داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

که دید فقط 100 ریال شارژ داره و فقط میتونه به یکی اسمس بده پس خواست که بینشون یکیو انتخاب کنه...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و بين نفيسه و كوزت مونده بود كه 100 تومن ديگه شارژ هديه براش اومد
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اما بعد با خودش فکر کرد و گفت حیفه که شارژمو واسه تبریک شب یلدا هدر بدم...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ناگهان دو كارت شارژ در انجا ديد و اينجوري شد /m\ /m\
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

در همون لحظه،یه پرنده ی بزرگ عجیب،با نوکش گوشی رو قاپید و رفت... ~X(و السا آرزو کرد که یه گوشی جدید از آسمون بیفته واسش [-o<
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اما به جای گوشی یه بچه از آسمون افتاد براش... ;D
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ولی تا السا بیاد بچه رو بگیره،باد بردش اونورتر و بچه افتاد پشت یه تپه و السا رفت دنبالش...

*من تا اینجا داستانو نخوندم ولی به نظر میرسه هرکی یه جور ادامه میده و ربطی به قبلش نداره،پس بیخیD:
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اما وقتی که رفت بیارتش دید بچه آش و لاش و خونین و مالین افتاده اونجا :((
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به روي خودش نيووُرد(؟) و نديده گرفت :-"انگار كه شتر ديدي نديدي ;D
دوباره آرزو كرد كه ي گوشي از آسمون براش بيفته رو زمين [-o<
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ناگهان ندایی از آسمان آمد و گفت: "دیگه شورشو در آوردین! :-w "
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

والسا روبه نداگفت آره شورشو درآوردین هربلای مسخره ولوسی که میخواستین سرم آوردین
هی زندگیه داریم؟ :|
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

بعدشم رفت توی حمام کاتر برداشت رگشو زد ........
 
  • لایک
امتیازات: elsa
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

روح السا از بدنش بيرون اومد و وضع اسفناك جسمو ديد
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ودر همون حال نوري خيره كننده توجهشو جلب كرد.....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از Lunatic :
به سمت نور رفت و ديد كه يه نفر داره ورودشو به جهنم تبريك ميگه …
خواست فرار کنه که یه دفعه همون یه نفر پاشو گرفتو کشیدش تو جهنم...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خیلی ترسیده بود نمیدونس باید چیکار کنه....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

جای خیلی وحشتناکی بود
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و ناگهان يك ملك وحشتناك اومد و با يه زنجير دستگيرش كرد :)
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ناگهان السا ياد اون اشكايي كه براي امام حسين ريخته بود افتاد
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

در تعجبم چقد بعضیا چقد به مرگ و جهنم و اینا علاقه مندن :-?
 
  • لایک
امتیازات: elsa
Back
بالا