داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از kousar73 :
چرا اینقدر شما بی مزه بازی در میاری؟ :-w :-w :-w
خب مث بقیه داستان رو ادامه بده، اینقد ترمز بقیه نباش! X-(
[-( [-(
X-( X-( X-(
داستانا بیمزه پیش میره اینجوری خوبه یخده می خندیم... ;D یکی ترمز می گیره دوباره بقیه ادامه میدن... :))
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از melika :) :
داستانا بیمزه پیش میره اینجوری خوبه یخده می خندیم... ;D یکی ترمز می گیره دوباره بقیه ادامه میدن... :))
خیلی نامردی :-w
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

بعد قورباغه 2باره اومد یه پیشنهاد باحال داد............
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ای بـابـــــــا...... :-w

هر چی من میام یه پست درست و حسابی بدم میبینم نمیشه... ~X(

تشکر نکنید که می خوام خلاصه ش رو بنویسم:

یکی بود و اینـــــــا.... ;D
یه بچه ای کنار رود خونه نشسته بود و سنگ پرت میکرد تو رود که یه دفعه (خیلی یـــیـــهویی)مــــــــــرد......(چقد کشکی کشکی مرد بچه ی مردم ;D :o)
بعد فرشته ها اومدن روحشو بردن.... :-w
توی مسیر چشمش به جسدش افتاد که کنارش یه قورباغه نشسته بود و قور قور (!)میکرد
(اون قسمتی که آقا متین گفته بود حذف شد چون بچه که نمیره جهنم :()
بعد یه دفعه قورباغهه دید یکی داره میاد طرفش و دیگه باید با آرزوهاش :-h :-hکنه!
=====================================

دوست عزیزی که یه داستان جدید نوشتی:بهتره که اینو ادامه بدیم :)

-------------------------------

خوب حالا:
یه دفعه روح بچهه به خودش اومد و فهمید که کم کم داره یه اتفاقی میوفته
....
#:-S
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از شقایقs :
ای بـابـــــــا...... :-w

هر چی من میام یه پست درست و حسابی بدم میبینم نمیشه... ~X(

تشکر نکنید که می خوام خلاصه ش رو بنویسم:

یکی بود و اینـــــــا.... ;D
یه بچه ای کنار رود خونه نشسته بود و سنگ پرت میکرد تو رود که یه دفعه (خیلی یـــیـــهویی)مــــــــــرد......(چقد کشکی کشکی مرد بچه ی مردم ;D :o)
بعد فرشته ها اومدن روحشو بردن.... :-w
توی مسیر چشمش به جسدش افتاد که کنارش یه قورباغه نشسته بود و قور قور (!)میکرد
(اون قسمتی که آقا متین گفته بود حذف شد چون بچه که نمیره جهنم :()
بعد یه دفعه قورباغهه دید یکی داره میاد طرفش و دیگه باید با آرزوهاش :-h :-hکنه!
=====================================

دوست عزیزی که یه داستان جدید نوشتی:بهتره که اینو ادامه بدیم :)

-------------------------------

خوب حالا:
یه دفعه روح بچهه به خودش اومد و فهمید که کم کم داره یه اتفاقی میوفته
....
#:-S
اتفاقا تندتند میافتادنو اون نمیدونست چیکارکنه
که یهویه فرشته اومدپیشش وبهش گفت ....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

سلام عزیزم تو نمُردی. :-h
تمام این مدت به یه خواب عمیق فرو رفته بودی.......... :-\
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از kousar73 :
سلام عزیزم تو نمُردی. :-h
تمام این مدت به یه خواب عمیق فرو رفته بودی.......... :-\
اگه نمرده الان اقما وایناست که فرشته میبینه؟
پ الانم نباید بهوش اومده باشه
مغایرت داره کوثر ;D :-"
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از بهرام م :
فرشته :(باید بریم بالا بالاها،توآسمون هفتمی)او تعجب کرد و گفت:امّا ،امّا من .....
مغایرت داره مغایرت داره :سوت
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از smart girlII :
اگه نمرده الان اقما وایناست که فرشته میبینه؟
پ الانم نباید بهوش اومده باشه
مغایرت داره کوثر ;D :-"
اولا:هـــــــــــــــــــــــــــااااااا؟؟؟؟ :-/چی شد؟
دوما:اغما نه اقما ;D
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

:(( ~X(
پس این شد:
فرشتهه اومد بهش گفت تو نمردی و تو اغما یا خواب عمیقی... #:-S
و الان باید بری گشت و گذار توی آسمونا
بعد بچهِه گفت :اما ،اما من...

اینو ادامه بدین لطفاً...

*منم که شدم مأمور ویرایش متنای شما.. :-\
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

گفت اما من وقت ندارم با شما بیام تو آسمونا گشت و گذار.من درس دارم،فردا ام سه تا امتحان دارم.دو سال و نه ماه و 12 روز و 23 ساعت و 34 دقیقه و 67 ثانیه و 97.5 صدم ثانیه دیگه ام آزمون تیزهوشان دارم باید برم تست بزنم.پاشین برین رو شونه هام اعمال خوب و بدمو بنوبسین حال و حوصله گشت و گذار ندارم
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اما فرشته ها همچنان اصرار کردن...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

بچهه ام چون دید اینا خیلی اصرار مینن قبول کرد و رفت تو آسمونا بگرده...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

که ناگهان از تو اسمونا یکی از دوستاشو رو زمین دید که داره......
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

میره...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و از طرف دیگه هم داره ماشین میاد اما دوستش متوجه نیست :-s

دراین زمان.....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

جیغ میزنه و میگه ...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

واااااااااااااای
ولی چون میدونس کاری نمیتونه بکنه پس به گشت و گذار ادامه داد ;D
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ایندفعه خواهرشو میبینه که تو خواب داره راه میره و نزدیکه که از رو شیشه شکسته ها رد بشه

ایندفعه....
 
  • لایک
امتیازات: TMNT
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

تصمیم میگیره که اگه دوستش. نتونس نجات بده پس خواهرشو نجات بده بعد....
 
  • لایک
امتیازات: TMNT
Back
بالا