ترس دوران بچگی..!

  • شروع کننده موضوع meli
  • تاریخ شروع

Your feline

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,059
امتیاز
16,988
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان
شهر
شهرستان
سال فارغ التحصیلی
105
پاسخ : ترس دوران بچگی...!


از چی که نمی ترسیدیم واقعاً .
یادمه بابام یه جزوه داشت روش عکس یه آقاهه بود با موهای بلند فرفری ، عین چی برام ترسناک بود .
بعد رفتار مازوخیستانه م هم در برخورد باهاش جالب بود در نوع خود . مث چی ازش می ترسیدم ولی همش می رفتم تو اتاق خودمو باهاش می ترسوندم :-"""
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بچه که بودم همیشه با آتاری سگا بازی میکردیم 8-> یادش به خیر واقن...عین یه حیوونه محترمی از بازی کمبات میترسیدم ولی بازم با پررویی تمام بازی میکردم هی... :D مخصوصن اون غول آخرش...همون که شاخ و دم داشت :-ss یا یه وقتایی فن میزدیم طرفو میبرد بالا کلن از کادر خارجش میکرد...
 

mah banoo

کاربر فعال
ارسال‌ها
44
امتیاز
298
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1397
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

تاریکی!
الانم هست البته :D
کوه ! :D
 
ارسال‌ها
2,126
امتیاز
23,689
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

ما نسلی بودیم که به جای لولو از نون خشکی می ترسیدیم.....
من از توپ خیلی می ترسیدم و می ترسم. امسال یه توپ بسکتبال :-s محکم خورد تو گوشم،چند ثانیه فقط مات بودم.
صدای بلند
دعوا
تاریکی
هندوانه
تخم شربتی
 

...ELINOR...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
649
امتیاز
7,503
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
دانشگاه
آزاد مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من ب شخصه از بابام میترسیدم :))
مامانم میگفت الان بابات میادااا :))
هیچی دیگه کلا اینو ک میگفت خیلی مؤثر واقع میشد

الانم میترسماااا مثلا تا زنگو میزنه کولرو خاموش میکنم مودمو قایم میکنم گوشیو نابود میکنم :))
 

hastiz

کاربر فعال
ارسال‌ها
22
امتیاز
35
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

یک بار یکی از این وانت ها که میان فرش می برن بشورن داشت از تو خیابون رد می شد هی می گفت"فرشی" منم هی میشنیدم "هستی" بعد همه اهل ساختمون به یاد دارن که من ترسیده بودم هی می خواستم قایم شم هی هم می گفتم این آقائه با من چی کار دارد؟ :D
 

Orchid

کاربر فعال
ارسال‌ها
61
امتیاز
971
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ناحیه 1
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

این ترس من نیست ولی عاشقشم.یه بچه تو فامیلمون بود عاشق کلاه قرمزی بود لامصب ادای کلاه قرمزی رو عین خودش درمیاورد.بعد پسرعموی مهربانم بهش گفته بود تو کلاه قرمزی هستی اژدرم بیرون منتظره تا بدزدتت.این بچه رو تا یه سال هی بهش دستور میداد که واسش اب بیاره اگه نیاره تحویل اژدر میدتش اینم هر کاری میکرد.دیگه کم کم باهاش کار کردن درست شد.منم از اخرای مجتمعمون میترسیدم یه سرایدار بود یه دستش قطع شده بود بعد به ما گفت دستم افتاده اونجا اگه برین میاد دنبالتون:| میخواست ما گلا رو نچینیم یه سال کابوس ما رو جور کرد
 
  • لایک
امتیازات: M.V

Mahdiye.Z

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
274
امتیاز
1,899
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

انوقت ها که خیلی کوچولو بودم ، از مردمک چشم (و هر طرحی مشابه چشم و مردمکش ) میترسیدم .

بعد ها هم که یادگرفتم توی اتاقم تنها بخوابم ، همیشه این ترسو داشتم که یه دست از زیر تختم بیاد بیرون و مچ پامو بچسبه .
 

big_bang

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,105
امتیاز
5,518
نام مرکز سمپاد
فرزانگـا(') امیــ(')
شهر
نجف آباد
دانشگاه
اصفهان
رشته دانشگاه
اقتصاد
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

یه سینمایی‎ای بود ؛ یادمه خیلی بچه بودم که دیدمش. اسمش " چشمان آبی زهرا " بود. جریان فیلم درمورد یه دختر بچه‎ی فلسطینی بود که چشم‎هاش رو درآوردن و به پسر هم سن و سال خودش که بچه‎ی یکی از این سرکرده‎های اسرائیلی بود دادن (پسره نابینا بود.)
من چشمام آبی نبود! ولی خیلی میترسیدم که بیان چشمای منم دربیارن بدن به یکی دیگه. :D
 

ستاره

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
158
امتیاز
762
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک تهران
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از بچگی و البته تا حالا از ارتفاع به شدت میترسم.
بچه که بودم از شبای کویر میترسیدم اما الان عاشق شبای کویرم.آسمونش بی نظیره 8->
 

