیاب نمی کنند ها!!)..به مادر یکی از بچه ها زنگ زده بودن که دخترت گم شده ..آخرش ما رو مسئول آزمایشگاه پیدا کرد و بعد هم همین که در رو باز کرد من و دوستم پریدیم پشت کمد ها قایم شدیم اون یکی دوستم وسط کلاس ایستاد انقدر تابلو بودیم فهمید(چه قدر بعدش خندیدیم!!)..نگو اصن متوجه نشده بودند که من نیستم و من رو دیدش کلی تعجب کرد و زنگ زد پایین و گفت پیداشون کردم 3 نفرن!!...چه روزی بود اونروز!!
+از مسئول آمایشگاه وقتی که معاون مون اومد دعوا کنه یواشکی علامت دادم تو رو خدا نگو منم بودم .اونم گفت باشه و من رو ناظم متوجه نشد...
من و دو تا از بچه ها زنگ آخر پژوهش رو پیچوندیم و رفتیم طبقه سوم مدرسمون که همه کلاسهاش خالی هست و ما آخرین کلاس رفتیم و لپ تاپ روشن کردیم و عکس می دیدیم و ناهار می خوردیم و بعدش هم داشتیم آهنگ گوش می کردیم و انگار نه انگار...پشت در کلاس هم صندلی گذاشته بودیم کسی نفهمه و با خیال راحت...از اون طرف حدود یه ساعت مسئولین دنبال ما می گشتن(اینم شانس ماست هیچوقت حضور و غیاب نمی کنند ها!!)..به مادر یکی از بچه ها زنگ زده بودن که دخترت گم شده ..آخرش ما رو مسئول آزمایشگاه پیدا کرد و بعد هم همین که در رو باز کرد من و دوستم پریدیم پشت کمد ها قایم شدیم اون یکی دوستم وسط کلاس ایستاد انقدر تابلو بودیم فهمید(چه قدر بعدش خندیدیم!!)..نگو اصن متوجه نشده بودند که من نیستم و من رو دیدش کلی تعجب کرد و زنگ زد پایین و گفت پیداشون کردم 3 نفرن!!...چه روزی بود اونروز!!
+از مسئول آمایشگاه وقتی که معاون مون اومد دعوا کنه یواشکی علامت دادم تو رو خدا نگو منم بودم .اونم گفت باشه و من رو ناظم متوجه نشد...