یه روز ، یه جن کوچولو تو یه داستان راجبه آدما یه چیزایی خوند. راجع به رتار کردناشون با هم دیگه راجع به دروغگوییی هاشون و البته کیک رشد خوشمزه !خیلی دلش میخواست تستش کنه(کیک رشد خوشمزه رو!) یه تصمیم هایی گرفت. خودشو به شکل یه ادم خیلی زیبا در اورد. جنه داشت فکر میکرد چه جوری میتونه مواد کیکو گیر بیاره تا اونو تست کنه ، با دوستش سی سی شب تصمیم گرفتن برن تو دنیای آدماُ از یکی از مغازه ها مواد لازم برای تهیه ی کیکُ بدزدن. پس شروع کردن به برنامه ریزی و دقیق با کلی گانگستر بازی توش! یه نقشه ی خوب کشیدن و یه مغازه رو واسه دزدی انتخاب کردن. رفتن تو مغازه و به هر زحمتی که بود بالاخره مواد لازم برای تهیه کیک رشد رو دزدیدن...
ولی حالا یه مشکل دیگه داشتن...!! دستور پخت کیک...!!! چطوری باید کیک رو درست می کردن..؟!!!
با خودشون گفتن فعلا بذار موادو برداریم بعدا با هم فکر میکنیم برا پختش. مواد لازم رو برداشتن. اما وقتی اومدن بیرون. فهمیدن به جای پودر کیک پودر بچه برداشتن. دیگه کم کم داشت صبح میشد که یهو صدای آژیر بلند شد...!!!
-وای شناسایی شدیم !!!
-نه.. خوشبختانه صدای آمبولانس بود.
-خطر از بیخ گوشمون گذشت.
-حالا چه کنیم...؟!!!!
تصمیم گرفتن دوباره با اراده ی قوی برن سراغ پختن کیک. یهو صدای تلویزیون یکی از خونه ها به گوششون رسید که از قضا برنامه ، برنامه ی آشپزی بود.
-اٍ...!گوش کن...انگار کمونه س!!!
-کمونه دیگه چیه ؟؟اون بهونه س مجید جان!!!!
پس گوشاشون رو تیز کردن و مواد رو برای دُرُس کردن کیک آماده کردن. داشتن دستوراتُ مو به مو اجرا میکردن. هر وسایلیم که لازم داشتن از آشپزخونه ی همون خونه ای که جلوی تلویزیونش نشسته بودن برمیداشتن.
وسطِ تهیه ی کیک بودن که پسر بچه ی صاحبخونه کانال رو عوض کرد. از قضا اون شبکه هم برنامه ی آشپزی داشت. اونام از خدا بی خبر ادامش رو با اون برنامه پیش رفتن.
خانوم محترم آشپزه تو تلویزیون :خــب ... حـــالــــآ آلـــو اضــافـــه میکنیـــم.
اونائم از همه جا بی خبر...
ولی از اونجایی که آ لو نداشتند شروع کردن به اضافه كردن پرتقالايى كه داشتن به غذا! حالا باید غذا رو میذاشتن توی فر که فهمیدن صاحب خونه فر نداره. پس گذاشتن روی اجاق گاز. خواستن اجاق رو روشن کنن که فهمیدن به علت نپرداختن قبض گاز،گازشون قطع شده. پس خودشون آتيش روشن كردن!
کیکو که خوردن کم کم داشت خوابشون میگرفت. در جستجوی جایی برای خواب بودن که.......
-سوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــک...
و وقتى حواسشون به سوسكه بود يه كاميون گنده لهشون كرد!
و همینجا بود که آرش از خواب پرید....