دختر باران

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
173
امتیاز
643
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 اهواز
شهر
اهواز
مدال المپیاد
ادبی-زیست
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از گربه ی توی شهر موشها میترسیدم
بعد تر خیلی با دوستام میرفتم مغازه ی سر کوچه؛مامان یکیشون گفت این مغازه دار ها بچه های تنها رو میبرن پشت قفسه ها میکشن...تا چن سال دم مغازه ک میرفتم مامانمو بغل میکردم و شبا کابوس میدیدم
هنوزم ک هنوزه بعضی وقتا از مغازه های کوچیک ک فضای پشت قفسش زیاده میترسم :-"
 

...ELINOR...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
649
امتیاز
7,503
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
دانشگاه
آزاد مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

گویا من بچه بودم عروسکامو میکندم موهاشونو بعد ازشون میترسیدم بازی نمیکردم :))
خیلی شاخ بودما :-"
کور بشه چشم حسود :))
 

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

هنوزم بچه محسوب میشم دیگه؟! :D
اول صبح ک میخوام برم بیرون هوا تاریک باشه یا نباشه من چراغ راهرو رو روشن میکنم.بعد کفشامو میپوشم بعد از پله ها میرم پایین
معمولا از طبقه ی دوم ک رد میشم چراغ خاموش میشه
اگه هوا ی بیرون روشن باشه ک هیچی ولی اگه تاریک باشه من وحشت میکنم ک نکنه یه گربه روی این ده پونزده تا دونه پله ی آخر باشه و من پامو بذارم رو دمش جیغش بره رو هوا! :-ss

اعتراف میکنم همین چند وقت پیش داداشم به یه بچه گربه ی تنها و فلک زده غذا داده بود،بعد گربه هه پشت سر داداشم راه افتاده بود اومده بود تو ساختمون.بعد دقیقا من اوله صبح داشتم میرفتم بیرون چراغ هم خاموش شده بود،دیدم وسطه پله ها یه کله ی کوچولو داره نگام میکنه. :O :-s اول به این نتیجه رسیدم ک این ترسی که تو این یکی دوسال داشتم کاملا منطقیه،بعد ترسم ازون به بعد بیشتر شد، بعد گربه هه رو با زور بیرون کردم،بعد عذاب وجدان گرفتم زنگ آیفونو زدم گفتم:سرده،درو باز کن این گربه هه بیاد تو :-" البته مامانم درو باز نکرد خدارو شکر
 

دهقان خلافکار128

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
805
امتیاز
7,460
نام مرکز سمپاد
حلی دُ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره ریاضی 95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

یه سری یه کاغذ آ-چهار برداشتم و یه بیضی از وسطش در آوردم و براش دو تا سوراخ برای چشم و یکی برای دماغ و یکی هم برای دهن گذاشتم ...
خلاصه اینکه یه کش هم دورش بستم تا شبیه ماسک شد ( در کمبود ماسک چه کارایی که نکردیم ... )
بعد یه پارچه سفید هم انداختم رو خودم و رفتم که اهل منزل رو بترسونم بعد که عملیات با موفقیت انجام شد رفتم جلو آینه خودمو ببینم چجوری شدم ...
چشمتون روز بد نبینه ...
اتاق هم تاریک بود تا رفتم جلو آینه خودمو دیدم داد زدم[nb]یاد اون جک مسخره افتادم که میگه سوسکه میره جلوی آینه خودشو میبینه میگه وااااای سوسک ... :) [/nb] بدو بدو اومدم بیرون ... :))
ولی واقعا ماسک خوب و ترسناکی بود ... حیف شد ...
 
ارسال‌ها
687
امتیاز
21,591
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از تاریکی.
همش فکر میکردم دزد میره تو اتاقای تاریکمون پنهان میشه و منتظره تا من بیام اسلحه بکشه روم :-"
بگذریم که آخرشم اقا دزده اومد :))
 

@rmina@

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
365
امتیاز
1,132
نام مرکز سمپاد
Frz 2
شهر
شيراز
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشكي شيراز
رشته دانشگاه
پزشكي
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از اول آهنگ تيتراژ مجيد دلبندم ميترسيدم
كه ميگف : " چرا در گنجه بازهههههه / چرا شست من دروازه " :-" :))
گوشامو ميگرفتم نشنوم اين تيكه رو


بعد يه برنامه كودكي هم كانال فارس ميذاشت به عروسكي توش بود . يه بار نقاشي اون رو كشيدم چسبوندم رو در كمد . بعد شب كه تو تاريكي ديدمش خيلي ترسيدم :))

تاريكي و جن و روح و اينام كه همين الانشم ... :-"
 

doctor428

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
328
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
مشهد
مدال المپیاد
قصـــــــــــد طلای زیست!!!
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از نون خشکی :|
 

Ромина

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
601
امتیاز
4,683
نام مرکز سمپاد
فرزانگانــــ یکـــــ
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1394
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

جاروبرقی :|
چرخ گوشت :|

از یه چیز دیگه هم میترسیدم که چون هنوز هم ازش میترسم، نمیگم :D :D
 
بالا