داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

[fa.z]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

غير از خدا هيشك نبود!

 

[شقایق س.]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

...
یه دختری بود به نام خاطره.
...

 

[kousar73]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

که در روستایی سرسبز و خوش آب و هوا زندگی میکرد.........
پسر عمویی داشت که..........

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

توسمپاد درس میخوند و عشقه .......

 

[kimia molla]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ریاضی داشت...

 

[fa.z]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

دختره تصميم گرفت به شهر بياد و توي آزمون سمپاد شركت كنه!

 

[kimia molla]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ولی قبلش باید حسابی درس میخوند و پیشرفت میکرد
یاد پسرعموش افتاد...

 

[amirali]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یاد اون یکی پسرعموش افتاد تازه مرده بود یه مدتم عاشق اون بود!

 

[mh.darya]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خلاصه خاطره خانم قصه ما تصمیمی جدی گرفت تا شروع کنه به درس خوندن...

 

[meli_sampad]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ولی هدف اصلی تور کردن پسرعموش بود نه قبولی تیزهوشان...

 

[kousar73]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اسم اصلي پسرعموش يوسف بود :-&
ولي از وقتي كه تيزهوشان قبول شده بود دوستاش جوزف صداش ميكردن

 

[meli_sampad]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

عاشق هم بودن ولی از علاقشون بهم هیچی نگفته بودن(هیچ کدوم نمی دونستن که اون یکی دوسش داره...)!

یه روز خاطره تو مدرسه فهمید که یوسف با چنتا دوستاش دوسته ولی واقعا اینطور نبود،براش حرف درآورده بودن...

اما نه خاطره می دونست که واقعیت نداره نه یوسف از موضوع خبر داشت که اینو به خاطره ثابت کنه...

 

[kousar73]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

تصمیم گرفت علاقه اش رو نسبت به جوزف کم تر کنه
ولی مگه میتونست
یه هفته به خاطر این موضوع تب داشت #-o...........

 

[bahar.b.e]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

از شدت تب صورتش سرخ شده بود تا..................

 

[meli_sampad]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

با رامین (دوست جوزف) آشنا شد.

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

تصمیم گرفت باکمک رامین یک بلایی سر یوسف بیاره که.......

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اما رامین به جای اینکه شماره یوسفو بده شماره خودشو داد!!!

خاطره هم که بی خبر بود شماره رو گرفت و....

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

واین دفعه تصمیم گرفت که ابروی خاطره رو ببره!!

امانمیخواست به یوسف بگه!!

پس.....

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خاطره تصمیم گرفت برگرده به روستاشون!!!

که دید پسرعموش پرید جلوش و گفت سلااااااااااااام خاطره جوووووووون!!!

خاطره...

 

[lindaa]

پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

درهمون لحظه بود که خاطره احساس کرد یکی داره میکشش!!

ودیدبعععله!!!برادارن و خواهران گشت ارشاد......